روغن مار
محمد خيرآبادي
ميتوانم ساعتها همسفر كسي باشم، توي اتوبوس، هواپيما يا ماشين و با بغلدستيام حرف نزنم. ميتوانم در تمام سفر، هدفون در گوش، به فايلهاي صوتي و پادكست و موسيقي گوش بدهم و در افكارم غوطهور شوم. مطلقا ارزش داوري خاصي هم نميتوانم بكنم كه اين بهتر است يا آن. اما اغلب آدمهايي كه به آنها برخوردهام، اينطور نبودهاند. برعكس، انگار كسي يا چيزي به آنها فشار ميآورد كه سر صحبت را باز كنند. انگار معذب ميشوند از اينكه حرفي براي گفتن نداشته باشند. انگار خاطرهها و داستانهايشان يك جايي از وجودشان گير كرده و نيازمند بيرون ريختن در لحظات همنشيني و همسفري است. به همين خاطر هر چند خودم با در سكوت نشستن و سر صحبت را بسته نگهداشتن، مشكلي ندارم، اما خوشحال ميشوم كمك كنم به آنهايي كه سكوت مثل باري روي دوششان سنگيني ميكند. نميدانم اقتضاي شغل و محيط كار و خيابانهاي شلوغ و كندي زمان و تجربيات خاص و متنوع است يا هر چيز ديگر كه موجب ميشود رانندههاي تاكسي مخزن خاطره و داستان و در عين حال گريزانترين افراد از سكوت باشند.
چند روز پيش همسفر رانندهاي بودم كه چند سالي از من جوانتر بود و خاطرههاي خدمت سربازياش در كرمان، تمامي نداشت. از جدال با مار و عقرب گرفته تا قصههايي حول و حوش دامهاي اعتياد. داستانهايي كه تعريف ميكرد يكي از يكي عجيبتر و سينماييتر بود. ميگفت در دوران سربازي تقريبا هر روز عصر با يكي از همخدمتيهايش ميزد به دل بيابانهاي اطراف پاسگاه تا زمان بگذرد. يك روز كه همينطور ميرفتند و سيگار ميكشيدند، تك درختي در دوردست ميبينند و ميروند زيرش مينشينند به صحبت. كمي بعد نسيمي شروع به وزيدن ميكند و يك چيزي از روي درخت ميافتد درست بين او و همخدمتياش. يك مار به چه كلفتي! همخدمتياش تا مار را ميبيند با چوبدستي صاف و خوشدستي كه سر راه پيدا كرده بود، ميزند و كله مار را ميپراند. بعد با چاقوي ضامندار پوستش را قلفتي ميكند و تكهتكهاش ميكند. به پاسگاه ميبرد و ميگذارد توي تابه تا با روغن خودش بپزد و كلي روغن بيندازد. روغن مار كه دواي خيلي از دردهاست. من كه در تصويرسازي مشمئزكننده اين خاطره و همچنين منطق داستان و باورپذيري آن درمانده بودم، بيخود و بيجهت پرسيدم: «چه جالب، مثلا چه دردهايي؟» راننده گفت: «ريزش مو، يعني همون سر خلوتي.» دستي به سر خلوت و موهاي تنك كشيدم و گفتم: «بله، درست ميفرماييد.» داستانگوي خوبي بود و غافلگيري پاياني هم كه ويژگي داستانهاي خوب است.