... مردان روزگار از همت بلند به جايي رسيدهاند
فريدون مجلسي
در ايام نوجواني ما راديو با برنامههاي متنوع خود ابزار اصلي سرگرمي عمومي و جايگاه نشر و دريافت اخبار و آشنايي با موسيقي روز و آشنايي هنري ادبي بود. در آن زمان كه تخيل كودكانه ما را در سير و سياحت به جاهاي دور ميبرد، صبحيمهتدي در برنامه خود در حدود ظهر قصههايي ميگفت كه ما بسيار دوست داشتيم. در ميان آن قصهها اندرزهايي هم به خورد ما ميداد كه بسيار ارزنده بود. به ياد دارم كه در پايان يكي از اين قصهها چند بار شعري را تكرار كرد كه تابه امروز، يعني پس از هفتاد سال، هنوز در ذهنم نقش بسته است. ميگفت:
«همت بلنددار كه مردان روزگار / از همت بلند به جايي رسيده اند»
بسيار دلگرمكننده بود، اما در ادامه براي اينكه مبادا بلندي همت و مشكلات دستيابي به آن موجب نوميدي و سرخوردگي ما شود، ميافزود:
«نوميد هم مباش كه رندان جرعه نوش/ ناگه به يك خروش به منزل رسيدهاند»
در آن زمان فكر ميكردم اين دو بيت مكمل يكديگر و از يك شاعراند، بعدها دانستم كه در اين تلفيق بيت اول از صائب تبريزي و بيت دوم از كشكول شيخ بهايي است. باري در آن تخيلات نوجواني چون مشتاق بودم به جايي هم برسم درباره همت و بلندي آن خيلي فكر ميكردم. كه اين «همت» چيست، بلندي آن تا كجاست، بيشتر در نظرم مانند يك كوه بود و با خودم فكر ميكردم كه آيا ميتوانم به قله آن برسم تا به جايي رسيده باشم؟ بعد بيت دوم به جاي اينكه مرا دلگرم كند، قدري هم دلسرد ميكرد! زيرا صحبت از رندان جرعه نوش بود كه لابد در عالم هپروتِ جرعهنوشي ناگه با يك خروش به جايي رسيدهاند! يعني جرعه را زده. عربده كشان تا قله رفتهاند؟ يعني ما كه اهل جرعه نيستيم، بيخيال به جايي رسيدن باشيم! اينگونه تخيلات را تا دير زماني داشتم. هرگز تصور نميكردم حل مساله من درباره اين دو بيت تلفيقي هفتاد سال به درازا بكشد. تا اينكه تدريجا در اخبار داخلي شنيدم و ديدم و خواندم كه درباره «همت» زياد صحبت ميشود. گوشهايم تيز شد و يافتم! خوشبختانه در گرمابه عمومي هم نبودم كه عريان به كوچه بزنم و به يوناني خروش برآورم كه «اوركا! اوركا!» اما يك چيزهايي دستگيرم شد. ديدم صحبت از بدهي دولت به بانك مركزي يا تخصيص بودجه به نهادهاي فرهنگي ويژه و از اين قبيل بود كه ارقام آن به «همت» بود! يعني فلان هزار «همت» براي فلان امر و فلان صد هزار «همت» بدهي به بانك مركزي و تدريجا كار به اختلاسها با ارقام چند هزار همتي هم كشيد.
مدتها است روي اسكناسها عددهايي با يكي- دو صفر بزرگ و دنباله صفرهاي كوچك ميگذارند كه حكايت از آمادهسازي اذهان براي جايگزيني هر هزار تومان قديمي خودمان با يك تومان عهد قديم دارد. بعد فكر كردم گويا از اين تومان هم منصرف شده و خيال دارند واحد پول را به همت برگردانند كه تدريجا با تأخير بسيار ديدم نخير! اكنون به هر «هزار ميليارد تومان» قديم خودمان يك «همت» ميگويند كه يعني «ه» از هزار و «م» از ميليارد و «ت» از تومان است. ما تازه ياد گرفته بوديم كه مثل بازاريهاي قديمي هر يك ميليون تومان را زير لبي يك تومان بناميم كه ديديم ايبابا آن تومان ما اكنون از موش هم كمتر و بلكه تبديل به «م» شده، و هزار ميلياردش ميشود يك «همت».
مساله حل شد. سرانجام فهميدم همت بلنددار يعني سعي كن از اين «همت»ها بسيار داشته باشي. و مردان روزگار از همين همتهاي بلند كارشان به جاهاي بلند كشيده و آن بالا بساطي گسترده و چاي دبش نوش جان ميكنند.
پرسيدم پس منظور از اين نوميد هم مباش، يعني چطور؟ گفت يعني رندان جرعه نوش كه زماني راننده رييس بانك بودهاند، ناگه به يك خروش به منزل رسيدهاند! گفتم اين يك خروشِ راهگشا چيست؟ گفت: از اسرار «همت» است اما گويا امضاي طلايي نام دارد! و شما هم دستتان كوتاه و «همت» بر نخيل، دلخوش به قدرت بيهمتان هم نباشيد.