• ۱۴۰۳ سه شنبه ۴ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5870 -
  • ۱۴۰۳ چهارشنبه ۱۱ مهر

يك وقت عادت نكني

محمد خيرآبادي

عصر فرصتي مهيا شد تا بنشينم و آن چيزي را بنويسم كه داشت اذيتم مي‌كرد. سه ساعت تمام به كاغذ سفيد خيره بودم. فقط مي‌خواستم بنويسم. مي‌خواستم زياد هم بنويسم، اما صدايي توي سرم شروع كرد به حرف زدن و بعد كم‌كم بلند‌بلند حرف زدن و بعد فرياد كشيدن كه «لازم نكرده، قبل از تو خيلي بهتر و كامل‌تر و عميق‌تر از اينهايي كه قرار است بنويسي، نوشته‌اند. نوشتنِ تو چه فايده دارد؟ اصلا چه اهميتي دارد؟ چه كسي مي‌خواند؟ نوشتنِ تو مثل مشت كوبيدن بر باد است. يك مشت حرف نصفه‌نيمه و خام.» راست مي‌گفت، اما ناجوانمردانه بود. مي‌خواست من را ببرد در موضع دفاع، ببرد توي ماجرايي كه هيچ‌وقت بنا نداشتم به آن وارد شوم. چرا بايد خودم را با ديگري مقايسه كنم؟ مگر مسابقه است؟ تنها همين نوشتن را دارم كه تماما مال خودم است. همه جاي زندگي معطل ديگرانم، مراقب حرف مردم، محدود به چارچوب‌هاي از پيش تعيين‌ شده. چرا بايد نوشتنم، گير انتظارات ديگران باشد؟ 
از يك طرف نبايد به صداي توي سرم مجال بلندتر شدن مي‌دادم و از طرف ديگر براي چيزي كه مي‌خواستم بنويسم، كلمه‌هاي مناسب پيدا نمي‌كردم. چيزي بود كه بايد مي‌نوشتم، اما كلمه‌ها از ذهنم فرار مي‌كردند و مي‌دانستم كه زور زدن فايده‌اي ندارد. اتفاقا برعكس بايد دور مي‌شدم، از نوشته‌ام و از خودم. انگار كه يكي از جايي فرمانم را بپيچاند، قبل از اينكه با خودم به نتيجه رسيده باشم، از جا بلند شدم، لباس پوشيدم و زدم بيرون.
سرد بود، چقدر عجيب كه پاييز اينقدر گوش به فرمان تقويم باشد. باد خنك به سرم مي‌خورد. موهايم ديگر توان مراقبت از سرم را ندارند، از بس كه نازك و كم‌شمار شده‌اند. هنوز ۵۰ متر نرفته بودم كه لحن صداي توي سرم تغيير كرد و چيزهايي گفت كه عاشقش شدم: 
يك وقت عادت نكني به چاي داغ خوردن و غذاي سرد خوردن. يك وقت نشوي مثل آنهايي كه به تزريق انسولين‌ عادت مي‌كنند و حتي ديگر از سوزن هم دردشان نمي‌گيرد. يك وقت به چشم‌هاي خودت در آينه، به آفتاب سر صبح و به بوسه‌هاي عاشقانه عادت نكني. عادت كردن خطرناك است. همه‌چيز را خراب مي‌كند. شور و هيجان را از بين مي‌برد. همه‌ آن ذوقي را كه تجربه‌‌ اولين‌ها دارد، از بين مي‌برد و بدن را سِر مي‌كند. يك وقت بدنت سِر نشود. يك وقت به سِر شدگي عادت نكني. به غمگيني نگاه رفيقت، به شادي بعد از گل تيم محبوبت، به قهقهه و ريسه‌رفتن بچه‌ها موقع بازي كردن، عادت نكني. به اشك ريختن، بله، به اشك ريختن عادت نكني. اشك آخرين راه براي انسان پيچيده‌ و رنج‌ديده است. به نوشتن عادت نكني، دنيا همين تجربه نصفه‌نيمه‌ات، همين فهم خام و ناقصت از زندگي، همين رنج‌ها، غم‌ها، شادي‌ها و اميدهاي كوچك تو را كم دارد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون