ورشو، پايان سپتامبر 1939
مرتضي ميرحسيني
نه اولتيماتومي داده شد و اعلام جنگ. هيتلر ميگفت از آلمانيها دفاع ميكند. ميگفت به لهستانيها پيشنهاد كرده درباره مسائل موجود مذاكره كنند، اما آنان نپذيرفتند. ميگفت انتخاب ديگري جز جنگ ممكن نبوده است. ميگفت آلمانيها را در لهستان ميكشند و دولت لهستان نيز مسووليت حفظ جان آنان را نميپذيرد. البته كه دروغ ميگفت. حتي به چند نفر از سربازان اساس دستور داد لباس نظاميان لهستان را بپوشند و به ايستگاهي راديويي در مرز آلمان حمله كنند. اساسها دستور را اطاعت كردند. چند محكوم لهستاني محبوس در آلمان را هم با خودشان بردند. يونيفورم ارتش لهستان را به تنشان كردند و همانجا نزديك ايستگاه راديويي همگي آنان را كشتند. اجساد اين لهستانيها روي زمين باقي ماند. هيتلر اين ماجرا را - كه خودش كارگردانياش كرده بود - دليل شرارتهاي لهستاني برشمرد. البته چنانكه آلن تيلور مينويسد نيازي به اين صحنهسازيها نبود. آلمانيهاي هوادار او براي تسلط بر لهستان دليل نميخواستند و در آن زمان، در روزهاي منتهي به سپتامبر 1939 انگيزه كافي براي آغاز عمليات نظامي داشتند. دشمنان هيتلر هم كه حرفهاي او را باور نميكردند. بعد از ماجراي چكسلواكي، دستش براي آنان رو شده بود. انگليسيها كه به دفاع از لهستان متعهد شده بودند به آلمان اعلام جنگ دادند. فرانسويها نيز چنين كردند. اما در نهايت، لهستانيها تنها ماندند. شايد انگليسيها مصمم به پايبندي به تعهداتشان بودند يا شايد هم قولوقرارهايشان با لهستاني فقط ژستي سياسي و اعلام جنگ نيز كوششي براي حفظ حيثيتشان بود. چه اين و چه آن، در عمل كاري از آنان براي نجات لهستان ساخته نبود. فرانسويها نيز - كه در حد و اندازه هماوردي با آلمان نبودند -پيش از هر اقدام تهاجمي به ترميم خطوط دفاعي خودشان مشغول شدند. پس لهستانيها، خودشان بدون متحد و بدون پشتيبان به جنگ با آلمانيهاي متجاوز ايستادند. از هر حيث ضعيفتر بودند. اما دليرانه جنگيدند. حتي در مقاطعي و در نبردهايي، چنين به نظر ميرسيد كه پيروزي ممكن و دستيافتني است. اما چنين نشد. مقاومت جانانه بقاياي ارتش لهستان، جايي حوالي ورشو فروشكست. آنهايي كه از مهلكه جان به در برده بودند به پايتخت - كه در محاصره بود - عقب نشستند. تصميم به مقاومت داشتند. اما خطاي محاسباتي فرمانده قواي لهستان كه فكر ميكرد انگليسيها از مسير روماني در راه هستند و به زودي ميرسند كار را خراب كرد. انگليسيها نيامدند. قصد آمدن نداشتند. حتي تداركات و تجهيزاتي هم نفرستادند. به جاي آنان قواي شوروي - در تباني با آلمانيها - از آن مسير سررسيدند. آتش جنگ با اين غافلگيري شوم، در شكست و نااميدي فروكش كرد. شماري از اعضاي دولت لهستان، برخي به روماني و برخي به فرانسه گريختند. ورشو تا بيستوهشتم سپتامبر سرپا ماند. بعد سقوط كرد. چند دژ نظامي باقيمانده نيز در نخستين روزهاي اكتبر به اشغال مهاجمان درآمد. تيلور مينويسد: «تعداد 694000 سرباز لهستاني به اسارت آلمانيها و 217000 نفر به اسارت شورويها درآمدند. آلمانيها 8400 كشته دادند. هنگامي كه جنگ به پايان رسيد، ملزومات آلمانيها تمام شده بود. اگر فرانسويها دست به تهاجم ميزدند، آلمانيها ملزوماتي نداشتند كه در برابر دشمن بايستند. اين دليلي است آشكار كه البته در غرب از آن آگاهي نداشتند كه هيتلر بيهيچ تداركي براي جنگ بزرگ، در لحظه حساس وارد عمل ميشد و بر پيروزيهايي كه به بهاي اندك به دست ميآيد، حساب ميكرد.» لهستان، اشغال و ميان دو اشغالگر تقسيم شد. هيچ امتيازي به مغلوبان ندادند. اشغالگران توافق كرده بودند: «هيچ آشوبي را از سوي لهستانيها تحمل نكنند.» آنان در سالهاي جنگ حداقل يكپنجم لهستانيها را كشتند. همين تعداد را نيز زنداني و شكنجه كردند.