سخني با ميراثداران پدر طالقاني
محسن آزموده
از كودكي آيتالله طالقاني را دوست داشتم، اگرچه زماني كه به دنيا آمدم، دو سال از فوت او ميگذشت. شايد به اين علت كه در خانوادهاي مذهبي-ايدئولوژيك زندگي ميكردم و دستكم تا سالهاي پاياني دهه شصت، روي ديوارهاي خانه كوچكمان غير از عكس امام خميني و آيتالله منتظري، عكس شهيد بهشتي و عكس مرحوم طالقاني هم به چشم ميخورد. در كتابخانه كوچك دايي كوچكم هم كه اسفند 1362 در جزيره مجنون شهيد شد، در كنار كتابهاي شهيد مطهري و شريعتي و بازرگان و هاشمينژاد و دستغيب و بهشتي ... چند جلد از تفسير پرتوي از قرآن طالقاني هم بود.
در نوجواني كه خيلي مذهبيتر از حالا بودم، بعضي از اين كتابها را ميخواندم. تازه داشتم سر از تخم در ميآوردم و از بزرگترها ميشنيدم كه طالقاني با باقي روحانيون و آخوندها متفاوت بوده. روشنفكر بوده، سيگار ميكشيده، دوست و رفيق مكلاهاي كراواتي مثل بازرگان و سحابي بوده، قبل از انقلاب خيلي زجر كشيده و در زندان خودش و خانوادهاش شكنجههاي ناجور شده، در همان زندان اهل مدارا و تسامح با همه گروهها بوده، بعد از انقلاب با بسياري از كساني كه به قدرت رسيدند، زاويه داشته و رفتار و كردارش با آنها تومني صنار فرق ميكرده، در مجلس روي زمين مينشسته، اقتدارگرا نبوده، با گروههاي مختلف سياسي ارتباط داشته، اهل گفتوگو بوده، جوانان او را پدر خطاب ميكردند و مرگ زودهنگام و ناباورانهاش آنقدر ضايعه تلخي بوده كه بسياري باور نميكردند طبيعي باشد و مثل خيلي از اتفاقات و مرگهاي ديگر در تاريخ معاصر ايران، برايش سناريوها و توطئهها ميچيدند. او را ابوذر زمان خطاب ميكردند، با همه دلالتهايي كه اين عنوان داشت.
اين نگرش مثبت به آيتالله طالقاني، نه فقط در خانه و خانواده ما كه در ميان اكثريت محيط كوچكي كه در آن ميزيستم، يعني طبقه متوسط تهران در دهههاي هفتاد رواج داشت. در مدرسه و در ميان در و همسايه، خواه ناخواه با آدمهايي از گرايشهاي متفاوت و متكثر ارتباط داشتم، بعضي مذهبيتر، بعضي عرفيتر، شماري غيرسياسي، گروهي مخالف نظام، گروهي موافق دو آتشه و ... تقريبا همه به طالقاني احترام ميگذاشتند و حسرت فقدان او را در همان سالهاي اول انقلاب ميخوردند بعضي حتي جان عزيزانشان را مديون او ميدانستند. نمونهاش دوستم اكبر كه پدرش پيش از انقلاب نظامي بود، جواني حدودا بيست ساله. به نقل از پدرش ميگفت بعد از انقلاب آنها را جايي جمع كرده بودند و ميخواستند كارشان را يكسره كنند، اما مخالفت و ممانعت طالقاني به داد آنها ميرسد. با همين مثالها اكثرا ميگفتند اگر طالقاني و امثال او اينقدر زود از دنيا نرفته بود، احتمالا سرنوشت انقلاب چيز ديگري بود و كمتر شاهد خشونتها و درگيريها و مصادرهها و تندرويها و انحصارطلبيها و ... بوديم.
بعد از دوم خرداد، فضاي جامعه به يكباره تغيير كرد. باد تغييرات البته از ميانه دهه هفتاد وزيدن گرفت و پيروزي خاتمي در انتخابات مجلس در واقع مهمترين نشانه ظهور و بروز اين تحولات بود. بساط نوانديشان و روشنفكران ديني داغ بود و اين طرف و آن طرف جلسه و نشست و ميتينگ و همايش ميگذاشتند و نشريه چاپ ميكردند و در اين جلسات متعدد از سابقه و پيشينه و نياها و پدران نوانديش ديني ميگفتند، از سيد جمال گرفته تا طالقاني و شريعتي و بازرگان. من هم تازه دانشجو شده بودم و با ذوق و شوق در اين مجالس شركت ميكردم و ميكوشيدم سر از پيشنهادهاي فكري و ايدههاي سياسي امثال طالقاني در آورم، بازگشت به قرآن، ايده شورا، مدارا با همه گروههاي سياسي، پرهيز از استبداد ديني و ... اگر در دهه هفتاد، چند بار به كتابخانه طالقاني سر پيچ شميران رفته بودم كه در محل خانه طالقاني بود، حالا محتواي كتابهايش را هم ميخواندم.
در دهه هشتاد روزنامهنگار انديشه و بعد تاريخ شدم و يكي از علاقهمنديهايم، در آوردن صفحات و پروندههايي درباره طالقاني بود، به مناسبت سالگرد درگذشتش. به اين مناسبت يكي، دو بار هم با زندهياد خانم اعظم طالقاني در خانه خيابان هدايت ديدار و گفتوگو كردم يا با استاد دكتر محمدمهدي جعفري. حتي در هشتاد و هشت و سالهاي بعد از آن هم همچنان به طالقاني و گفتمان منسوب به او باور داشتم. از ميانه دهه نود اما حس كردم كه ديگر تنور اصلاحطلبي و به خصوص روشنفكري و نوانديشي ديني سرد شده. من همچنان زندگينامه و آثار طالقاني را در حد خودم يا به ضرورت كاري و علاقهمنديها دنبال ميكردم، اما در ميان نسلهاي جوان گرايشي به اين چيزها نميديدم. بر عكس حتي نوعي دافعه و بهتر است بگويم نگاه بيتفاوت احساس ميكردم. انگار كه به صراحت يا با زبان بيزباني بگويند: «خب كه چي؟ به ما چه؟ يك روحاني خوبي بوده، چهل و پنج سال پيش، چه كارش كنيم؟ دورهاش سر اومده ديگه! از كجا معلوم اونم ميموند وضع بهتر ميشد؟!» در برابر اين منطقي كه ناگفته تجربه را در برابر نظر ميگذاشت، حرفي براي گفتن نداشتم و صادقانه بگويم هنوز هم ندارم.
چند روز پيش كه دوستان بنياد فرهنگي طالقاني گفتند كه قصد برگزاري نشستي به مناسبت چهل و پنجمين سالگرد او را دارند، تلويحي به ايشان همين را گفتم. الان هم گزارش سخنرانيها را ميخوانم، مخصوصا صحبتهاي عباس كاظمي و محسن حسام مظاهري، ميبينم كه تقريبا همين چيزها را ميگويند. در برابر فكر ميكنم ميراثداران طالقاني و علاقهمندان او بايد فكري بكنند و راه چارهاي بينديشند. چه چارهاي را نميدانم. شايد يك راهحل گفتوگو با جوانان باشد. احتمالا.