• ۱۴۰۳ يکشنبه ۸ مهر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5861 -
  • ۱۴۰۳ يکشنبه ۱ مهر

تعارض علم و دين از مسيحيت تا اسلام

پرسش‌هاي بشري و پاسخ‌هاي فرابشري

عليرضا روشنايي

مقطع كنوني كه ما در آن زندگي مي‌كنيم و نحوه زندگي و انديشه‌هاي موجود عصر حاضر، محصول اتفاقات و تفكرات قرون گذشته است. انسان موجودي است تأثيرپذير و متغير كه هرگاه در شرايط جديدي قرار گيرد بلافاصله خود را با آن وفق مي‌دهد. با توجه به شرايط دنيايي كه در آن زندگي مي‌كنيم و ويژگي‌هاي اين جهان، مي‌بيينم كه همواره در حال تغيير و تحول است. از مسائل مهم در اواخر سده پيشين و دهه‌هاي پشت سر نهاده از اين سده، تفاوت اساسي در رويكردهاي دانسته يا ندانستة فلسفي بشر در هستي‌شناسي، انسان‌شناسي، شناخت‌شناسي و ارزش‌شناسي آنان بوده و هست.

 

ستيز طاقت‌فرساي سنت و نوگرايي

انسان قرن بيست و يكم همانند انسان‌هاي نخستين به دنبال يافتن سوالات اساسي از مبدا و معاد و چيستي خودش و هستي در تلاطم امواج سهمگين اضمحلال فرهنگ‌ها و از دست رفتن پايه‌هاي استوار باز‌شناسي خويش از رهگذر تكيه بر باورها، انديشه‌ها و ميراثي است كه در دوران‌هاي طولاني آنها را به عنوان عناصر تشكيل‌دهنده هويت انساني‌اش پاس داشته است. اين ستيز طاقت‌فرسا گاهي در رويارويي سنت و نوگرايي، گاه در برخورد تمدن‌ها و گاه در جلوه قدرت فرهنگي برتر نمود يافته است. بسياري از اين عقايد، متفاوت و حتي متضاد و متناقض با يكديگرند و انسان انديشمند بايد با كمال انصاف و حقيقت‌جويي و شرافت انساني با اين مسائل روبه‌رو شود تا شايستگي برخورداري از خرد مينوي را به دست آورد.

در اين ميان از دغدغه‌هاي مهم انديشه‌ورزان فرهنگي، به ويژه كساني كه اهميت و جايگاه ميراث ديني را در فكر و عمل در مي‌يابند، برون‌رفت از دوگانگي حفظ مباني فكري اسلامي و پذيرش تعامل با همگرايي فكري در دامنه جهاني و فراگير آن است.

 

مساله ما ايراني‌ها از پسِ قرن‌ها

قرن‌هاست كه مسألة اصلي ما ايرانيان مسألة فلسفه و روش زندگي و هويت ايراني اسلامي است. امروزه نظام آموزشي، برخي از ابعاد نظام سياسي، نظام دانشگاهي و ساير نهاد‌هاي اجتماعي ما عموما مولود يك اتفاق بسيار مهمي است كه در غرب رخ داده است، بنا داريم در چند بخش، مختصري از چگونگي ايجاد تمدن جديد در غرب و «مدرنيته» سخن بگوييم. اين معنا تاثير بسياري در زندگي جديد ما ايرانيان و دنياي اسلام گذاشته است و مغالطاتي كه حول آن اتفاق مي‌افتد، فهم معارف اسلامي را براي مخاطبان سخت‌تر كرده و نهايتا در صد سال گذشته درصدد نفي تفكر اسلامي در دنياي اسلام باز كرده است.

 

چگونه تمدن جديد غرب متولد شد؟

پس از اعلام نبوت حضرت عيسي عليه‌السلام و دعوت‌هاي گسترده حواريون و تابعين آنها كه دعوتشان از فلسطين امروزي به دل امپراتوري روم رسيده بود كم‌كم اروپا با مسيحيت آشنا شد و جمع كثيري را به خود جذب كرد؛ كار به جايي رسيد كه حتي امپراتور روم كنستانتين، ظاهرا مسيحيت را پذيرفت و به تدريج مسيحيت دين رسمي اروپا شد. كنستانتين كه قصد داشت تمام امپراتوري را فتح كند، در سال 312 ميلادي به شهر رم لشكركشي كرد تا با يكي از رقباي خود مبارزه كند. كنستانتين گفت كه حدود ظهر، هنگامي كه روز رو به زوال مي‌رفت، با چشمان خويش علامت پيروزي، يك صليب نوراني، را در آسمان بالاي خورشيد ديدم كه عبارت «با اين پيروز شو» روي آن قرار داشت.

 

تبديل مسيحيت به دين رسمي دولت روم

بدين‌ ترتيب، مسيحيت به يكي از اديان قانوني امپراتوري تبديل شد و از آن پس، نه تنها از شكنجه خبري نبود، بلكه به دستور كنستانتين، اموال مسيحيان و كليساها را كه قبلاً ضبط شده بود به آنها بازگرداندند. كنستانتين در سال 337 ميلادي از دنيا رفت؛ اما جانشينان او نيز در حمايت از مسيحيت، دنباله‌رو او بودند تا آنكه در سال 383 ميلادي مسيحيت به عنوان دين رسمي دولت روم شناخته شد. شايد بتوان مهم‌ترين تأثير رسمي شدن مسيحيت و نزديكي آن به حكومت را تغيير روش كليسا در برخورد با مخالفانِ خود دانست. ويل دورانت در تفسير حوادث آن دوره و تجربه كنستانتين و تصميماتي كه او در زمان جنگ و بعد در سال‌هاي فرمانروايي‌اش گرفت، مي‌نويسد: «مسيحيت براي او وسيله بود، نه هدف» و حتي زماني هم كه رسما اين دين را پذيرفت، باز بيشتر يك دولتمرد باقي ماند تا مومني مسيحي و ذهنش را چندان درگير الاهيات و مباحث مختلف اين دين نمي‌كرد.

 

مسيحيت و سيطره بر اروپا

پس از رسمي شدن و گسترش و وسعت مسيحيت، نزديكي آن به حكومت و هماهنگي رهبران كليسا و حاكمان امپراتوري، نتايج شيرين و تلخي را در پي داشت. نتايج شيرين آن را بايد در اجرا شدن اخلاق مسيحي دانست. اما بي‌گمان، حمايت حاكمان از دين رايگان نبود و مزدي كه دريافت مي‌كردند بسيار بيشتر از خدمتي بود كه انجام مي‌دادند؛ از اين‌رو، بسياري معتقدند رسمي شدن مسيحيت بيشتر به ضرر مسيحيت بود تا به نفع آن، حكومت خواهان حق مداخله در امور روحاني و اعتقادي بود؛ اموري كه به ظاهر، خارج از حيطه اختيار حكومت هستند.

 

مناقشه آريوس

در چندين مورد، پادشاهان در اختلاف بين عالمان مسيحي در مسائل اعتقادي، دخالت كردند و موجب پيروزي يكي از طرفين دعوا شدند؛ براي مثال در حدود سال 319 ميلادي در بين عالمانِ الهي مسيحي بر سر الوهيت مسيح اختلاف پديد آمده بود و عده‌اي او را «مخلوق خدا» و عده‌اي «هم‌ذات با خدا» مي‌دانستند. (اين نزاع و اختلاف به مناقشه آريوس معروف است)

كنستانتين كه مسيحيت را عامل وحدت امپراتوري مي‌دانست، از اين اختلاف بيمناك شده بود؛ بنابراين تصميم گرفت شورايي از اسقف‌هاي مسيحي تشكيل دهد. اين شورا در سال 325 ميلادي در شوراي نيقيه (first council of (Nicaea دور هم آمدند و اعلاميه رسمي اعتقادات مسيحيت را منتشر كردند، در اثر رياست امپراتور، نتايج شوراي نيقيه، نه تنها براي كليسا، بلكه براي سراسر امپراتوري، قانوني و لازم‌الاجرا شد. او كه چند سال قبل با صدور «فرمان ميلان»، آزادي ديني اعلام كرده بود، اين‌بار با صدور فرماني حكومتي، مسيحياني را كه با نظر شوراي نيقيه مخالف بودند از اجتماع كردن منع و عبادتگاه‌هاي آنان را توقيف كرد. اعتقاداتي كه واقعا بخشي از آن مانند تثليث حداقل صريحا در ميان مسيحيان پيشين رايج نبود و به نظر ما بخشي از پروژه تحريف آيين حضرت عيسي عليه‌السلام در همين جا رخ داد.

 

كليد خوردن پروژه تحريف دين حضرت عيسي(ع)

به تدريج و بعد از فروپاشي امپراتوري روم از حدود سال 400 ميلادي، مجموعه‌اي به نام كليساي كاتوليك بر غرب حاكم شد كه نه تنها بر امور مذهبي و ديني، بلكه بر امور سياسي، فكري و حتي علمي (به معناي علوم تجربي) اروپا حاكم بود، اين سيطره كم‌كم تمام شؤون زندگي غربي را در برگرفت. شايد بتوان مهم‌ترين تأثير رسمي شدن مسيحيت و نزديكي آن به حكومت را در تغيير روش كليسا در برخورد با مخالفانِ خود مشاهده كرد. تا قبل از اين دوره، رهبران كليسا براي رد افراد يا گروه‌هاي بدعت‌گذار، كتاب و رساله مي‌نوشتند يا آنان را تكفير مي‌كردند؛ اما پس از نزديكي به قدرت حكومتي وضعيت فرق كرد. كليسايي كه در آغاز، قرباني تهمت و خرابكاري بود و تحت آزار و شكنجه قرار داشت، اكنون «بدعت‌گذاران» را تعقيب مي‌كرد و شمشير قيصر را به كار مي‌برد تا خواسته خود را بر آنان تحميل كند. (هاروي كاكس؛ مسيحيت؛ ص 60)

 

ضرورت اعتقاد به مركزيت زمين

كليسا علاوه بر تفسير مسائل مذهبي نظير غفران، بهشت، جهنم، خدا و نبوت، حاكميت سياسي-اقتصادي نيز در اروپا داشت. به علاوه يكسري اصول و موازين مقدس داشت كه تقدس آن از جنس تقدس مذهبي نبود. يعني مساله آن وجود خدا و پيغمبر يا مناسك كليسا نبود، برخي مسائل علمي در فيزيك، هيات و نجوم و برخي مسائل از طبيعيات يا فلسفه يوناني نيز جزو عقايد رسمي كليسا شده بود و بالطبع، رنگ تقدس به خود گرفته بود.

لذا اعتقادشان به اين مسائل مثل اعتقاد به معاد و نظاير آن رنگ تقدس داشت. همانطور كه انكار خدا مجازات سختي در پي داشت، انكار اين مسائل هم سبب مجازات بود. از اين رو دادگاه‌هاي تفتيش عقايد به صورت گسترده در اروپا شكل گرفته بود و هر كس كه با عقايد ديني يا حتي عقايد فيزيكي و نجومي كه رنگ تقدس داشت مخالفت مي‌كرد به ‌شدت مجازات مي‌شد. هر كس جلوي كليسا مي‌ايستاد سرنوشت وحشتناكي در انتظارش بود. نه فقط براي انكار خدا و پيغمبر و مسائل مذهبي، بلكه اعتقاد به حركت كردن زمين و عدم مركزيت زمين در عالم هم عواقب سنگيني داشت. يكي از قربانيان معروف جوردانو برانو بود كه به علت انكار مركزيت زمين در عالم، اعدام شد. در اين مسير دنياي مسيحيت حداقل با 3 مساله و مشكل اساسي مواجه بود كه در ادامه به آنها پرداخته مي‌شود.

 

مشكلات اروپا با كليسا

1- مشكل اول: علمي شدن غرب و نقض انقلاب مقدسات تجربي كليسا

در اين زمان بود كه طرز فكر انسان‌ها، نسبت به دنياي اطراف خود دگرگون شد. آنچنانكه ريچارد وستفال (Richard S. Westfall) زندگينامه‌نويس و تاريخ‌نگار علم (1924-1996م) مي‌گويد: انقلاب علمي، مهم‌ترين واقعه تاريخ غرب بود. (كانر، 1395: 253)

پس از مدتي دو اتفاق بسيار مهم در عالم علوم تجربي همه متفكرين را به فكر فرو برد:

اول آنكه كوپرنيك و بعد از آن كپلر با محاسبات دقيق نشان دادند كه برخلاف نظرات مقدس كليسا هرگز زمين مركز عالم نيست، بلكه با ساير سيارات به دور خورشيد مي‌چرخند و نظريه زمين مركزي بي‌ارزش و غيرعلمي است به اين اتفاق مي‌گويند انقلاب كوپرنيكي، چون تا قبل از اين، همه فكر مي‌كردند زمين است كه مركز است و ساير ستارگان و سيارات به دور زمين مي‌چرخند ولي با اين نظريه معلوم شد كه كلا قضيه برعكس است و انقلابي در نگاه به جهان به وجود آمد.

و دوم نظريه معروف گاليله در مورد چرخش زمين است كه نشان داد آنچه در مورد ثابت بودن زمين به عنوان امر مقدس مسيحي پذيرفته شده بي‌ارزش است، او همچنين برخي نظريات مكانيكي منتسب به ارسطو كه آنها نيز رنگ تقدس داشت را با آزمايشات واضح به كلي رد كرد.

يعني به تدريج مردم و متفكران متوجه نقض گسترده برخي معارف رسمي و اصلي كليسا شدند.

 

نگاه اسلام:

ما در اسلام، نه به «سمبليك دانستن زبان دين» و نه به «تفكيك قلمرو ايمان و تجربه ديني از قلمرو عقل» محتاج نشديم؛ زيرا اسلام نه بر اساس طبيعيات ارسطو الاهيات خود را بنا كرده بود، نه با هيات بطلميوسي گره خورده بود و نه زمين را مركز جهان مي‌دانست و نه كشف قوانين طبيعت را به منزله نفي خالقيت يا قدرت خدا مي‌دانست. بنابراين هيچ يك از كشفيات گاليله، كپرنيك، براهه و كپلر و نيوتن، نه تنها منافاتي با الاهيات اسلامي ندارد، بلكه بخشي از اين كشفيات، از ابتدا جزو مدعيات اسلام بود يا توسط متفكران مسلمان اعلام شده بود و در جهان اسلام نيز كسي از آن بوي زندقه و كفر استشمام نكرده بود. ادعاي نظام عمومي مكانيك و عقلاني ديدن جهان فيزيك، هيچ يك جهان‌بيني اسلامي را نلرزانده بود تا «كفر» تلقي شوند. مفاهيم اسلامي در باب خدا و ماوراءالطبيعه قابل تبيين عقلي بود و نيازي به خشونت و تفتيش عقايد نداشت. اسلام تصويري انساني از خدا ارايه نداده بود تا خداي او، به قول كنت، خداي دوره كودكي بشر باشد و پس از بلوغ عملي و عقلي بشر متروكه شود. خداي اسلام در گوشه‌اي از عالم پنهان نشده است، بلكه خداي همه عالم است و با همه اشيا نسبت مساوي دارد و همه اشياء بدون استثنا مظهر قدرت و علم و حكمت و مشيت او و آينه جمال و كمال و جلال اويند و در اين خصوص فرقي ميان پديده‌هايي كه علتشان براي ما آشكار يا پنهان است وجود ندارد، بلكه جهان با همه علل و اسباب طبيعي و فوق طبيعي‌اش وابسته به اوست و او بر زمان و مكان مقدم است و همه ‌چيز فيض اوست خدا در رديف علل طبيعي نيست تا اگر علل طبيعي پديده‌اي كشف شد خدا انكار شود، بلكه جهان و همه علتها و معلول‌ها و مكشوفات بشر و خود بشر يك سره، كار خداوند است. خداوند علت نخستين به معناي طبيعي نيست تا استثنايي بر «قاعده عليت» بوده يا خود علت خود باشد يا فرض علت نخستين مستلزم تناقض گردد، بلكه او اساسا معلول نيست تا محتاج علت باشد.

2- مشكل دوم: ضديت نص كتاب مقدس با علم

3- مشكل ديگر مسيحيت اصل كتاب مقدس بود! مسيحيان يك كتاب مقدس دارند كه دو بخش دارد:

عهد عتيق كه همان تورات يهودي است و ديگري عهد جديد كه مجموعه اناجيل اربعه و مكاشفات يوحنا و رواياتي است از اتفاقاتي كه براي حضرت عيسي افتاده و آن چيزي كه مجموعه حواريون از حضرت عيسي(ع) نقل كرده‌اند.

 

تئوريزه شدن ضديت علم و ايمان در كتاب مقدس مسيحيان

يكي از مشكلات اين بود كه نص كتاب مقدس با علم مشكل داشت و اساس ضديت علم و ايمان توسط خود كتاب مقدس هم تئوريزه مي‌شد به اين قسمتِ «سفر پيدايش» كتاب مقدس توجه كنيد، شهيد مطهري همين قسمت را در كتاب انسان و ايمان مي‌آورد:

«... در باب دوم، آيه 16 و 17 «سِفر پيدايش» درباره آدم و بهشت و شجره ممنوعه چنين آمده است:

خداوند آدم را امر فرموده، گفت: از همه درختان باغ بى‏ممانعت بخور، اما از درخت معرفت نيك و بد زنهار نخورى، زيرا روزى كه از آن خوردى‏ هر آينه خواهى مرد. در آيات 1- 8 از باب سوم مى‏گويد: ... و مار از همه حيوانات صحرا كه خدا ساخته بود هوشيارتر بود و به زن (حوّا) گفت: آيا خدا حقيقتاً گفته است كه از همه درختان باغ نخوريد؟ زن به مار گفت: از ميوه درختان باغ مى‏خوريم لكن از ميوه درختى كه در وسط باغ است خدا گفت از آن مخوريد و آن را لمس نكنيد، مبادا بميريد. مار به زن گفت: هر آينه نخواهيد مرد، بلكه خدا مى‏داند در روزى كه از آن بخوريد چشمان شما باز شود و مانند خدا عارف نيك و بد خواهيد بود و چون زن ديد كه آن درخت براى خوراك نيكوست و به نظر خوشنما و درختى دلپذير و دانش‏افزاست، پس، از ميوه‏اش گرفته، بخورد و به شوهر خود نيز داد و او خورد. آنگاه چشمان هر دوى ايشان باز شد و فهميدند كه عريانند پس برگهاى انجير دوخته، سترها براى خويشتن ساختند. در آيه 23 از همين باب نيز مى‏گويد:

و خداوند خدا گفت: همانا انسان مثل يكى از ما شده است كه عارف نيك و بد گرديده. اينك مبادا دست خود را دراز كند و از درخت حيات نيز گرفته بخورد و تا به ابد زنده ماند... .»

پس انسان اگر مي‌خواهد مومن باشي طبق اين نظر – كتاب مقدس - بايد دو چيز را فراموش كند:

1) معرفت و علم

2) جاودانگي.

لذا گويي انسان حق ندارد به اينها برسد. حالا اين را مقايسه كنيد با آيات آفرينش از نظر قرآن كريم.

 

آفرينش در نظر قرآن كريم

اما داستان خلقت در قرآن كريم به گونه‌اي ديگر رقم خورده است. در گزارش كتاب مقدس ما مسلمانان از داستان آفرينش آمده است: «و علم آدم الْأسْماء كُلها ثُم عرضهُمْ على الْملائِكةِ فقال أنْبِئُونِي بِأسْماءِ هولاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِين‌

و خداوند همه‌ اسما (حقائق و اسرار هستى) را به آدم آموخت، سپس آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست مى‌گوييد، از اسامى اينها به من خبر دهيد.» (بقره/31)

در نگاه اسلام آن (انسان) چيزهايي را مي‌داند كه حتي ملائكه نمي‌توانند بفهمند يعني اساسا ارزش انسان به همين آگاهي است.

 

علم و دين از منظر اسلام

چنانكه از منظر اسلام ميوه‌ ممنوعه‌ در بهشت، عقل‌ و علم‌ نبوده‌اند، بلكه‌ عقل، پايه‌ اسلام‌ است‌ و خود نيز در سايه اسلام‌ رشد كرده‌ است. علوم‌ تجربي‌ و استقرا نيز، حتي‌ اگر براي‌ كسب‌ قدرت‌ و فايده‌ (مفاهيم‌ بيكني) به‌ كار روند مشروط‌ به‌ آنكه به‌ «حقيقت»، «عدالت» و «اخلاق» پشت‌ نكنند، نه‌ تنها حرام‌ و تابو نيستند، بلكه‌ مورد تشويق‌ اسلام‌ بوده‌اند. اين‌ است‌ كه‌ تعارض‌ «علم‌ و دين» يا «عقل‌ و دين» در جهان‌ اسلام، به عنوان‌ مسائل‌ عمده‌اي‌ مطرح‌ نشدند و تنها پس‌ از ترجمه‌ از الاهيات‌ غرب، مورد بحث‌ متفكرين‌ مسلمان‌ در قرون‌ اخير قرار گرفته‌اند و به‌ همين‌ دليل‌ است‌ كه‌ هم‌ علوم‌ تجربي‌ و فناوري‌ و هم‌ علوم‌ عقلي‌ و فلسفي‌ در سايه‌ اسلام رشد كرده‌ و باليدند.

 

عقل و وحي در اسلام

در اسلام حتي‌ اعتبار ادله نقلي‌ و مرجعيت‌ ديني‌ نيز با عقل، اثبات‌ يا تاييد مي‌شوند و شرط‌ «عدم‌ مخالفت‌ با عقل»، جزو شروط‌ اعتبار گزاره‌هاي‌ ديني‌ ماست‌ و معتقديم‌ گزاره‌اي‌ مخالف‌ با عقل‌ در سراسر قرآن‌ كريم‌ و سنت‌ قطعي‌ پيامبر (ص) وجود ندارد. ما در سراسر معارف‌ اسلامي، داوري‌ عقل‌ را لازم‌ مي‌دانيم‌ و البته‌ آن‌ را كافي‌ نمي‌دانيم‌ و محدوديت‌هاي‌ عقل‌ را نيز در نظر داريم‌ و اين‌ بدان‌ معني‌ است‌ كه‌ «وحي» مضامين‌ فراتر از «عقل» را در اختيار مي‌نهد، زيرا عقل محدوديت‌هايي‌ دارد و خطاپذير نيز هست‌، اما هيچ‌ يك‌ از مفاهيم‌ وحي‌ اسلامي‌ با عقل در نمي‌افتد و ناسازگار نيست.

 

پيامبر باطني و پيامبران ظاهري

اگر «عقل»، پيامبر باطني‌ و «پيامبران»، عقل‌ ظاهري‌اند – به فرموده رسول خاتم (ص) - و اگر وحي‌ و عقل، راه‌هايي‌ براي‌ درك‌ مراتب‌ گوناگون‌ «حقيقت»اند پس‌ نمي‌تواند ميان‌ آنها تعارضي‌ باشد و اگر تعارضي‌ ديده‌ شود، بدوي‌ و ظاهري‌ است. خداي‌ اسلام، در تاريكي‌ مجهولات‌ علمي‌ و معضلات‌ عقلي، اثبات‌ نشده‌ تا با پيشرفت‌ علوم‌ يا عقل‌‌ورزي‌ بشر، عقب‌نشيني‌ كرده‌ و كوچك‌ و محو شود، بلكه‌ پيشرفت‌ عقول‌ و علوم، همواره‌ مويدات‌ بيشتري‌ بر عقايد اسلامي‌ مي‌افزايد و هيچ‌ تجربه‌ عملي‌ و آزمايش‌ طبيعي، نقض‌ هيچ‌ يك‌ از مدعيات‌ اسلامي‌ را اثبات‌ نكرده‌ است.

 

نارسايي مفاهيم فلسفي كليسا و سوالات بنيادين بشر

كليسا مشكل ديگري هم داشت كه شهيد مطهري در كتاب ارزشمند «علل گرايش به ماديگري» آن را به عنوان «نارسايي مفاهيم فلسفي كليسا» مطرح مي‌كند. ببينيد انسان همواره سوالات اساسي از مبدا و معاد و چيستي خودش و هستي دارد، اين سوال‌ها را انسان بايد جواب بگيرد. نمي‌شود دهان كسي را بست كه اينها را نپرسد اگر حتي نپرسد كار تمام نمي‌شود و مشكلي حل نخواهد شد. كليسا در اين زمينه هم قدرت دفاع عقلاني از مفاهيم مذهبي خودش مثل تثليث و غفران عمومي و بهشت و جهنم و حقيقت انسان نداشت (والبته اساسا خيلي از مفاهيم كليسا به هيچ‌وجه قابل دفاع نبود) لذا كليسا هرگز منبع خوبي براي پاسخ به «چراها» و «چيستي‌ها»ي انسان نبود.

ناتواني كليسا در اثبات اين مفاهيم كار را حتي به جايي رساند كه سبب رواج عبارت «ايمان بياور تا بفهمي» شد. مكتب «فيدئيسم» در غرب چنين تفكري دارد. يعني اساسا براي ايمان نبايد مطالبه دليل كني! اصلا غلط است كه براي ايمان آوردن توجيهات و دلايل منطقي بخواهي، تا ايمان نياوري فهم ممكن نيست. ببينيد كار به كجا مي‌كشد!!! اين نگاه‌ها اساسا پاي عقلانيت را از حوزه دين بيرون كشيد و ستيز دين و عقل را داغ‌تر كرد.

 

اما نگاه اسلام به ستيز عقل و دين

در مذهب ما هيچ كارشناسي نبايد از كارشناس ديني ديگر تقليد كند، بلكه بايد نظريه خود را عرضه كند. چنانچه ايده‌آل، آن است كه حتي مردم عادي نيز نه تنها در عقايد اصلي خويش، بلكه حتي در وظايف عملي تقليد نكنند و خود، قدرت استنباط بيابند اما چون چنين امري نشدني است، در باب آداب عملي و عبادي، حق تبعيت دارند، اما اين تبعيت را نيز به دليل عقلي و با جست‌وجوي شخصي و انتخاب مرجع بايد مستند كنند ولي در هر صورت در ايمان و اصول عقايد، حق تقليد كوركورانه ندارند و بايد دليل -گرچه اجمالي- براي ايمان خويش داشته باشند. گرچه ما مسائلي چون تثليث، عشاي رباني، غسل تعميد و شمايل مذهبي نداشته‌ايم تا در آن اختلاف كنيم، اما البته موضوعات ديگري براي اختلاف‌نظر در جهان اسلام وجود داشته‌اند كه از نوع ديگري بوده‌اند؛ مثلا بزرگ‌ترين انشعاب در جهان اسلام انشعاب بر سر مساله «دين و دولت» و «عدالت» بوده است، اما در باب روش گفت‌وگو و حفظ وحدت در عين اختلاف، دستورالعمل‌هاي مهمي بيان شده است.


     انسان قرن بيست و يكم همانند انسان‌هاي نخستين به دنبال يافتن سوالات اساسي از مبدا و معاد و چيستي خودش و هستي در تلاطم امواج سهمگين اضمحلال فرهنگ‌ها و از دست رفتن پايه‌هاي استوار باز‌شناسي خويش از رهگذر تكيه بر باورها، انديشه‌ها و ميراثي است كه در دوران‌هاي طولاني آنها را به عنوان عناصر تشكيل‌دهنده هويت انساني‌اش پاس داشته است. اين ستيز طاقت‌فرسا گاهي در رويارويي سنت و نوگرايي، گاه در برخورد تمدن‌ها و گاه در جلوه قدرت فرهنگي برتر نمود يافته است.
   از منظر اسلام ميوه‌ ممنوعه‌ در بهشت، عقل‌ و علم‌ نبوده‌اند بلكه‌ عقل، پايه‌ اسلام‌ است‌ و خود نيز در سايه اسلام‌ رشد كرده‌ است. علوم‌ تجربي‌ و استقرا نيز، حتي‌ اگر براي‌ كسب‌ قدرت‌ و فايده‌ (مفاهيم‌ بيكني) به‌ كار روند مشروط‌ به‌ آنكه به‌ «حقيقت»، «عدالت» و «اخلاق» پشت‌ نكنند، نه‌ تنها حرام‌ و تابو نيستند، بلكه‌ مورد تشويق‌ اسلام‌ بوده‌اند. اين‌ است‌ كه‌ تعارض‌ «علم‌ و دين» يا «عقل‌ و دين» در جهان‌ اسلام، به عنوان‌ مسائل‌ عمده‌اي‌ مطرح‌ نشدند و تنها پس‌ از ترجمه‌ از الاهيات‌ غرب، مورد بحث‌ متفكرين‌ مسلمان‌ در قرون‌ اخير قرار گرفته‌اند و به‌ همين‌ دليل‌ است‌ كه‌ هم‌ علوم‌ تجربي‌ و فناوري‌ و هم‌ علوم‌ عقلي‌ و فلسفي‌ در سايه‌ اسلام رشد كرده‌ و باليدند.
   قرن‌هاست كه مسألة اصلي ما ايرانيان مسألة فلسفه و روش زندگي و هويت ايراني اسلامي است. امروزه نظام آموزشي، برخي از ابعاد نظام سياسي، نظام دانشگاهي و ساير نهاد‌هاي اجتماعي ما عموما مولود يك اتفاق بسيار مهمي است كه در غرب رخ داده است، بنا داريم در چند بخش، مختصري از چگونگي ايجاد تمدن جديد در غرب و «مدرنيته» سخن بگوييم. اين معنا تاثير بسياري در زندگي جديد ما ايرانيان و دنياي اسلام گذاشته است، و مغالطاتي كه حول آن اتفاق مي‌افتد، فهم معارف اسلامي را براي مخاطبان سخت‌تر كرده و نهايتا در صد سال گذشته درصدد نفي تفكر اسلامي در دنياي اسلام باز كرده است. 
   پس از اعلام نبوت حضرت عيسي عليه‌السلام و دعوت‌هاي گسترده حواريون و تابعين آنها كه دعوتشان از فلسطين امروزي به دل امپراتوري روم رسيده بود كم‌كم اروپا با مسيحيت آشنا شد و جمع كثيري را به خود جذب كرد؛ كار به جايي رسيد كه حتي امپراتور روم كنستانتين، ظاهرا مسيحيت را پذيرفت و به تدريج مسيحيت دين رسمي اروپا شد.
   پس از رسمي شدن و گسترش و وسعت مسيحيت، نزديكي آن به حكومت و هماهنگي رهبران كليسا و حاكمان امپراتوري، نتايج شيرين و تلخي را در پي داشت. نتايج شيرين آن را بايد در اجرا شدن اخلاق مسيحي دانست. اما بي‌گمان، حمايت حاكمان از دين رايگان نبود و مزدي كه دريافت مي‌كردند بسيار بيشتر از خدمتي بود كه انجام مي‌دادند؛ از اين‌رو، بسياري معتقدند رسمي شدن مسيحيت بيشتر به ضرر مسيحيت بود تا به نفع آن، حكومت خواهان حق مداخله در امور روحاني و اعتقادي بود؛ اموري كه به ظاهر، خارج از حيطه اختيار حكومت هستند. در چندين مورد، پادشاهان در اختلاف بين عالمان مسيحي در مسائل اعتقادي، دخالت كردند و موجب پيروزي يكي از طرفين دعوا شدند.
   شايد بتوان مهم‌ترين تأثير رسمي شدن مسيحيت و نزديكي آن به حكومت را در تغيير روش كليسا در برخورد با مخالفانِ خود مشاهده كرد. تا قبل از اين دوره، رهبران كليسا براي رد افراد يا گروه‌هاي بدعت‌گذار، كتاب و رساله مي‌نوشتند يا آنان را تكفير مي‌كردند؛ اما پس از نزديكي به قدرت حكومتي وضعيت فرق كرد. كليسايي كه در آغاز، قرباني تهمت و خرابكاري بود و تحت آزار و شكنجه قرار داشت، اكنون «بدعت‌گذاران» را تعقيب مي‌كرد و شمشير قيصر را به كار مي‌برد تا خواسته خود را بر آنان تحميل كند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون