داستان پسري كه گاز نميگرفت
فاطمه باباخاني
«من گاز ميگيرم»؛ مدير مدرسه «ديويد كاپرفيلد» را مجبور كرد برگهاي كه اين جمله رويش نوشته شده بود را دور گردن بيندازد، دانشآموزان با ديدن و خواندن نوشته، دورش حلقه زدند و شروع به مسخرهاش كردند. اين صحنه از فيلم را خيلي خوب به ياد داشتم، اما باقي داستان برايم محو بود. از اين رو «ديويد كاپرفيلد» كه به تازگي توسط نشر «مركز» با ترجمه «احد عليقليان» منتشر شده را دوباره دست گرفتم. همكارم كه كتاب را دستم ديد، گفت: آيا اين كتاب مناسب نوجوانان نيست؟
آيا براي آثار كلاسيك، آن هم اثري مانند «ديويد كاپرفيلد» ميتوان محدوده سني قرار داد و گفت فلان اثر مربوط به دوره نوجواني، آن ديگري مربوط به دوره جواني يا يكي ميانسالي و ... است؟ آنها كه با ادبيات سروكار دارند يك «نه» محكم ميگويند. اين آثار فارغ از آنكه در روايت، نشان دادن روابط انساني و... شاهكارند و خواننده را درگير خود ميكنند، منبع مهمي براي تاريخ اجتماعي، اقتصادي و... هم محسوب ميشوند.
«ديويد كاپرفيلد» روايتي از زندگي شخصيتي به همين نام است. داستان با به دنيا آمدن او شروع ميشود، پدر پيش از به دنيا آمدن «ديويد» از دنيا رفته است، عمهاش تنها در لحظه تولد مانند شخصيتي مرموز به خانه ميآيد، اما بعد از اينكه ميشنود نوزاد به دنيا آمده «پسر» است خانه را ترك ميكند و كسي از او اطلاعي ندارد. ديويد با مادر و پرستارشان «پگوتي» زندگي ميكند تا زماني كه سر و كله آقاي «مردستن» پيدا ميشود. بهتر است داستان را لو ندهم و ننويسم كه ديويد از نوزادي تا رسيدن به جواني چه زندگي پرفراز و نشيبي را طي كرده يا چطور سر از آن مدرسه درآورده كه مديرش آن پلاكارد معروف را بر گردنش انداخته كه رويش نوشته شده: «من گاز ميگيرم».
«چارلز ديكنز» در «ديويد كاپرفيلد» علاوه بر نوشتن شاهكاري ادبي، فرهنگ و اقتصاد زمانه خود را هم در خلال روابط شخصيتها نشان ميدهد. در داستان بارها ميبينيم زنان جوان با مرداني همسن پدرانشان ازدواج ميكنند، اين امر به ويژه درباره زناني كه جزيي از طبقه فرودست هستند بيشتر صدق ميكند و از نظر جامعه نيز امري پذيرفتني است. مادر ديويد در گذشته پرستار بوده و با مردي ازدواج كرده كه به لحاظ طبقاتي، از او بالاتر است، همچنانكه همسر مدير مدرسه همين شرايط را دارد. زنان بايد وفاداري تام و تمام نسبت به همسران خود داشته باشند مبادا در معرض اتهامي قرار نگيرند. چنانچه زني اين اصل را زيرپا بگذارد و انتخاب ديگري داشته باشد مسير بازگشت به جامعه برايش مهيا نيست. دو شخصيت يكي اصلي و ديگري فرعي چنين انتخابي را بر اساس عشق انجام ميدهند و طرد و بدنام ميشوند. مرداني كه مسوول اين وضعيت هستند، اما محدوديتي براي خود قائل نيستند، آنها به اندازهاي كه بخواهند خارج از ازدواج، روابطشان را دارند، جامعه هم آنها را به راحتي ميپذيرد و نيازي به واكاوي در گذشتهشان را حس نميكند.
فارغ از زنان، نهاد خانواده هم در اين رمان محل بحث است. شخصيتهاي داستان با انتخاب فردي به عنوان زن يا شوهر ناچار به زندگي با او براي همه عمر هستند، حتي اگر به دليلي يكي از آنها به ويژه مرد خانواده طرد شده باشد باز هم ميتواند هر وقت بخواهد مزاحم زندگي زن داستان شود و از او اخاذي كند. البته موضوع ديگري هم درباره ازدواج وجود دارد اينكه بايد آن را به چشم قراردادي پرسود نگريست. والدين پسران و دختران به دنبال ازدواجي براي فرزندشان هستند كه بتواند سرمايه خانوادگي را افزايش دهد. در همين راستا فرقي نميكند كه دختر زيبايي از طبقه فقير به واسطه ارتباط با پسرشان بدنام شود يا جواني كه مال و منال چنداني ندارد را به راحتي از ازدواج با دخترشان منصرف كنند، والدين توجيه خود را براي رفتارشان دارند و آن را با يك عبارت بيان ميكنند؛ ازدواج مناسب!
وضعيت زندگي كودكان را هم ميشود از خلال زندگي «ديويد كاپرفيلد» دريافت. در صفحاتي از اين اثر شرايط زندگي كودكان كار شرح داده شده است. بچههايي كه ساعتهاي طولاني در كارگاهها و كارخانهها در قبال حقوق اندكي به كار مشغولند. اغلب آنها سوءتغذيه دارند و كودكي نكرده به نوجواني و جواني ميرسند. سيستم آموزشي در «ديويد كاپرفيلد» هم روايتي از انواع و اقسام تنبيه بدني در برخي مدارس است كه خانوادهها آن را گزينهاي مطلوب براي تربيت فرزندان ميدانند. در داستان بچهها به سرعت وارد دنياي بزرگسالي ميشوند و خانوادهها از آنها ميخواهند مسووليتي را به عهده بگيرند، آنها همراه با مدرسه گزينه تنبيه بدني را مطلوب ميدانند و در خانه از آن بارها و بارها استفاده ميكنند. «ديويد كاپرفيلد» همه اين موضوعات را گرچه در خود دارد، اما فراتر از آنهاست. اين كتاب روايتي از زندگي مجموعهاي از شخصيتهاست، پسران، دختران، زنان و مرداني كه در طول 1080 صفحه رمان از كودكي به نوجواني و جواني ميرسند، زناني كه ازدواج ميكنند، زناني كه رانده ميشوند، پسراني كه عاشق ميشوند، آنها كه در عشق شكست ميخورند و جان ميبازند يا آنها كه در نهايت عشق خود را به كنايه بيان ميكنند. پدران و مادراني كه ناچار ميشوند با غم فرزند كنار بيايند، آنها كه براي زندگي بهتر مهاجرت ميكنند و در آن سوي آبها ميتوانند به زندگي مطلوب خود برسند.