• ۱۴۰۳ يکشنبه ۸ مهر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5861 -
  • ۱۴۰۳ يکشنبه ۱ مهر

مهدويان سه فصل «زخم كاري» را چگونه به‌سرانجام رساند؟

مالك كشت، سيلي زد اما... آرام نگرفت!

رضا برزگر

گويي شليك چند گلوله كافي بود تا مالك مالكي پس از ماه‌ها تحمل فشار تحقير و كينه، چندبار زير لب بگويد «آخيش‌!» اما هرقدر هم كه اين كلمه ساده را تكرار كرد، آرام نگرفت كه نگرفت!‌ قسمت پاياني فصل سوم «زخم كاري» مانند قسمت پاياني فصل قبل، رضايت مخاطبان را به همراه داشت و حتي آن گروه از مخاطبان سخت‌گيرتري كه به‌دنبال تكرار خاطره خوش فصل اول، فصل‌هاي بعدي را به سختي دنبال مي‌كردند، اين‌بار هم در فرازهاي پاياني، تسليم روايت‌گري مهدويان و ايده‌هايش براي خلق موقعيت‌ها شدند. مالك مالكي، مسعود طلوعي را از پا درآورد و سيما و سميرا، اين لحظه انتقام را به تماشا ايستادند. حالا يك مهره ديگر از زمين شطرنجي كه مهدويان براي اولين تجربه سريال‌سازي خود طراحي كرده بود، حذف شد و جمع‌‌بندي سرانجام كاراكترها به فصل چهارم كه قرار است فصل پاياني اين مجموعه باشد، موكول شد. به بهانه پايان فصل سوم سريال، مروري ‌بر ايده‌هاي مهدويان براي پايان‌بندي روايت داستانش در هر فصل، از ابتدا تا به اينجا داشته‌ايم.

 

فصل اول؛ مالك از پا درآمد

مهدويان زماني كه فيلمنامه «زخم‌ كاري» را در دست گرفت و براساس اقتباس از رمان «بيست زخم ‌كاري» تصميم گرفت اولين سريال خانگي خود را كارگرداني كند، خودش هم ايده‌اي براي ادامه آن نداشت. به معناي ديگر داستاني كه در فصل اول اين سريال روايت شد، قرار بود داستاني كامل و بدون گره‌هاي بازنشده باشد. خط روايي آن هم معلوم بود. مالك مالكي، سال‌ها به‌واسطه شغل پدرش يعني «اسمال چرخ‌چي» تحقير شده و به عنوان يك زيردست در كنار خاندان ريزآبادي‌ها به جايگاه و مقامي دست پيدا كرده بود. مالك به تحريك سميرا، پا در مسير انتقام گذاشت و در همان گام اول نفس خان‌عمو به عنوان بزرگ خاندان ريزآبادي را بند آورد. مرگ ريزآبادي بزرگ اما نقطه شروع تقابل ميراث‌داران او بود و اين‌گونه مالك در برابر منصور و منصوره قرار گرفت و سرانجام با چاقويي كه منصوره برايش تيز كرده بود از پا درآمد. فصل اول «زخم كاري» با از پا درآمدن شخصيت اصلي روايت يعني مالك مالكي به پايان رسيد. درست در ساحل دريايي كه ويلاي فرزندان ريزآبادي بزرگ آن را محاصره كرده بود.

 

فصل دوم؛ مالك از گور بازگشت

استقبال از فصل اول سريال به‌گونه‌اي بود كه هر كارگردان ديگري هم جاي مهدويان بود، براي دنباله‌سازي «زخم ‌كاري» وسوسه مي‌شد. بهترين ايده براي ادامه اين روايت هم بازگشت همان قهرمان زخم‌خورده بود. هر چند مالك با ضربه‌هاي منصوره از پا درآمد، اما عمرش به دنيا بود و توانست از گور بازگردد. او اما در خفا ماند و به درخواست دستمالچي، پذيرفت مدتي خودش را آفتابي نكند تا مسعود طلوعي به ميدان بيايد و دم به تله قانون دهد. در چنين شرايطي، ميثم تبديل به قهرمان اصلي داستان شد تا به بهانه خون‌خواهي پدرش، شمايل هملت به خود بگيرد و آرام‌آرام با تصميمات و اقدامات خبيثانه مادرش مواجه شود. مسعود طلوعي اما اژدهاي هفت‌سري بود كه ابايي از ريختن خون ديگران نداشت و در جدال پيچيده ميان او و سميرا، ميثم به قربانگاه رفت و به قتل رسيد. مهدويان در فصل دوم «زخم‌ كاري» بي‌محابا كاراكترهايش را به ديار باقي راهي مي‌كرد و هيچ ابايي از طراحي موقعيت‌هاي خون‌آلود و سرشار از خشونت هم نداشت. در چنين مختصاتي داستان فصل دوم با بيرون آمدن مالك از مخفيگاهش رقم خورد. در يكي از سكانس‌هاي اين فصل، زماني كه همه نزديكان و آشنايان براي خاكسپاري ميثم جمع شده بودند، سميرا با اسلحه‌اي در جيب، به سمت مسعود طلوعي مي‌رفت تا با گلوله انتقام فرزندش را از او بگيرد اما ناگهان شمايل مالك، در برابر چشمان لرزانش ظاهر شد و اينجا بود كه سميرا فرو ريخت. مالك در جايگاه پدري داغدار، به مراسم خاكسپاري فرزندش آمده بود. او با چشمي گريان و خون‌چكان، مسعود طلوعي را در آغوش گرفت و اين صحنه پاياني باشكوه را براي يك فصل نيمه‌جان، رقم زد.

 

فصل سوم؛ سيلي‌اي كه مالك تلافي كرد

همان‌طور كه انتظار مي‌رفت، نفس بازگشت مالك با بازي جواد عزتي، جان دوباره‌اي به روايت «زخم ‌كاري» بخشيد و از همين زاويه محمدحسين مهدويان داستان اين فصل را به «انتقام» اختصاص داد. مالك بعد از آنكه دو فرزندش را از دست داد و به‌واسطه طلاق غيابي، همسرش را هم در حريم دشمنش يعني طلوعي ديد، حالا همه انگيزه‌هاي لازم براي تلافي و انتقام را در دل خود داشت. او ديگر هيچ‌چيز براي از دست دادن نداشت و تنها انگيزه‌اي كه تبديل به موتور محركه‌اش شده بود، انتقام بود. همين انگيزه هم نسبت او با ديگران را تعيين مي‌كرد. نه كيميا، نه سيما، نه پانته‌آ و نه حتي سميرا، هيچ‌كدام به عنوان افرادي داراي هويت مشخص، براي مالك اهميتي نداشتند و همه آنها در چشم او مهره‌هايي بودند كه مي‌توانستند او را به هدف اصلي‌اش برسانند. در همين مسير او تحقير شد و دم برنياورد اما قرار نبود همه‌چيز در همين موقعيت باقي بماند. بعد از شليك‌هاي پياپي مالك به سينه مسعود طلوعي، او فرصت را براي تسويه‌حساب با ديگران غنيمت شمرد و همين‌جا بود كه صحنه سيلي‌هاي پياپي مالك به سميرا، مخاطبان را به وجد آورد. ايده مهدويان براي پايان‌بندي اين فصل از سريالش هم با هيجان همراه بود و حالا او بايد به فكر يك پايان‌بندي جذاب براي پايان قطعي روايتش در فصل چهارم باشد. مالك، سميرا و سيما اصلي‌ترين كاراكترهايي هستند كه در فصل چهارم قرار است حساب‌هاي خود را با يكديگر تسويه كنند و در كنار آنها دستمالچي‌ هم مشكوك‌تر از هميشه اتفاقات را رصد مي‌كند. مالك انتقامش را هم گرفت، اما هنوز آرام نگرفته است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون