• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۳۰ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5875 -
  • ۱۴۰۳ سه شنبه ۱۷ مهر

يادداشتي بر نمايش «داش‌آكل به گفته مرجان»

هدايت به روايت بيضايي

آكو سالمي

در افسانه‌اي ايراني پرنده بلدرچين (بدبده يا كرك) به ناحق دانه گندمي از مال كودكي را خورد، سپس از كارش پشيمان شد و با تكرار آواي بدبده، به خود يادآور شد كه كار بد، بد است و آن را نبايد انجام داد. در ابتداي داستان هدايت، داش‌آكل در قهوه‌خانه دوميل، همانجا كه پاتوق قديمي‌اش است، روي سكو، با قفس كركي پهلويش، تنها نشسته است. پرنده‌اي كه دلبسته آوايش است و مدام درگوشش يادآوري ‌مي‌كند تا كار بدي انجام ندهد و قمه‌اش را جز به روي ناحق نكشد. در برداشت آزاد بيضايي از داستان، آواي بدبده تبديل به نداي كشمكش دروني داش‌آكل در دست نبردن به مال و ناموسي كه به او سپرده‌اند شده و به همراه بر چوب كوفتن صحنه‌ياران، موسيقي متن نمايش را ساخته است. داش‌آكل هدايت چون طرحي اوليه در دستان بيضايي بوده، براي خلق درامي پيچيده و بازه زماني هفت‌ساله‌اي كه هدايت آن را در متن خود مسكوت گذاشته، فرصت مناسبي شده تا با گسترش و اضافه كردن وقايع و شخصيت‌هاي جديد، شاهد روايتي متفاوت از عشقي نافرجام باشيم كه بخش نخست آن را به‌ مدت سه ساعت در بركلي‌كاليفرنيا ديديم و گويا بخش دوم آن در حال آماده‌سازي براي اجرا در چند ماه آينده است. آن‌گونه كه بيضايي در يادداشتي بر اجراي نمايشش اشاره كرده: «نوشته هدايت، با همه سادگي‌، راز سربسته‌اي است كه نويسنده از بد زمان، دريافتن و پرده‌برداشتن از آن را به زمان ما واگذاشته و داش‌آكل به گفته مرجان‌كوششي براي كشف آن متن آشكارتري است كه او فرصت نوشتنش را نيافت -و پيشكش است به وي‌- آن روح در قفس: صادق هدايت.» در ابتداي نمايش، روح هدايت چون طوطي داستانش كه گوياي سِرّ عشق داش‌آكل به مرجان است، در هيبت مردي عينكي، دمي چند از قفس مي‌پرد، پا به صحنه تئاتر مي‌گذارد و ما را به كشف‌وشهود در اسرار نهاني شخصيت‌هايي دعوت مي‌كند كه خود فرصت كنكاش در آنها را نداشت و اكنون، هفتاد‌و‌سه سال پس از مرگش، روي اين صحنه، توسط اشخاص ديگري پرداخته مي‌شوند.
 دلبستگي ديرينه بيضايي به بيان روايت‌هاي مختلف از يك واقعه يكسان و نشان دادن نسبي بودن واقعيت با تغيير راوي، كه شايد از علاقه زيادش به فيلم راشومون كوروساوا ناشي مي‌شود، تاثيرات زيادي بر كارهايش گذاشته كه بارزترين آنها در مرگ‌يزدگرد است. راوي داستان هدايت حوادث را در مكان‌هايي كه داش‌آكل حضور دارد و از ديد او، بازگو مي‌كند، اما كنجكاوي بيضايي بعد از خواندن داستان، در مورد چگونگي دگرگوني واقعيت پس از تغيير راوي، منجر به خلق روايت‌هايي متنوع و تازه از ديد شخصيت‌هاي ديگر داستان شده و مرجان و مادرش به راويان جديد اين درام تبديل شده‌اند. اينجا بيضايي فرعي‌ترين شخصيت داستان هدايت يعني مادر بدون نام مرجان را به اصلي‌ترين شخصيت نمايش خود، يعني مهبانو تبديل كرده است. روايت‌هاي اين دو زن دريچه‌هايي نوين به قصه عشقي ‌مي‌گشايند كه ا‌ز هر زبان كه مي‌شنويم نامكرر است، روايتي زنانه از عشق كه هميشه در ادبيات كلاسيك ما ناديده انگاشته ‌شده بود.
بيضايي روايتش را از جايي كه هدايت به پايان رسانده، آغاز مي‌كند. مرجان كه اكنون سِرّ عشق داش‌آكل توسط طوطي برايش فاش شده، با يادآوري آنچه پس از اولين ديدار داشاك از منزل‌شان و در پي مرگ پدر اتفاق افتاده مي‌پردازد و از زبانش پي مي‌بريم كه او هم در همان اولين ديدار، دورادور و از پس‌ِ پرده‌ نگاهش به نگاه داشاك گره خورده و دلش ريخته‌ ‌است؛ حسي كه مهبانو هم از آن آگاه بوده و با تاييدش براي مرجان آن را زيبا جلوه داده است. مهبانو با يادآوري ماجراي ربوده‌شدنش در هفت سالگي در راه حمام و نجاتش توسط جوانمردي كه همان داش‌آكل بوده و اينكه به توصيه مادر اسمش را به غريبه‌ها نگفته و خود را مرجان معرفي كرده، سعي در ترغيب داشاك به قبول كردن مسووليت وصي ‌شدن دارد و همزمان روح لطيف داشاك را از پس چهره زخم‌خورده يك لوتي‌‌اي‌ قداره‌بند، براي دخترش آشكار كرده و دلبستگي ديرين خود به داشاك و دليل نام‌گذاري دخترش را نمايان مي‌كند. اينجا، برزخي كه داش‌آكل در متن هدايت در آن به‌سرمي‌برد براي‌مان ملموس‌تر مي‌شود: همزماني عشقش به دو مرجاني كه او را سرانجام خواهند كشت و عذابي كه از فكر خيانت به ناموسي كه به او سپرده شده دارد و دشواري وظيفه حفاظت از اين مال و ناموس در برابر دشمناني چون كاكارستم و نوچه‌هايش كه بر در خانه به كمين نشسته‌اند و براي داش‌آكل و اهالي خانه لُغُز مي‌خوانند[ ... ] .  در روايت بيضايي، مكان اتفاقات از بيرون بيشتر به اندرون برده شده و شخصيت‌هايي هم به فضاي خانه افزوده شده‌اند كه مهم‌ترينش نديم‌آقا (شخصيت پرداخته‌شده پيشكار حاجي‌صمد در داستان هدايت) است. او كه رابط اهالي خانه با اتفاقات و اشخاص بيرون است، مورد اعتماد و محرم اسرار مهبانو، مرجان و داش‌آكل هم مي‌باشد. چندين خاله، عمه، خدمه منزل و اهالي محل هم افزوده ‌شده‌اند كه به كارگردان در ايجاد فضاسازي‌هاي حركتي، صدايي، فرمي و جابه‌جايي پي‌در‌پي وسايل در راستاي خلق صحنه‌هاي متنوع ياري رسانده‌اند. همچون ديگر كارهاي بيضايي فرم و حركت در جهت ايجاد مفاهيمي تصويري، به تماشاگر در همراهي و فهم بهتر داستان كمك كرده و فضايي پويا و ضرباهنگي مناسب به اجرا داده‌اند. براي بهرام بيضايي پيدا كردن بازيگراني توانا براي نمايشي با شخصيت‌هاي بسيار، آن‌هم خارج از ايران بايد چالشي سخت بوده باشد و از طرفي چالشي به مراتب دشوارتر پيش‌پاي هر بازيگري است كه با او كار مي‌كند، چرا كه حفظ‌ كردن ديالوگ‌هاي پيچيده با ادبيات نوشتاري صدساله و اجراي حركت‌هاي فرمي و آوايي متنوع شايد در توان هر بازيگري نباشد، اما سطح بازي اين اجرا حتي اگر در ايران هم به روي صحنه مي‌رفت به همين خوبي در‌مي‌آمد كه هست؛ كه اين ناشي از چيره‌دستي و تجربه بيش از پنجاه ساله بهرام بيضايي در كار با بازيگران است. از ناب‌ترين لحظات نمايش ديدن رقص و آوازهاي كوچه‌بازاري و روحوضي به‌ويژه توسط دو خدمتكار منزل، پري و زري بود كه با توجه به پيشينه تحقيقاتي بيضايي در مورد اين نوع كار و اينكه در ايران تاكنون موفق به اجراي آن نشده بود، فرصتي مغتنم و مفرح براي تماشاگرانش فراهم كرد. كار و وجود شخصيتي چون بهرام بيضايي، فرهنگ هر ملتي را غنا مي‌بخشد و آن را براي آيندگان حفظ مي‌كند. ما قدردان او هستيم و او باوجود همه بي‌مهري‌هايي كه ديده، همچنان استوار و قوي به راهش ادامه مي‌دهد. وجود نازكش آزرده گزند مباد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون