• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۱۶ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5853 -
  • ۱۴۰۳ سه شنبه ۲۰ شهريور

براي روزهاي پس از پنجاه سالگي

سعيد واعظي

با اينكه روزي چند ساعت نخواندن براي خودم تجويز كردم و يكي، دو ساعت هم نشنيدن و نديدن. ولي با يك كليك ساده، آثار بزرگان موسيقي ايران و جهان، آن هم با اجراها و تنظيم‌هاي مختلف يا نوشته‌ها و حتي نامه‌هاي خصوصي شاعران و نويسنده‌هاي جهان را كه مي‌شنوم و مي‌خوانم به ياد روزهاي گذشته‌اي مي‌افتم كه نه با كليكي مي‌شد موسيقي شنيد و اجراهاي بي‌نظير اركسترهاي جهان را ديد و نه هر چيزي كه دل‌مان بخواهد از ادبيات ايران و جهان را از وبگاه‌هاي تخصصي خواند .
روزهاي نم كشيده سي سال پيش رشت كه برخلاف اين روزها براي بالا رفتن از ديوار راست هم هميشه، همپاي هر ننه قمري بودم، براي آشنايي با هنر و ادبيات جهان و حتي ايران خودمان، بالا رفتن از قله كي۲ هم چاره  كارمان نبود. 
اينستا و تلگرام و چي‌چي گرامي هم نبود تا هم‌پالكي‌ها را پيدا كنيم و همان چند كتاب و نوار كاستي كه همه به اصطلاح داشته‌هاي فرهنگي‌مان بود را با هم تاخت بزنيم. مگر كمَكي شانس نصيب‌مان مي‌شد و توي دورهمي‌ها، هم‌قماشي پيدا مي‌كرديم و چهار تا كتاب و كاست بيشتر كاسب مي‌شديم. پول تو جيبي هفتگي‌ام هم كه مي‌رسيد، نوارفروشي زير طاعتي پاتوقم مي‌شد.
 خريد چند كاست موسيقي و هم‌صحبتي با برادران موج مثبت فروشنده همه دلخوشي غروب‌هاي روزهاي دوشنبه‌ام مي‌شد و تمام آشنايي‌شان با موسيقي را يكجا سر مي‌كشيدم. همه جامعه آماري فرهنگي آن روزهاي من همين هم‌كلامي‌ها با برادران نوارفروش و آقاي شهرابي كتابفروشي نصرت با چهره به ظاهر عبوس ولي با روحيه‌اي همراه و كتابخانه تا حدودي ملي رشت و دورهمي‌هاي دوستانه‌مان بود. كاست‌ها كه بخش بزرگي از خاطره‌هاي آن روزهايم بود، اگر چه كه ديگر به كارم نمي‌آيد، توي كمدم مثل خودم خاك مي‌خورد و توي هواي نم كشيده بعد از پنجاه سالگي‌ام گاهي سراغ‌شان مي‌روم و خاك روي خودم و خودشان را
 پاك مي‌كنم .
براي جواني كه محمد گلريز خواننده پاپ روزهاي كودكي‌اش بود و فيلم سينمايي روزهاي جمعه‌اش معماي كاسپار هاوزر، ديدن فيلم پدرخوانده با آن كيفيت افتضاح نوار vhs و شنيدن موسيقي جادويي شوبرت و فلوت مجار گئورگه زامفير توي هواي گرفته و باراني رشت با آن احساس بي‌انتهاي بيست سالگي چه دنياي كوچك و بي‌نظيري مي‌توانست بسازد. با بيست درصد حس آن روزها مي‌توانستم همه وبگاه‌ها و داده‌هاي فرهنگي اينترنت را يكجا 
قورت بدهم. آن روزها همين شبكه مستند تلويزيون خودمان هم مي‌توانست داشته بزرگي بشود براي نداشته‌هاي فرهنگي‌مان .
يادم نمي‌رود از يكي كه هميشه حال اساسي فرهنگي بهمان مي‌داد، نوار كاستي گرفتم كه دست‌كمي از شعبده برايم نبود. باور نمي‌كردم و نمي‌دانستم كه از فروغ، كلامي به جا مانده باشد چه برسد به مصاحبه.
 تصوير و صدايي هم اگر مي‌ماند، كدام مركز به اصطلاح فرهنگي بود كه پخشش مي‌كرد. مگر شايد خدا باز هم دوستت داشته باشد و حالي بهت بدهد و كسي را ببيني و از گنجينه جادويي‌اش كتاب و نگاتيو و صداي ضبط شده هنرمندي را بهت بدهد كه براي سياست‌پيشه‌هاي فرهنگي آن روزهاي ما تمام هيكل‌شان ضاله به حساب مي‌آمد. همين كه وزارت ارشاد بيست سالگي‌مان اجازه مي‌داد كه شاملو براي‌مان حافظ و مولانا و لوركا بخواند، كلاه نداشته‌مان را براي‌شان برمي‌داشتيم و آوانگارد به حساب‌شان
 مي‌آورديم.
 جامعه‌اي كه زياد اهل مدارا نبود و ميان هنرمند پسنديده و ناپسنديده‌اش خط نه چندان باريك سياسي مي‌كشيد، برايش توقع بيشتر از آن چيزي را نمي‌شد داشت كه به ما داده مي‌شد .
براي جوان‌هايي هم كه كودكي و نوجواني‌شان به شنيدن قايمكي شهرام شب‌پره و مايكل جكسون و ... نديدن جنگ ستارگان و تن‌تن و بعدتر‌ها بر باد رفته و ملاني هميلتون دوست داشتني و جان وين كوچه بازاري‌خوان با صداي ايرج دوستدارش روي پرده سينما گذشته بود، پرت شدن به دنياي شوبرت و شهرام ناظري و شجريان و سينماي ورنر هرتزوك و برادران تاوياني و سن ميكله يه خروس داشت‌شان، سياه‌چاله‌اي به وسعت همان دنياي كودكي و نوجواني به وجود مي‌آورد كه بعدتر‌ها خيرشان را بگيرد و لااقل بي‌خيال كسي مثل من يكي نشود.
 تمام آن ناشنيده‌ها و ناديده‌هاي كودكي به حفره‌اي بدل شده‌اند كه دنياي شهر فرنگ اين روزهاي فضاي مجازي هم پرش نمي‌كند. هنوز هم كه هر از چند گاه گذرم به سينماي شهر طلايي رشت مي‌خورد، پچ‌پچ نگاتيو‌هاي خاك خورده و نم كشيده پيش از انقلاب را مي‌شنوم كه روي پرده سينما نديدم‌شان. در گوشي فيلم‌هاي ريولوبو و گذرگاه كاساندرا و بر باد رفته‌اي را كه ديگر خواب پرده سفيد را هم نمي‌بينند و ما هم شايد روي پرده نبينيم‌شان .
با همه اينها حس آن روزهاي ما با يك آه ساده فيلترش عوض مي‌شد. با لبخند يك دختر راهش را مي‌گرفت و مي‌رفت. نه سيگار روشني مي‌خواست كه خاموش شود و نه گذشته‌اي كه خيرش را بگيرد و خفه‌اش كند. دلتنگي آن روز‌ها خروس‌خوان هر روز كنار عكس‌ها، كتاب‌ها، كاست‌ها و فيلم‌ها بيدار مي‌شود. فقط خاطره‌هاي آن روزهاست كه به يادم مي‌اندازد كه از پنجاه سالگي گذشته‌ام و حس آن روزها تا به ابد برنمي‌گردد. حسي كه بخش بزرگي از آن را نيمه ستاره‌هاي روسي و چيني روي پرده سينماها و خواننده‌هاي از مادر قهر كرده تلويزيون به بادشان داد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون