• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5852 -
  • ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۹ شهريور

كي‌كاووس (2)

علي نيكويي

همي رفت پيش اندرون زال زر | پس او بزرگان زرين كمر

زال و ديگر پهلوانان به پيشگاه كي‌كاووس درآمدند؛ زال تا پاي تخت شاهي پيش رفت و روي به كاووس فرمود: ‌اي كدخداي جهان سرافرازتر از هر مهتر و بزرگ‌تر باشي، سرت پر از دانش و قلبت لبالب از داد.

كاووس به ‌رسم محبت زال را به روي تخت شاهي كنار خويش نشاند و از سختي راه پرسيدش و از فرزند دلاورش رستم. زال در پاسخ گفت: شاه نيك مي‌داند كه بر من عمري گذشته است و در خدمت بسياري از شاهان پيش از شما بوده‌ام، منوچهر شاه را سردارش بودم و زوطهماسب و نوذر و كي‌قباد را پهلوان بودم؛ هيچ‌ كدام از ايشان انديشه جنگ مازندران نكرد، چراكه آنجا خانه ديوان افسونگر است و درهايش با جادوي ديوان طلسم شده، آن درها را به شمشير يا با گنج و دانش يا حتي با فريب و نيرنگ نمي‌توان گشود! خوش‌يمن نيست سپاه آن ‌سوي كشيدن، چرا شاهنشاه بايد جان پهلوانان خويش را تباه نمايد براي جنگي بي‌سود! كه اين كار آيين پادشاهي نيست.

كاووس سخنان جهان‌پهلوان را شنيد و در پاسخ گفت: ‌اي زال، از پندهاي تو بي‌نياز نيستم؛ اما فراموش نكن من از جمشيد و فريدون و منوچهر كي‌قباد از ثروت و شجاعت و مردي بزرگ‌ترم! وقتي جهان به زير شمشير من است چرا مازندران را نگيرم؟!‌ اي پهلوان، من مازندران را خواهم گرفت و كسي را در آن ديار زنده نخواهم گذاشت و اگر كسي زنده ماند به ‌شرط دادن باج و ماليات به من است؛ به چشمم ديوان مازندران نيز خوار و زارند. به گوش تو اين خبر خواهد رسيد كه مازندران را از ديوان تهي خواهم نمود؛ ‌اي زال تو و پسرت در اين نبرد با من نخواهيد بود، در غياب من شما نگهبان ايران باشيد؛ خداوندگار ياور من است و سر نره شيران شكار من؛ ‌اي زال پس ديگر سخن از نرفتن به جنگ مازندران مزن.

زال كه پاسخ پادشاه را بشنيد به ايشان گفت: شما پادشاهي و ما فرمان‌بردار، اگر چيزي گفتم سببش دلسوزي بود و بس! پادشاه ايران همواره پيروز باشد، پادشاه پند مرا از ياد ببرد تا در دلش كوچك‌ترين پشيماني را اسباب نگردد.زال پادشاه را بدرود كرد و از درگاهش درآمد؛ اما در دلش غمي بزرگ بود، پهلوانان گرد زال را گرفتند و گيو يل به زال گفت: خداوند ما را رهنما باشد، با كاووس به جايي مي‌رويم كه برگشت‌مان را اميد نيست!‌ اي زال از تو چشم بد و دست دشمن كوتاه باد، بعد از خداوندگار اميد ايران‌زمين به توست. سپس پهلوانان زال را بدرود كردند و او روانه سيستان شد.

چون زال از پيش پادشاه رفت، كاووس به طوس و گودرز فرمان داد تا سپاه را آماده نمايند، پس از يك روز شاه و جنگ‌آورانش سر به سوي مازندران نهادند؛ پيش از سفر كي‌‌كاووس تاج‌وتخت ايران‌زمين را به فرزندش سپرد و او را گفت: در نبود من اگر دژخيمي سوي ايران درآمد دست به شمشير بر و بي‌درنگ از زال و رستم ياري بجوي؛ آواز شيپورها و طبل‌هاي جنگي بلند شد. شاه و لشكر از ايران‌زمين بيرون رفتند و چندي بعد در كنار كوه اسپروز رسيدند، پادشاه در آنجا دستور داد تا سپاه لختي بيارامد؛ اما همگان بي‌خبر بودند به ابتداي سراي ديوان درآمده‌اند! سپاهيان ايران در كنار كوه اسپروز خيمه زدند و همه پهلوانان كنار تخت كاووس نشستند و مجلس بزم شاهانه برپا داشتند و سپس شب را خفتند و خورشيد فردا كه طلوع كرد مهان لشكر آماده به جنگ به خدمت شاه رسيدند؛ كاووس به گيو پهلوان دستور داد تا هزار نفر از سپاهيان برگزيند و به دروازه شهر مازندران يورش برد و هر جنبنده‌اي كه بيند از دم تيغ بگذراند و آبادي‌ها را به آتش بسوزاند، گيو هزار پهلوان گزيد و به سوي دروازه مازندران شد.

گيو و لشكرش به دروازه مازندران رسيدند و شمشير و گرز كشيدند، زن و كودك و هر جنبنده‌اي را كه مي‌ديدند از دم تيغ گذراندند، گيو دستور غارت شهر را داد و هر چه ديدند، آتش زدند. دروازه شهر چون سقوط كرد و شهر مازندران هويدا شد، گويا گيو به چشم خويش بهشت را مي‌ديد! همه‌ جايش سبز بود و دريا پيش رويش ايستاده بود و در هر برزني بت‌هايي از طلا بود و در هر گوشه‌اي گنجي از دينار و بي‌شمار چهارپايان در چراگاه‌ها! پس پيكي به كاووس فرستاد و اين‌چنين نوشت: ‌اي پادشاه چه كسي بود كه به شما گفته بود مازندران خرم است! كه نه‌تنها خرم است؛ بلكه با بهشت برابري مي‌كند شهر چون بتكده‌ها پر از طلا و جواهر است.

يك هفته گذشت و كاووس و سپاهيان ايران به غارت شهر مشغول بودند كه خبر به پادشاه مازندران رسيد! در دربار شاه مازندران ديوي بود به نام سنجه، شاه مازندران به سنجه گفت: به سرعت سوي ديو سپيد برو و وي را بفرماي سپاهي از ايران براي غارت سوي مازندران آمده است، اينك مازندران را ياري ننمايي ديگر در مازندران زنده يك نفر نخواهي ديد! سنجه پيام شاه مازندران را به ديو سپيد رساند و ديو سپيد پاسخ شاه مازندران را چنين داد كه ‌اي پادشاه، نااميد نشو! اكنون با سپاهي از ديوان به سوي شاه ايران خواهم تاخت و پاي او را از مازندران خواهم بريد.

بيايم كنون با سپاهي گران | ببرم پي او ز مازندران

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون