شوق زيستن و زورق وطن
نيوشا طبيبي
۱- رفيق عزيز عكاسي دارم كه براي پروژههاي بينالمللي كار ميكند و در رشته تخصصي خودش صاحب نام و نشاني است. تازه از سفر به كوبا برگشته بود. من از نوجواني مثل بسياري از همسن و سالهايم شيفته فيدل كاسترو و ارنستو چهگوارا بودم. همان چند عنوان اندك منتشر شده از انقلاب كوبا را با ولع، چندين و چندبار خوانده بودم. به خصوص «جنگ شكر در كوبا» نوشته ژان پل سارتر. نميدانم از كجا عكس آن ديدار تاريخي «چه» و سارتر و سيمون دوبوار در هاوانا را هم پيدا كرده بودم و هزار بار نگاهش ميكردم. از سر تا ته كتاب را هم بيست بار بلعيده بودم، مثل «خاطرات بوليوي» نوشته «چه» كه انتشارات خوارزمي بعد از انقلاب منتشر كرده بود. هر دوي اين كتابها را از دستدوم فروشيهاي رو به روي دانشگاه پيدا كرده بودم. آمدن رفيق عزيز عكاسم، ياد آن عشق و علاقه و آرزوي هميشگي سفر به كوبا را زنده كرد.
عكسها سخت ديدني بودند. مردم بر اثر تحريمهاي غيرانساني و بيمناسبت امريكا در مضيقهاي شديد به سر ميبرند. آنها از فوريه ۱۹۶۲ زير موج تحريمهاي امريكا قرار گرفتند. موجي كه تا امروز هم ادامه دارد و فقط در دوره اوباما با وقفه و گشايشهايي مواجه شد. دوست عكاس من براي انجام پروژهاش به اطراف و اكناف جزيره سفر كرده و كلي روستا و شهر كوبا و مردم مناطق مختلف را ديده بود. تحريمهاي فرسايشي و بيمنطق ظواهر زندگي را تحليل برده، اما علاقه و شوق مردم به اصل زندگي پابرجاست. رفيقم ميگفت: «كوباييهابه نسبت فشاري كه از نظر تامين حوائج بسيار ابتدايي زندگي تحمل ميكنند، سرزندگيشان را از دست ندادهاند. ساده خوشحال ميشوند،لبخندميزنندبه همكمك ميكنند، موسيقي
كوباييپر ضرب و شور و دورهمنشينيهايشان هم با هر كم و كاستياي برقرار است.»
۲- از دور كه خبرهاي فرهنگي ايران را ميخوانم، حظ ميكنم. ميدانم گرفتاريهاي اقتصادي و اجتماعي و نگرانيهاي سياسي و همين بساط بيمنطق و غيرانساني و بدوي تحريم چه بلايي بر سر تكتك ما ايرانيها آورده، اما هنوز، هر شب، دهها نمايش بر صحنههاي تئاتر داريم - شايد هم صدها؟ - صدها پروژه ساخت فيلم و مستند و سريال در حال كار هستند، با همه مشقات و سختيها و بياعتناييها، استاد حسين عليزاده - و عليزادهها- وقت ميگذارند، پروژه ثبت و ضبط رديف موسيقي و هزار كار مشابه و كوچك و بزرگ را پيش ميبرند. درست است كه ما ايرانيها عادت داريم كه از وضع موجود گله كنيم و در بيشتر مواقع هم شكايت ما از زندگي و اينكه ما مستحق شرايط بسيار بهتري هستيم، كاملا درست بوده و هست. اما ما هم مثل همين رفقاي كوبايي هيچوقت اصل زندگي را فرو نگذاشتهايم. حداقل بسياري از ما، تلاش كردهايم كه زندگي كردن را از ياد نبريم، حالا هر كدام به شيوه خود، به روشي كه بلد بودهايم يا فرهنگ و تجربهاش را داشتهايم، حيات واقعي را ادامه دادهايم. اين رفتار، در ايران پيشينه عميقتري هم دارد. سرزمين ما بيش از 10 قرن در اشغال ديگران بوده و حاكمان غير ايراني داشته. ما با همين رفتار صبورانه و تمسك جستن به اصل زندگي و پناه بردن به ادبيات و زنده نگهداشتن آن چيزي كه ما را به هم پيوند ميداده توانستيم خودمان را به اين سوي تاريخ برسانيم. درست بعد از حمله مغول، ادبيات فارسي در ايران دوره شكوهمندي را آغاز ميكند. قدرت و زيبايي اين زبان چنان است كه شاهان مغول را «ايرانيخو» ميكند.
۳- چند ساعت پيش و پس از خواندن خبرهاي تلخ و پس از برخاستن از بستر بيماري، با دبير عزيز همين صفحه از اينكه در اين آشوب جهان، چه ميشود نوشت حرف ميزدم. فرمود: «زندگي، چيزي است كه گاهي فراموشش ميكنيم.» يادم افتاد كه خود من در اوقات زيادي چنان درگير حواشي امور اين چند روز حيات ميشوم كه اصل بيهمتاي زنده بودن و زندگي كردن را به كلي فراموش ميكنم. حرف «نازنين متيننيا» را بايد جدي گرفت. وقتي او از اصل زندگي حرف ميزند معنا و مفهوم ديگري براي من دارد. او از يك تجربه عيني بازگشته. تجربهاي كه به او ارزشمند بودن حيات را به روشنترين و واضحترين شيوه نشان داده است. پيشنهاد ميكنم كه اگر كتابش (موهايم را دوباره خواهم بافت) را نخواندهايد، بخوانيد.
قصد سفيدنمايي و سياهنمايي ندارم. اينجا و آنجا هم ندارد. ايراني هر جاي عالم كه باشد در زورق وطن نشسته. ولي فارغ از بود و نبود و كم و زياد، اصل زندگي را بايد تنفس كرد، بايد مزه مزه كرد. مثل آن كوباييهاي باحالي كه شكمشان گرسنه است، اما با صداي درام و گيتار وسط خيابان ميرقصند و پايكوبي ميكنند، مثل آن ماهيفروش دورهگرد كه در گرماي ۵۰ درجه بوشهر ميپرد وسط كافه و با آهنگ نيانبان و ضرب دمام رقصي ميكند و حال خودش و بقيه را از اين وجد و شعف خوب ميكند و به يادمان ميآورد كه زندگي با همه سختيها و اضطرابهايش، هنوز هم ارزش زيستن دارد. هنوز آنقدر زيبايي و دليل براي ماندن هست كه بشود سختيها را ناديده گرفت و ماند و عميقا زيست. يك چيز هم از حافظ عرض كنم و بروم: «از كران تا به كران، لشكر ظُلم است ولي/از ازل تا به ابد، فرصتِ درويشان است». بايد از ازل تا به ابد خودمان را خوب خوب زندگي كنيم.