• ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5866 -
  • ۱۴۰۳ شنبه ۷ مهر

ايرانشهر چيست و براي چه اين‌قدر حساسيت‌برانگيز شده است؟

محمدعلي غيبي

شهر در زبان فارسي ميانه، هم به ‌معناي شهر و هم به‌ معناي كشور است. ايرانشهر بنا به گفته تورج دريايي، استاد تاريخ باستان موسسه ساموئل جردن دانشگاه كاليفرنيا ارواين، سرزميني است  كه ايراني‌ها در آن زندگي مي‌كنند. يعني يك جغرافياي سياسي كه سرزمين ايراني‌هاست، اما باوجود چنين مفهوم ساده‌اي، در جامعه خود شاهديم كه گاهي برخي به‌همين سادگي خود را صاحب‌نظر يافته و بااتكا به اظهارات بعضي ناسيوناليست‌نماها، به مخالفت با اين مفهوم مي‌پردازند. يادم است چند سال قبل كه پيش يك روانشناس رفته ‌بودم، يك ساعت وقت مشاوره را با من سر اين موضوع بحث و مشاجره كرد و نهايتا هم به پول آن‌موقع صد هزار تومان از من ستاند! اما علت حساسيت‌هاي ايجاد شده، چيست؟ در دوره تاريخي ايران پس از اسلام تلاشي كه ساسانيان براي ايجاد فلسفه سياسي ايران يا ايرانشهر ايجاد كرده ‌بودند در عمل از ميان رفت و با دو قرن سلطه مستقيم اعراب شرايطي به وجود آمد كه صاحبان قدرت پس از آن چنين مفهومي را چندان درك نمي‌كردند؛ آنها در بهترين حالت تنها امكان تشكيل دولتي محلي را داشتند كه لازم بود با انديشه سياسي جديدتري به نام خلافت همخواني داشته ‌باشد. امراي طاهري كه خدمتگزاران خلافت بودند، امكان تشكيل يك دولت مستقل حتي در مخيله‌شان هم نمي‌گنجيد و شايد هم براي‌شان بدعتي آشكار جلوه مي‌كرد. چنين وضعيتي در خيلي از دولت‌هاي بعدي هم وجود داشت. امراي اين سلسله‌ها نيازي به، به دست آوردن تمام فلات ايران به عنوان ميراث پيشينيان نمي‌ديدند؛ هر كس در قلمروي كوچك‌تري دولتي داشت و از طرفي شاهزادگان و غلامان همين امرا هم توان و اجازه آن را در خود مي‌يافتند كه دولت را تهديد كنند؛ علم استقلال بردارند به‌شرط آنكه خطبه را به‌نام خليفه بخوانند! بدين گونه ايجاد بي‌ثباتي و شورش‌هاي متعدد و پي‌در‌پي عليه دولت‌هاي موجود در ايران هيچ اشكالي نداشت، چون ديگر مفهوم ايران به‌معناي جغرافياي سياسي يك كشور جز در فكر عده كمي نمانده‌بود.  با ورود تركان به فلات ايران، مفهوم ايران دچار ضعف بيشتري شد. شاهزادگان ترك با خود مفاهيم جديدتري همچون حق خاك و... آورده بودند؛ كشور را ملك مي‌ناميدند؛ زمين‌ها را بين خود تقسيم مي‌كردند؛ هرچند در دوره سلجوقي نهايتا لازم بود به سلطان وفادار بمانند اما اين وفاداري چندان مورد احترام نبود؛ شاهزادگان و اميران ترك مدام عليه سلاطين طغيان مي‌كردند تا صاحب ملك خود شوند. شاهزادگان ياغي اغلب بخشيده مي‌شدند و گاهي خير؛ اما مشخص بود كه با گسترش رسم اقطاع و عدم آشنايي سلجوقيان با مفهوم ايران ديگر وجود يك كشور اهميتي نمي‌يافت. پس از ملكشاه همين يكپارچگي هم از ميان رفت و هر شاهزاده‌اي قلمروي خود را داشت. تركمانان خوارزمشاه بسياري از آنها را به‌چنگ آوردند اما حاكميت آنها نيز ظاهري و محدود به خطبه‌ خواندن ايالات به نام خوارزمشاه بود و بعيد بود يك امير جزيره هرمز خود را ذره‌اي در قيد اطاعت از خوارزمشاه بداند. مغول كه آمد شرايط بدتر شد. ايلخانان با آن‌همه لشكريان مگر مي‌توانستند هرات را زير سلطه خودنگاه دارند؟ سلطه آنها حتي بر فارس و اصفهان و يزد و كرمان و لرستان هم جز پوسته‌اي نبود. حاكمان اين شهرها به‌نام ايلخان خطبه مي‌خواندند و با هم وارد جنگ مي‌شدند. حتي تاكيد ايلخانان بر ارزش‌هاي باستاني مردم ايران و شاهنامه هم در گسترش نفوذ آنها تاثير زيادي نكرد. پس چگونه شده ‌بود كه در بيش ‌از چهار قرن حكومت ساسانيان، هيچ استاني عليه تيسفون قيام نكرد و علم استقلال را برنداشت؟ جواب همين بود: ايرانشهر مفهومي جاافتاده در ميان ساكنان ايران ساساني بود. صفويان در دوره حكومت خود سعي كردند مفهوم ايران را برقرار كنند؛ آنها تثليثي از مفهوم ايران باستان به ‌همراه تصوف و تشيع ايجاد كردند كه سازنده بود اما پس از سقوط صفويان بار ديگر مدعيان سلطنت از ايراني تا تركمن صف‌آرايي كردند؛ نادرشاه كه كشته شد مجددا همين صف‌آرايي رخ داد اما خوشبختانه شرايطي براي تركمانان قاجاري فراهم آمد كه ساير مدعيان را از ميان بردارند و وارث كل ايران با تقريبا همان مرزهاي صفويه شوند. روند توسعه ايران در دوره قاجاريان گرچه كندتر از كشورهاي اروپايي بود اما آنها با ادامه حفظ ميراث صفويان و با رويكردي طبيعي و غيرافراطي، ناخودآگاه مفهوم ايرانشهر را يك‌بار براي هميشه براي ساكنان مرزهاي باقيمانده آن جاانداختند. در ادامه مردم ايران نيز با گسترش روزنامه و كتاب و آگاهي اقدام آنها را تكميل كردند؛ به‌طوري كه در اواخر عصر قاجار، مردم ديگر با مفهوم ايرانشهر آشنا نبودند بلكه آن را كاملا درك و لمس مي‌كردند. باوجود آنكه در مشروطه لشكرياني از چند استان ايران عليه استبدادصغير محمدعلي‌شاه به‌پاخاستند اما هرگز كوچك‌ترين خللي را در يكپارچگي سياسي كشور ايجاد نكردند. بختياري‌ها و آذربايجاني‌ها و... تنها براي كسب آزادي قيام كردند و ستارخان و باقرخان عشق عميقي به مليت ايراني داشتند. در جنگ‌ جهاني اول چهارگوشه ايران در دستان انگليس و روس يا آلمان و عثماني بود و ايران از تمام اين تهديد‌هاي خارجي به سلامت عبور كرد. حال آنهايي كه امروزه با مفهوم ايرانشهري مخالفت دارند مقصودشان چيست؟ آيا چنين تفكري كه ايران را زنده و داراي ثبات نگه مي‌دارد و برخلاف گذشته، جولانگاه عصيان‌هاي پي‌درپي اميراني كه ايالات را ملك شخصي خود مي‌پنداشتند قرار نمي‌دهد نژادپرستي است؟ قضاوت آنها درمورد يك انديشه بايد براساس مقالات علمي و كتاب‌هاي معتبر و آكادميك باشد نه اظهارات گروهي كه در كانال‌هاي بي‌اعتبار تلگرامي و اينستاگرامي يا در سطح شهر حقوق قوميت‌ها را ناديده مي‌گيرند؛ ناسيوناليست‌نماهايي كه لازمه وجود و ادامه حيات تجزيه‌خواهان‌اند يا در واقع دو گروهي كه دو تيغه يك قيچي را تشكيل مي‌دهند كه دنبال قطعه‌قطعه كردن ايران است؛ دو گروهي كه به‌قول دكتر عباس قديمي قيداري استاد تاريخ دانشگاه تبريز، «دشمنان رزم روز و هم‌پياله‌هاي بزم شبانه يكديگر»‌اند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون