قصهها صاحب ندارند
محمد خيرآبادي
كيشلوفسكي فيلمنامهنويس و كارگردان مشهور و تاثيرگذار لهستاني، در مجموعه مصاحبهاي كه در قالب كتاب و به صورت زندگينامه خودنوشت و منتشر شد، ميگويد: «واقعههاي زيادي در زندگيام وجود دارند كه فكر ميكنم بخشي از زندگي مرا تشكيل ميدهند، ولي در واقع مطمئن نيستم كه براي من اتفاق افتاده باشند. اين اتفاقها را خيلي واضح به ياد ميآورم، اما شايد علتش اين باشد كه شخص ديگري درباره آنها با من صحبت كرده است. به عبارت ديگر من اتفاقهاي زندگي ديگران را صاحب شدهام.»
در واقع روايتها و تجربههاي زيسته كه منبع اصلي قصهها و داستانها هستند، امري بين انساني و در چرخش و گردش ميان انسانهاست؛ سينه به سينه، دهان به دهان و فرد به فرد منتقل ميشود و گاهي يك جامعه را شريك خود ميسازد. خيلي وقتها ما حتي به ياد نداريم كه يك خاطره يا تجربه، متعلق به چه كسي بوده؟ آيا براي خودمان اتفاق افتاده يا از ديگري شنيدهايم؟ يك واقعه را به ياد ميآوريم اما شك داريم كه خودمان تجربهاش كرده باشيم. انگار گاهي اوقات ما، خاطرات و تجربههاي ديگران را تصاحب ميكنيم و بعد به تدريج باورمان ميشود كه براي خودمان رخ دادهاند.
هدف اصلي ادبيات همين ثبت و ضبط مشتركات انساني است؛ داستان در واقع روايتي از غم و شادي، يأس و اميدواري، عشق، محبت، تنهايي، سوگواري، رشادت، شجاعت، انتظار، ترس، اضطراب، كينه، خشم، ملال و همه تجربههايي است كه انسانهاي زيادي در لمس و فهم آنها مشتركند و از خواندن و شنيدنشان به دليل همين اشتراك و نزديكي، لذت ميبرند. قصهها صاحب ندارند، يا به عبارت درستتر همه انسانها در همه تاريخ و همه جغرافيا صاحب آنها هستند.
داستان ميتواند از لذت همذاتپنداري فراتر برود و ما را قادر سازد كه در فضاها و دنياهايي حتي دور و نامانوس، نفس بكشيم و جهان خود را وسعت ببخشيم. ويكتور اشكلوفسكي نظريهپرداز ادبي و يكي از بنيانگذاران فرماليسم روسي ميگويد كه رمان به خاطر «آشناييزدايي» اهميت دارد. يعني چيزهايي بديهي و كليشهاي را از زاويهاي متفاوت نشان ميدهد و به خواننده اين امكان را ميدهد كه به شكلي انتقادي و از ديد اشكلوفسكي «راديكال و انقلابي»، به محيط پيرامون خود نگاه كند.
رمان، داستان و ادبيات، جهان را در نظرگاه ما وسيع ميكند و وسعت جهان انسان منجر ميشود به خردمندي، عميقنگري، خلق معنا براي زندگي، رواداري، فهم بهتر ديگران و زيست سالمتر فردي و اجتماعي. به همين جهت، داستانپردازي، قصهگويي، روايت خاطرات و تجربههاي زيسته، عنصري ضروري و حياتي براي توسعه فردي و اجتماعي است، نه امري غيرضروري، لوكس و صرفا سرگرمكننده.