• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۱۸ مهر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5876 -
  • ۱۴۰۳ چهارشنبه ۱۸ مهر

به مناسبت 60 سالگي فيلم «ريش قرمز» آكيرا كوروساوا

استاد ترسيم حقيقت‌هاي شاعرانه

ابونصر قديمي

فيلم «ريش ‌قرمز» اثر آكيرا كوروساوا، كارگردان ژاپني است كه در سال ۱۹۶۵ ميلادي در خود ژاپن به‌ صورت سياه‌سفيد فيلمبرداري شده است. قصه جواني‌ است كه در دانشگاه پزشكي معتبر توكيو به ‌هزينه خودش مدرك پزشكي گرفته، اما به‌رغم انتظارش كه دوست دارد به بيمارستان‌هاي سطح بالا اعزام شود، او را به درمانگاهي حقير، در جايي دورافتاده اعزام كرده‌اند. رييس پزشكان و بيمارستان آنجا، مردي با ابهت به ‌بازيگري استادانه توشيرو ميفونه -سرشناس‌ترين هنرپيشه ژاپني- است. 
ريش ‌قرمز در ابتداي فيلم مردي قدرتمند و كمي ديكتاتور ديده مي‌شود كه قصد زور گفتن به پزشك جوان و سوءاستفاده از جزوات پزشكي او را دارد تا بي‌پرداخت هزينه دانش خويش را بهبود بخشد. پزشك جوان با قهر كردن با مجموعه درمان آنها، غذا نخوردن، معاينه نكردن بيماران، يونيفرم پزشكي نپوشيدن و ... سعي دارد مخالفت خويش را با شرايط موجود نشان دهد كه عذرش را بخواهند و به‌ دلخواهش تن دهند. 
اما ريش ‌قرمز به‌رغم ظاهر پرابهتش، كاري به كارش ندارد و به او سخت نمي‌گيرد. اما پزشك جوان، وقتي زجر و مصائب مردم فقير عادي و رفتارهاي فداكارانه ريش ‌قرمز با آنها را مشاهده مي‌كند تحت‌ تاثير قرار گرفته و بي‌آنكه كسي را اجبار كند خود وارد ماجرا مي‌شود و سخت‌تر از آنان كار مي‌كند حتي در انتهاي فيلم كه ريش ‌قرمز برايش امكان كار در بيمارستان تخصصي توكيو را هم فراهم مي‌كند، او نمي‌پذيرد و اصرار دارد تا آخر در كنار ريش ‌قرمز به‌ شاگردي بپردازد و به مردم فقير و زجرديده خدمت كند. علت علاقه شاگرد جوان به ريش ‌قرمز اين ‌است ‌كه او علاوه‌ بر مداوا و معالجه بيماران تهيدست، با نفوذ و هيبتي كه دارد حق اجتماعي و مالي بيماران تيره‌بخت را از زورگويان مي‌ستاند، به مظلومان پس مي‌دهد و از درگير كردن خود در مسائل پرمخاطره افراد تهيدست كه به ‌واسطه ستمگران پيش‌ آمده، ابايي ندارد.
 فيلم متناسب با سرگذشت و سرنوشت بيماران درمانگاه، چند قصه‌اي مي‌شود كه در مهم‌ترين قصه آن، ريش‌ قرمز وارد فاحشه‌خانه‌اي مي‌شود كه به آنان تذكر دهد بعضي افراد اين محل به ‌دليل بيماري حق نزديكي به مردان را ندارند، اما صداي كتك خوردن دختري نوجوان با چوب شنيده مي‌شود. ريش ‌قرمز وارد اتاق مي‌شود و مي‌فهمد كودك تب دارد و مي‌خواهد او را به درمانگاه ببرد، كودك نيز تنها كف چوبي زمين را دستمال مي‌كشد، اما مسوول آنجا كه طبيعتا بين اراذل‌‌واوباش آن‌ كوچه بسيار محبوب است، با داد و هوار طوري وانمود مي‌كند كه ريش ‌قرمز كودك يتيم را مي‌خواهد بدزدد يا به ‌زور ببرد و اراذل‌واوباش را خبر مي‌كند تا مانع قصد او شوند.
اما ريش ‌قرمز به سبك سامورايي‌ها در بيرون خانه با تمام‌شان مبارزه مي‌كند، به‌ تنهايي دست‌وپاهاي‌شان را مي‌شكند و كودك كه بسيار بيمار است را مي‌برد و به پزشك جوان مي‌سپارد تادر اتاق خودش از او پرستاري كند. پزشك جوان هم از نوجوان كه بسترش در اتاق او است مرتب و مهربان پرستاري مي‌كند و روي پيشاني‌اش دستمال مي‌گذارد و غذا مي‌دهد، اما دختر همچنان سكوت كرده و حرف نمي‌زند و گاهي غيبش مي‌زند و وقتي دنبالش مي‌گردند، مي‌بينند در حال دستمال كشيدن كف بيمارستان است. گويا آنقدر در زندگي سختي كشيده كه تنها راه تشكر از ديگران را دستمال كشيدن كف زمين مي‌داند و تا ‌به ‌حال انگار محبت و انسان مهرباني نديده و با ديدن اين رفتارهاي انساني از افرادي كه سودي براي‌شان ندارد، متحير شده و نمي‌داند چه كند. وقتي پزشك جوان با قاشق شربتي مي‌خواهد به او دهد، قاشق را با محتوايش پرت مي‌كند در همين حال ريش ‌قرمز وارد اتاق مي‌شود و پزشك جوان گلايه مي‌كند كه هر چه به او محبت مي‌كند، فايده نمي‌كند و دارو نمي‌خورد.
 در اين سكانس درس‌هاي اخلاقي و حكمت فراواني نهفته، ريش ‌قرمز مي‌گويد بگذارد من امتحان كنم، قاشق را پر مي‌كند سمت دهان او مي‌برد، دختر قاشق را به ‌صورت ريش ‌قرمز پرت مي‌كند، قاشق دوم را پر مي‌كند باز پرت مي‌كند و ريش ‌قرمز تنها مهربانانه لبخند مي‌زند.... تا در قاشق پنجم، ششم بالاخره دختر قاشق را مي‌نوشد و بعدها كه لب به‌ سخن مي‌گشايد، مي‌گويد چرا با آن‌ كارها مرا تنبيه نمي‌كرديد و كتك نمي‌زديد؟! گويا ديگر در ناخودآگاه كودك رفته بود كه سركشي كند و سخت تنبيه شود و گويا از مادرش به او وصيت شده بود كه به هيچ ‌كس اعتماد نكند، زيرا همه مردم با او دشمنند و انسان نيكي وجود ندارد. حال با ديدن اين رفتارها عميقا متحول و متغير شده و نمي‌داند بايد چه بكند. حال باري نيز كه پزشك جوان با پياله سعي در غذا دادن به او را داشت، باز غريزي پياله را به اتاق پرت كرد و شكست و فردا باز ناپديد شد. 
وقتي دنبال او مي‌گردند، مي‌بينند به شهر رفته و به گدايي پرداخته و در تعقيب او مي‌بينند به دكاني رفته و كاسه‌اي خريده تا به مرد پزشك بدهد تا كار اشتباه خويش را جبران كند و مديون او نباشد. رفته رفته مي‌فهميم دخترك ديگر متحول شده، از رفتار خود شرمگين شده و درصدد جبران اشتباهات خواسته يا ناخواسته خويش برآمده. حال در پرستاري از او، اين‌بار خود پزشك جوان بيمار شده و بي‌هوش مي‌شود. وقتي ‌به ‌هوش مي‌آيد، خود را در بستر و دختر را بالاي سرش مشغول پرستاري مي‌بيند كه با مهرباني و عشق تمام از او مراقبت مي‌كند و دختر مي‌گويد ريش‌ قرمز گفته پرستاري از تو براي خودم هم خوب است. البته كه خوب است، زيرا نيكي كردن به ديگران روحيه انسان را بهبود مي‌‌بخشد و حس نيك بودن، جوانمردي و سخاوت را در انسان گسترش مي‌دهد و ريش ‌قرمز كه كاملا بيننده شيفته كاريزما و حكمت او شده، به ‌درستي تشخيص داده دختر خود را مديون پزشك جوان مي‌بيند و با اين ‌كار حس دين او برطرف و با نيكي كردن دختر هم خود را جزو جامعه انساني فرض مي‌كند، از طرفي به پزشك جوان هم مي‌آموزاند كه فقط مردم سطح بالا و ثروتمند پايتخت به كار نمي‌آيند، بلكه اگر در همين سطوح فقير جامعه هم مهرباني كني، مردم نيز با تو مهربان خواهند بود و روابط عاشقانه و سعادت پيدا مي‌شود.
 در اواسط فيلم عشق دختر به پزشك جوان را شاهديم، اما ديگران او را به‌ خاطر اين عشق سرزنش نمي‌كنند و پزشك جوان هم رفتار بدي با او ندارد، زيرا مي‌دانند دخترك اولين محبتي است كه از مردي يا انساني در زندگي مي‌بيند و طبيعي است كه به سرعت دل ببندد، اما كاري هم با عشق او ندارند، زيرا همه مي‌دانند كه موقتي و گذراست. در اين شرايط هم اگر به ‌سختي به دخترك مي‌شد گفت بايد از او صرف‌نظر كني، او پزشك است و بسيار سطح بالا و ... موجب افسردگي دختر مي‌شد، هم اينكه سريع پزشك را تحت فشار مي‌گذاشتند كه با او ازدواج كند كار صحيحي نبود، چون از طبقات و فرهنگ‌هاي مختلف بودند و اختلاف سني زيادي داشتند، پس همين بي‌اعتنايي تا سرد شدن عشق هيجاني و گذرا بهترين كار بود. 
يكي از درس‌هايي كه خود از اين فيلم يا بهتر است بگويم از اين دانشگاه اخلاقي و شاعرانه كوراساوا آموختم، اين بود كه گاهي انسان دوست دارد در سطوح بالا فعاليت كند و روحيه كار در سطوح پايين جامعه، هنر، اقتصاد و ... را ندارد، حال ممكن است شرايطي فراهم نشود كه به آن سطح رسيد يا اصلا آنها ما را نپذيرند، حال زيستن در همين سطح هم براي‌مان جهنم خواهد شد. اما طبق پند ريش‌ قرمز به پزشك جوان، هر غذايي اگر خوب جويده شود خوش‌ طعم مي‌شود، همين‌طور در هر جايي اگر سخت تلاش شود، لذتبخش خواهد شد. حال راز رسيدن به سعادت و موفقيت ابدي، سخت تلاش كردن، در شرايط سخت، كنار قشر تهيدست جامعه، عشق‌ ورزيدن و مهربان بودن با آنان است. نمي‌توان در انتظار لبخند تاييد مردم و شرايطي ماند كه فكر مي‌كنيم سطح بالا هستند و سعادت و ترقي آنجاست، زيرا گفته‌اند هر كه در انتظار تاييد ديگران است برده آنان خواهد شد. حال با مهربان بودن با تهيدستان، براي ثروتمندان هم جذاب‌تر خواهي شد، زيرا حتي يك سنگ بلورين در كوهي خاكي هم به‌ چشم مي‌آيد و برق مي‌زند، اما ممكن است الماسي قيمتي در نمايشگاه جواهرات قيمتي چندان به ‌چشم نيايد.
 از طرفي هر چه دور انسان با افراد بيشتري شلوغ باشد، او هواداران بيشتري خواهد يافت و هرگاه كسي را تنها ببينند به او بدبين و بدگمان خواهند شد. حكيم واقعي فيلم به ‌راستي شخص كوروساواست كه استاد ترسيم حقيقت‌هاي شاعرانه است طوري ‌كه در گونه سينماي او گفته‌اند نوعي رئال شاعرانه است. قاب‌هاي كوروساوا كه نيازي به تعريف ندارد، زيرا بهترين و شاعرانه‌ترين ميزانسن‌ها و نورپردازي‌ها را در خويش جاودان كرده. او به ‌قدري در فن كارگرداني استاد بوده كه اندازه زمان سكانس‌هاي اين فيلم را با موسيقي هايدن تنظيم مي‌كرده، طوري‌ كه پس از اتمام قطعه‌ هايدن، سكانس‌ نيز تمام مي‌شود. هر چند در فيلم چند قصه بي‌ارتباط با هم، از بيماراني بي‌ارتباط با هم وجود دارد كه به نظرم مي‌شد حذف‌شان كرد تا فيلم كوتاه‌تر شود. در مجموع با دلايل بسياري كه برخي از آنها در اين نوشتار آمد، اكيدا توصيه مي‌كنم كه اين فيلم ديده شود، زيرا با صرف زمان حدود سه ساعت، نكاتي آموخته خواهد شد كه بي‌شك كيفيت زندگي تا پايان عمر را بهبود خواهد بخشيد، اين يعني سينماي انساني كه برگمان و كوراساوا از ممتازان آن هستند .

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون