برای 48 سالگی فیلم «راننده تاكسي» ساخته مارتين اسكورسيزي
هویت پوشالي
محسن بدرقه
هنر مارتين اسكورسيزي در خلق تك انسانهايي شبيه تراويس بيكل - در فيلم رانندهتاكسي - قابل اعتنا و ستودني است. در يكي از مستر كلاسهاي خودش پرسش عميق و انساني را با مخاطب در ميان ميگذارد. انساني كه در اين شرايط و وضعيت انساني زيست ميكند، چگونه ميتوان كنش او را در سپهر مولفههاي اخلاقي داوري كرد. پرسشي كه خود مارتين اسكوسيزي همت گمارد تا بیشتر آثار هنري خود را با آن آميخته سپس طراحي و خلق كند. خلق تك انسانهايي شبيه تراويس بيكل كه در دل يك روياي سياسي- اجتماعي تلاش ميكنند خود را به رسميت شناخته و نسبت به ديگري مرز خود را معين كنند. جامعهاي كه لايه سطحي خود را با آرمانهاي توخالي نقاشي كرده؛ ولي در زير لايه اين روياي دلفريب انسانها با تباهي افسارگسيخته دست به گريبانند. شناخت او و رفيق هنرمندش پل شريدر در دو همكاري رانندهتاكسي و گاو خشمگين شخصيتهايي را طراحي و خلق ميكنند كه تا سينما سينماست به زندگي خود ادامه ميدهند.
تراويس بيكل و جيك لاموتا دو فرد نابالغ كه تلاش ميكنند ناخودآگاه از اين نظم شعارزده اخلاقي- اجتماعي فرار كنند، اين فرار با فقدان مرز بين واقعيت و خيال آنها را بدل به انسانهايي بيقرار و ناآرام ميكند. در تلاش براي نجات خويش از قرباني شدن، ناگزير انسانهاي ديگر را قرباني ميكنند. بهگونهاي حيرتآور شخصيتهاي فيلمهاي اين استاد بزرگ سينما كشمكشي ميان بودن و نبودن دارند. تمام تلاش خود را به خرج ميدهند تا بتوانند هويت خود را از لجنمال اجتماع دروغين و آرمانزده بيرون بكشند؛ ولي مادامي كه اين قدرت را در وجود خود نميبينند دست به نابودي آييني خود ميزنند. فروپاشي جيك لاموتا يا تراويس بيكل گويي يك خودكشي آييني از جنس هاراكيري ساموراييهاست. نوعي خودآگاهي دفعي كه توان آن در سپهر زيستي شخصيت وجود ندارد. ترجيح ميدهد به جاي تحمل بار اين خودآگاهي دست به نابودي خويش بزند. استندآپ كمدي جيك لاموتا با هيكلي فروپاشيده و تن دادن به روتين زندگي ميتواند استعارهاي از فروپاشي خودخواسته او باشد.
غير از اين دو فيلم بزرگ آثار ديگر اسكورسيزي هم ريشه در اين پرسش دارد. تعليق اين پرسش در فيلمهاي او همدلي مخاطب را برانگيخته و با شخصيت همراه ميكند. در تنگه وحشت كه بازسازي فيلمي به همين نام به كارگرداني جي. لي تامپسون است. باتوجه به اينكه تمايل داريم رابرت دنيرو دست از سر اين خانواده بردارد؛ ولي بهگونهاي طراحي شده كه در همان لحظه دلمان براي دنيرو ميتپد. وضعيت دنيرو در اين ميانبودگي كه مخير ميان ادامه زندگي تباه شده و انتقام از قاضي است؛ تعليقي ايجاد ميكند كه نميتوان به سادگي ميان آنها انتخاب كرد. نجات جان خانواده وكيل به همان ميزان همدليبرانگيز است كه موفقيت دنيرو و انتقام گرفتن از قاضي.
در جزيره شاتر هم شخصيت در وضعيت ميان بود با وجود نزول دفعي آگاهي رنجآور، تصميم ميگيرد تن به اين آگاهي نداده و بهگونهاي ديگر از اين اضطراب ميان بود بگريزد.
راننده تاكسي در تيتراژ آغازين همراه دود غليظ است. يك تاكسي زرد وارد قاب شده و از آن خارج ميشود. كلوزآپ چشمهايي مضطرب كه در حال رانندگي هستند. نماي ذهني راننده تاكسي در سه حالت با مخاطب در ميان گذاشته ميشود. نمايي كه از شيشه بارانخورده به شهر نگاه ميكند و شهر از ديدگان راننده نمايان نيست. نمايي ديگر كه تصويري آبستره از شهر را مشاهده ميكند و ميكنيم و نمايي كه تصوير آبستره آميخته با تصويري واقعي كه زير نور سرخفام دفن ميشود. بعد از مشاهده كامل فيلم ميتوان رهيافتي به استعاره اسكورسيزي از اين تيتراژ پيدا كرد. نماي آبستره از شهر ريشه در وضعيت آن سالهاي امريكا دارد. كشور كه تجربه جنگ را از سر گذرانده و آدمهاي تكيده و تنهاي كشورش را با روياي امريكايي سرشان را شيره ميمالد. روياي پوشالي كه به يك ساختار زيستي سطحي كلي رسيده و فرديت انسان در آن به رسميت شناخته نميشود. كنايه اسكورسيزي از زبان شخصيت داخل ستاد انتخاباتي به اينكه تاكيد ميكند در متن سخنراني نامزد انتخاباتي حتما از كلمه ما استفاده شود. قرار است اين واژه آدمها را متحد كند؛ ولي سخنراني نامزد انتخاباتي بعد از همزيستي با تراويس بيكل پنبه ما هستيم ما ميخواهيم را ميزند. اين كاشت و برداشت رهيافت دقيقي به گسل ايجاد شده بين حاكميت و مرد است. وضعيتي كه ديگر نميتوان مرز بين سياست، واقعيت و فريب را از يكديگر تمييز داد. به صورت اتفاقي نامزد انتخاباتي با همراهانش در تاكسي تراويس مينشينند. حرفهايي از سردرد و واقعيت او به مذاق همراهان نامزد انتخاباتي خوش نيامده و حيرت خود نامزد را برميانگيزد. نزديكي دو صندلي در تاكسي با گسل هولناكي كه ميان سردمداران و مردم قرار گرفته در همين رفتوبرگشت ميزانسن به شايستگي طراحي و پرداخت شده است. تصوير آبستره از شهر ريشه در همين خوانش دارد.
از بين رفتن مرزها هويتي آدمها و يكدست شدن براي رويايي كه ريشه در واقعيت ندارد. همكلاسي اسكورسيزي اين خوانش از اجتماع خود را در فيلم زير پوست شب طراحي و خلق كرده است. زماني كه شخصيت اصلي فيلم فريدون گله در جستوجوي محل امن براي پاسخ به سطحيترين نياز انساني است و قدرت يافتن اين مكان را ندارد، شهر آذينبندي شده از جشنهاي شاهنشاهي و دو هزار و 500ساله است. حالا تراويس بيكل تلاش ميكند در اين فضاي هويتي آبستره شده خويشتن خويش را يافته، حس بودن را تجربه كرده و به رسميت بشناسد.
سربازي كه از جنگ بازگشته و تلاش ميكند به زندگي بازگردد. جنگ ساختار زندگي او را معوج كرده و توانايي تطبيق با اين حجم خودفريبي را ندارد. تراويس حتي تمايلي براي به دست آوردن يك زندگي رويايي را ندارد. بازگشت ادي بارتلت در فيلم شاهكار دهه پرشور بيست متفاوت از بازگشت تراويس است. ادي بارتلت با كولهباري از رويا به اجتماع پس از جنگ بازگشته؛ ولي خيال او به سنگ عظيمجثه نامردي و بيمعرفتي اصابت ميكند. مرگ ادي بارتلت هم بهگونهاي آييني است؛ ولي تفاوت ادي بارتلت و تراويس بيكل ريشه در هويت فردي دارد. همت تراويس صرفا براي به دست آوردن خود در اين وضعيتي اضطرابآور است. اضطراب بودن كه براي به دست آوردنش بايد كنشي انجام بدهد وگرنه خود اين اضطراب او را از پاي در خواهد آورد.
گفتوگوي شاهكار رابرت دنيرو در نقش تراويس بيكل روبهروي آيينه استعارهاي از وضعيت ميانبودگي است. گفتوگو خود و دگر خود او كه بر سر به دست آوردن هويتش دست به گريبانند.
نماي آغازين به ايستگاه تاكسي كات ميخورد. تراويس بيكل در پاسخ به پرسشهاي مسوول ايستگاه تاكسي معرفي و پرداخت ميشود. چرا ميخواهي راننده تاكسي بشوي؟ همين پاسخ كوتاه پيكره شخصيتي تراويس را در ذهن مخاطب شكل ميدهد. براي اينكه خوابم نميبرد. او راضي است هر جا و هر زمان كار كند. فرار از وضعيتي كه بعد از اين سكانس ميبينيم به وضعيت ديگر. تراويس در اين شهر محصور شده است. فضاي محيط زندگي او در خانه كوچك و بيروح، فضاي تاكسي، كافههايي كه با همكارانش ميرود و تمام محيط پيرامونش بدل به زنداني شده كه هر لحظه ديوارهايش شبيه هيولايي به او نزديك ميشوند.
در پرسهزدنهاي بيهدف ياراي بيرون كشيدن گليم هويتي خود را از جامعه ندارد. چقدر زندگي سخت ميشود، ماداميكه در هر موقعيت، فردي قبل از تو كنشي انجام داده و تو با آن كنش قبلي داوري خواهي شد؛ بنابراين انساني كه مرزهاي هويتي جامعهاي زيستياش از بين رفته و آدمها با شابلونهاي از پيش تعريف شده داوري ميشوند، گريزگاهي غير برانگيختن خود از راه غيرمعمول ندارد. اين ديالكتيك فرد و اجتماع سطح احساس آدم را يكدست و صاف ميكند. تراويس براي فرار از اين بيحسي مزمن دست به برانگيختن خود از دنياي بيرون ميزند. بايد فردي بيرون وجودش بهانهاي براي ادامه زندگي در اختيار او قرار دهد. او از درون توخالي شده و انگيزهاي براي بودن و ادامه دادن ندارد. حتي درآمدش هم از روي نياز نيست. كم يا زياد بودن درآمد او را حالي به حالي نميكند.
در يكي از شبها كه طبق معمول دست به دامن برانگيزانندهاي از سپهر بيرون وجود خويش است، تلاش ميكند ارتباط ساده آدميزادي با مسوول سينماي هرزهنگاري برقرار كند.
او به دنبال يك گفتوگوي ساده است تا احساس كند، آدم است. يك گفتوگوي من تويي تا كمي وضعيت اضطراب بودن خود را تالم خاطر ببخشد. زن مسوول او را با كنش آدمهاي قبل او داوري ميكند. تراويس طرد ميشود. اين طردشدگي او را برانگيخته از خشم ميكند. در ادامه پرسهزدنها نگاهش به نگاه دختري رويايي گره ميخورد. خيال اخته شدن در وجودش سر برون ميآورد. به نظر ميرسد اغلب اسلوموشنهاي فيلم راننده تاكسي استعارهاي از خيال وجودي تراويس است. خيالي كه در وجود او تلاش ميكند او را از اين اضطراب نجات داده و بيقراري او را قرار بخشد. خيال تراويس رشد ميكند. اين خيال تنها گريزگاهي او براي نجات است. كنشي مبتني بر اين خيال انجام ميدهد. دل به دريازده و با دختر اين را در ميان ميگذارد. او را به يك نوشيدن يك قهوه دعوت ميكند. وضعيت اين دو آدم يكسان نيست. دختر در پي يك ارتباط ساده با آدم ديگر است؛ ولي تراويس تمام بودن و زيستن خود را به اين ارتباط گره زده است. گلادياتور است. تمام افرادي كه امكان دارد اين دختر را از او بربايند دشمن خود قلمداد ميكند. تلاش ميكند حسادت خود را به همكار دختر به مساله شخصيتي ارتباط بدهد. از نامزد انتخاباتي كه دختر در ستاد او كار ميكند، اعلام بيزاري ميكند. دختر بايد بفهمد كه او تنها گريزگاه تراويس براي نجات است؛ اما مخاطب بهتر از تراويس ميداند كه اين ارتباط ره به جايي نميبرد؛ چراكه در سكانسهاي پسين پرداخت شخصيت دختر را در تعريف يك نامزد انتخاباتي مشاهده كردهايم.
وقتي در تعريف نامزد انتخاباتي به همكارش وجهه جنسي نامزد را در شايستگي او به كار ميبرد، سكانس گفتوگوي دختر و تراويس در كافيشاپ مملو از تعليق آگاهي است. آگاهي مخاطب نسبت به شخصيتها از خود آنها بيشتر است و دلهره دارد كه سرانجام اين گفتوگو چه خواهد شد. از هر چيزي كه ميترسيم سرمان ميآيد. تراويس نابالغانه و ناآگاهانه دختر را به سينمايي و فيلمي دعوت ميكند كه روند برانگيختگي هر روز خود بوده است. دختر برنتابيده و در داوري يكسويه او را طرد ميكند. تراويس تمام ميشود. جوانه خيال او كه تازه سر برآورده بود، لگدمال ميشود. سر بريدن خيال تراويس و طرد شدنش او را برانگيخته از خشم و دچار جنون ميكند.
تلاش بيشتر تراويس در نزديك شدن به دختر ستاد انتخاباتي او را بيشتر در ورطه طرد شدگي مياندازد. نماي گفتوگوي تلفني آخر تراويس با دختر با تلفنعمومي نقطه عطف زندگي تراويس و البته فيلم است. دوربين با يك نماي حركتي از او فاصله گرفته و چشم از او برميدارد. نما مشاهدهگري دالاني هيچ اندر هيچ است. نمايي توخالي كه ميتواند استعارهاي از وضعيت تراويس، مخاطب و جامعه است. تراويس براي يافتن هويت خود دست به خشونت ميزند. آخرين گريزگاهي كه ميتواند هويت خود را از ميان اين اجتماع به ظاهر آرام ولي خشمگين بيرون بكشد. او قصد ندارد در مقابل اين جمع سر تعظيم فرو آورد. شبيه همان دود ابرگون ابتداي فيلم در مقابل شخصيتهايي كه در كنارشان زيست كرده، آميخته شده است. تراويس بعد اين تماس همان فردي است كه جامعه در تاكسي از او ساخته و او را آميخته با خود تربيت كرده است. اسفنجي كه در نزديكي با هر چيز آميخته همان ميشود. كاشتهاي اسكورسيزي به سرعت برداشت ميشوند. خريد اسلحه كه همكارش به آن اشاره كرد. اسلحه مگنوم كه يكي از مسافران كه نقشش را خود اسكورسيزي بازي ميكرد، حرفش را به ميان آورد و تمام گزارههايي كه از ابتداي فيلم به تراويس گفته بودند. تراويس اجتماع گزارههاي اطرافيان شده تا يقه خود اين اجتماع را بگيرد. آيريس تنها اميد او است كه با جايگزيني او در نقش عشق از دست رفته خيال ناكام از بين رفته را قرار بدهد.
اسلوموشنهاي خيالي تراويس از بين رفتهاند. چهرهاش تغيير يافته و حالا دست به اقدام ميزند. بعد از نامه به پدر و مادر نجات خود را در نابودي ديگران، تخليه خشم و سرانجام فروپاشي خودخواسته خود ميداند.
فروشنده آيريس را كاملا دفعي از بين ميرود. تراويس سرمست از برانگيختگي خشونت با اسلحه مگنوم انگشتان مرد صاحب مسافرخانه را از راه برميدارد تا آيريس را نجات بدهد.
سكانس پاياني آييني از انسان تكيده و مضطرب است كه با بهانه نجات ديگري تلاش ميكند خودش را به دست نابودي بسپارد، زيرا توان تحمل اين اضطراب بودن هولناك را ندارد.
يك بار ديگر تصوير انگشتان شبيه اسلحه شده تراويس را از خاطر بگذرانيد. لبخند زهرآلود تراويس شما را سرمست بودن و يافتن دگر خود نميكند؟
رانندهتاكسي در تيتراژ آغازين همراه دود غليظ است. يك تاكسي زرد وارد قاب شده و از آن خارج ميشود. كلوزآپ چشمهايي مضطرب كه در حال رانندگي هستند. نماي ذهني رانندهتاكسي در سه حالت با مخاطب در ميان گذاشته ميشود. نمايي كه از شيشه بارانخورده به شهر نگاه ميكند و شهر از ديدگان راننده نمايان نيست. نمايي ديگر كه تصويري آبستره از شهر را مشاهده ميكند و ميكنيم و نمايي كه تصوير آبستره آميخته با تصويري واقعي كه زير نور سرخفام دفن ميشود.