دانستن و خواستن، توانستن نيست
محسن آزموده
يكي از باورهاي رسوب كرده در ذهنيت بسياري از روشنفكران و دغدغهمندان ايراني كه در افكار عمومي نيز رسوخ كرده و بسيار شنيده ميشود، اين است كه مشكل اصلي جامعه فقدان آگاهي است. بنا بر اين باور كليشهاي، اگر بتوان مردم را آموزش داد و سطح دانايي را بالا برد، تمام يا بخش اصلي مشكلات حل ميشود. با همين نگرش، بسياري از اهل فكر و نظر در طول صد و پنجاه سال اخير، وظيفه و وجهه همت خود را روشنگري و آگاهيبخشي جامعه خواندهاند و هر يك بهزعم خود كوشيدهاند، حقيقت يا آنچه را حقيقت پنداشتهاند، براي همگان بيان كنند. در اين نگاه، كسي كه چهار كلاس بيشتر از ديگران مدرسه و دانشگاه رفته، چند كتاب بيشتر خوانده يا زبان يا زبانهاي بيشتري ميداند يا جاهاي بيشتري رفته، فكر ميكند فقط خودش و كساني كه مثل او هستند، ميدانند و ميفهمند و بقيه چيزي حاليشان نيست و به خودش اجازه ميدهد كه ايشان را عوام كالانعام بل هم اضل خطاب كند و برايشان دستور و فرمان صادر كند.
اين نگاه نخبهگرايانه و از بالا، اتفاقا نافي يكي از ارزشهاي اساسي روشنگري در دوران جديد يعني برابري انسانها با يكديگر است. در روزگار جديد آموختهايم كه به قول دكارت در ابتداي رساله مشهورش، «گفتار در روش به كار بردن عقل» آدميان در هر چه متفاوت باشند، دستكم بهره يكساني از عقل و شعور دارند و مساله تنها روش بهكار بردن و پرورش آن است. البته ممكن است در اين ادعا شك و ترديد كرد و گفت برخي باهوشترند، برخي كمهوشتر، برخي دانايي بيشتري دارند، برخي كمتر، برخي در كاربرد قواي عاقله تمرين بيشتري كرده اند-مثل يك ورزشكار- برخي كمتر و... همه اينها درست است. بعيد است هيچ انسان عاقلي با اين ادعا مخالفت كند.
مساله آنجاست كه يكي يا گروهي فكر كند فقط او ميفهمد و ديگران نادانند، چون چيزهايي را كه او ميفهمد يا ميداند، آن ديگران نميدانند. حال آنكه قطعا آن ديگران هم چيزهايي ميدانند و ميفهمند كه قطعا آن شخص يا گروه نميدانند و نميفهمند. موضوع مهمتر و اساسيتر اين است كه فكر كنيم، دانستن توانستن است. گزارهاي كه بارها و بارها شنيدهايم و بر همراهي دانايي و توانايي تاكيد ورزيدهايم. البته برخي هم ميگويند، اين فقط دانستن نيست كه توانستن را به همراه ميآورد، بلكه بايد با خواستن هم همراه باشد. يعني انگار انسان اگر بداند و بخواهد، ميتواند به مراد خود برسد.
باز هم تاكيد ميكنم كه درست است، هم دانستن و هم خواستن، به تواناييهاي انسان اضافه ميكنند و موجب ميشوند كه به چيزي كه ميخواهد، نزديكتر شود، اما موضوع اصلي همينجاست كه هميشه هم چنين نيست و براي نيل به مقصود، هر چه باشد، صرف دانايي و خواستن كفايت نميكند بلكه شرايط و امكانات و لوازم زيادي بايد فراهم آيد.
ميدانم كه اين سخن ممكن است به مذاق بسياري خوشايند نباشد، به ويژه به اصطلاح «مدرن»ها كه معتقدند انسان ميتواند يا بايد بتواند بر هر سد و مانعي غلبه كند. به تعبير ديگر مخالفت با ديدگاه، نوعي جبرگرايي و باور به قضا و قدر و در نتيجه از منظر نگاه متجدد، مذموم تلقي ميشود. در ناپسندي جبرگرايي شكي نيست. اين هم قبول كه بهتر است آدم خوشبين باشد و همواره بر اين باور كه توانايي بهتر كردن زندگي خودش و جامعه را دارد، اما نتايج علمي و واقعيتهاي تاريخي هميشه اين نكته را نشان نداده. به تعبير دقيقتر، چنين نيست كه هر كسي بيشتر بداند، توانايي بيشتري هم دارد، حتي اگر بخواهد. حيات انسان مثل هر موجود ديگري مشروط به حدودي مشخص است. شناختن اين حدود و كوشش در جهت رفع آنها خيلي خوب است، اما قطعا همه آنها را نميتوان از ميان برداشت.
اين نكته در مورد جامعه به طريق اولي قابل اثبات است. اصلا برگرديم به بحث آغازين. صد و پنجاه سال پيش اكثريت قريب به مطلق جامعه ايران بيسواد بودند، گردش اطلاعات بسيار اندك بود، آموزش رسمي و عرفي محدود و مشروط بود و تعداد افرادي كه از دنياي خارج و تحولات آن خبر داشتند، خيلي كم بود. اما حالا چه؟ آيا حالا هم ميشود گفت كه وضعيت به همان شكل سابق است؟ امروز اكثريت جامعه ايران نه فقط باسوادند كه تحصيلات متوسطه و دانشگاهي دارند. از آن مهمتر گردش شگفتانگيز اطلاعات است. در دورافتادهترين و نزد محرومترين خانوادهها، دستكم يك موبايل هست كه افراد به وسيله آن از آخرين اخبار و اطلاعات در چهار گوشه دنيا باخبر شوند. سطح دانايي جامعه در مقايسه با گذشته، به نحو بيسابقهاي افزايش يافته. تنوع آن نيز قابلملاحظه است. طبعا شمار قابلتوجهي از مردم هم ميخواهند كه اوضاعشان بهتر شود. اما نه فقط در ايران كه در بسياري از نقاط ارض، اين دانايي و خواستن منجر به توانايي نشده.
كوتاه سخن آنكه اين توهم است كه فكر كنيم با صرف افزايش دانايي ميتوانيم بر همه مشكلات و مصايب غلبه كنيم. عقلانيت حكم ميكند كه مجموعه شرايط را درنظر بگيريم و باتوجه به آنها حكم صادر كنيم. اينطوري به جاي احكام قاطع و ناسنجيده، براي خودمان هم جايگاه عقل كل درنظر نميگيريم و از اين خيال موهوم خارج ميشويم كه فقط ما ميفهميم و ديگران چيزي سر در نميآورند و از مرحله پرتاند. چيرگي بر مشكلات جامعه به چيزهايي فراتر از دانايي و خواستن هم بستگي دارد.