• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۴ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5878 -
  • ۱۴۰۳ شنبه ۲۱ مهر

واقعه ناتمام در گفت‌وگو با فاطمه علي‌اصغر

جادوي تاريخ

محسن آزموده

قريب به 800 سال از گشايش قلعه الموت توسط هولاكوخان و لشكريان مغول مي‌گذرد. در طول قرن‌ها قصه آشيانه عقاب، قلعه الموت و خداوندگار نامدارش حسن صباح، به افسانه‌اي رازآميز در ذهن علاقه‌مندان به تاريخ ايران بدل شده و پيرامون آن داستان‌هاي عجيب و غريب بسياري ساخته و پرداخته شده، ماجراهايي گاه باور نكردني و شگفت‌انگيز كه برخي ريشه در واقعيت دارند و بسياري بر آمده از تخيل خلاق آدميان هستند. اما واقعيت الموت چيست؟ حسن صباح چه كسي بود؟ او و جانشينانش در الموت چه مي‌كردند؟ حرف حساب‌شان چه بود؟ آيا واقعا مخالفان خودشان را ترور مي‌كردند؟ اين رعب و وحشت از كجا در دل‌ها پديد آمد؟ فاطمه علي اصغر، روزنامه‌نگار تحقيقي و پژوهشگر و نويسنده به تازگي كتاب «واقعه ناتمام، روايت سقوط قلعه تسخيرناپذير الموت» را منتشر كرده. اين كتاب را مي‌توان پاسخي به سوال‌هاي بالا خواند. علي اصغر در اين كتاب صرفا به منابع مكتوب و آثار پژوهشگران پيشين اكتفا نكرده و دست به مطالعه ميداني زده، پا به پاي باستان‌شناسان و پژوهشگران به بسياري از مكان‌ها و محل‌هاي تاريخي رفته، پاي صحبت مردم محلي نشسته و همه اينها را يك كاسه كرده و در قالب روايتي دلكش و خواندني عرضه كرده است. در كتاب او قصه الموت را از زاويه ذهن ركن‌الدين آخرين خداوندگار اين قلعه مي‌خوانيم، به اردوي مغول‌ها سر مي‌زنيم، به سال‌هايي كه حسن صباح جوان به مصر رفت، به زماني كه اسماعيليه سلطان سنجر و صلاح الدين ايوبي را تهديد به مرگ كردند، به روزگاري كه ساكنان قلاع حشاشين خوانده شدند و صدها قصه خواندني و شيرين ديگر. به مناسبت انتشار اين كتاب، با نويسنده اين كتاب گفت‌وگو كرديم.

 

نخست بفرماييد چه شد كه به موضوع قلعه الموت و ماجراهاي آن علاقه‌مند شديد و براي تحقيق پيرامون آن از كجا شروع كرديد؟

به گذشته كه فكر مي‌كنم همواره تصوير مغشوش و هراس‌انگيزي از حسن صباح داشتم؛ مردي تروريست، فريبكار، راديكال و جنايتكار و حتي ضد زن. دقيق يادم نمي‌آيد به هر حال خيالي توهم‌برانگيز بود. وقتي روزنامه‌نگار شدم و به صورت تخصصي روي حوزه ميراث‌ فرهنگي فعاليت كردم، بارها به الموت رفتم. در آن زمان خانم حميده چوبك، سرپرست گروه باستان‌شناسي اين محوطه سخت و دشوار بود. او حكم زني را برايم داشت، برهم زننده بسياري از مرزها در دنياي كاملا مردانه. جالب اين بود كه نخستين كاوشگر اين محوطه هم زن بود، خانم ژيلا كريمي. كليدواژه‌هايي از شخصيت‌ها و مكان‌هاي مربوط به صباح هميشه يك‌جايي در ذهنم بود؛ مثل حشاشين، فداييان، گروه‌هاي جهادي، قلعه، الموت، آشيانه عقاب و حتي كاوشگر زن در يك قلعه مردانه. نه اينكه بنشينم مدام به آنها فكر كنم؛ اما بود.بعد به اينها مفهوم «زمان» هم اضافه شد.به‌نظرم زمان مفهومي پيچيده است؛ اينكه تاريخ خطي است يا ما در زمان‌هاي موازي زندگي مي‌كنيم؟ جسته و گريخته با اين مفاهيم روبه‌رو مي‌شدم تا اينكه چند سال پيش گفت‌وگويي با نشر چشمه براي نوشتن ناداستان داشتم؛ اين «كلمات» در ذهنم پررنگ‌تر شدند. گفتم شايد بشود براي سوالاتم پاسخي پيدا كنم. بالاخره دل را به دريا زدم. هرچند كه نمي‌دانستم وارد چه معركه‌اي شدم...

براي آگاهي مخاطبان كمتر آشنا، به اختصار بفرماييد كه اسماعيليه و رهبر كاريزماتيكش حسن صباح كيستند و حرف حساب‌شان چه بود؟

واقعيت اين است كه نمي‌توان به اين سوال پاسخ صريح و روشني داد. رسيدن به دركي از حسن صباح كه در ميان انبوهي از فيك‌نيوزهاي زمانه خودش و نويسندگان قرن‌هاي بعد از خود غرق شده كاري بس دشوار است. اصلا يكي از مهم‌ترين سوالات اين كتاب اين است كه صباح چه كسي است؟ رهبر آدم‌كشان حشاشين؟ مرد ديوانه؟ رهبر راديكال مذهبي يا رهبري عدالت‌طلب، آزادي‌خواه و مبارز در برابر بيگانگان و ايران‌دوست.اما اگر يك خطي ماجرا را بخواهم بگويم؛ اسماعيليه يكي از فرق شيعه است معروف به هفت امامي. اسماعيلي‌ها نام خود را از اسماعيل بن جعفر گرفته‌اند. آنها گروهي اقليت بودند كه در مصر به قدرت مي‌رسند و با استفاده از ثروت اين سرزمين خلافت فاطميان را شكل مي‌دهند. آنها به سرزمين‌هاي ديگر مبلغ مي‌فرستادند. ايرانيان به تنگ آمده از خلفاي امويان و عباسيان به آنها گرايش پيدا كرده بودند. شايد خيلي‌ها داستان «حسنك وزير» را شنيده باشند كه به او تهمت قرمطي (يكي ديگر از عناوين اسماعيليه) زدند. در آن زمان هر كسي به اسماعيليه گرايش پيدا مي‌كرد از سوي حكومت مركزي به زجرآورترين شكل ممكن كشته مي‌شد. در همين زمان اما حسن صباح اسماعيلي مي‌شود و به مصر سفر مي‌كند و اين پايه يكي از راديكال‌ترين جنبش‌هاي جهان مي‌شود.

ماجراي قلاع يا قلعه‌هاي اسماعيليه چيست و چرا ايشان در اين قلعه‌هاي سنگي و دسترس‌ناپذير زندگي مي‌كردند؟

اسماعيليه در دوران خود نه فقط از سوي حكومتيان سركوب مي‌شدند بلكه علماي دين هم آنها را لعن و نفرين مي‌كردند. در آن زمان ايران زيرنظر خلفاي عباسي بود و بيشتر مردم مومن به سني‌گري. اگر كسي متوجه مي‌شد كه يك نفر به دين اسماعيليه درآمده تكه تكه‌اش مي‌كردند يا اينكه پوستش را مي‌كندند و بر سر دارش مي‌آويختند.بنابراين آنها به قلعه‌هاي دورافتاده پناه مي‌بردند و از آن‌جا جريان مبارزه را جلو مي‌بردند. پيش از آنها در آل‌بويه هم اين روش را ديده بوديم اما حسن صباح وقتي پا به الموت مي‌گذارد، آن‌جا را بنايي مي‌یابد كه قرار است او را به آرزوهايش برساند. او مبتكر روش‌هاي جديدي براي ايجاد شرايط مقاومت در قلعه‌هاي تحت‌نفوذش مي‌شود. سيستم‌هاي آبرساني، ايجاد انبارهاي سنگي براي ذخيره غذا و... براي همين است؛ تا زماني كه او زنده است و 170 سال بعد از او الموت جنگ‌ها و محاصره‌هاي طولاني را تاب مي‌آورد يا گردكوي در دامغان كه حتي بعد از فروپاشي الموت باز هم مقاومت مي‌كند و تسليم نمي‌شود. آنها به نظرم اپوزيسيوني با تاب‌آوري اعجازبرانگيز بودند كه اين برآمده از شرايط دشوار زندگي‌شان بود و ايماني كه به عدالت و آزادي در دل داشتند.

اسماعيليه، گروه يا فرقه يا جرياني مذهبي-سياسي- اجتماعي است با منش و سرشتي باطني؛ همين امر تحقيق درباره ايشان را سخت مي‌كند، براي رسيدن به حقيقت يا واقعيت تاريخي دشواري‌هاي فراوان پيش روي پژوهشگر است. لطفا از اين مصائب بگوييد و بفرماييد كه براي رفع آنها چه كار كرديد؟

پژوهشگري در ايران عملي سيزيف‌وار است. محدوديت منابع و قيمت‌هاي بالاي كتاب امان‌مان را مي‌برد. شايد باوركردني نباشد اما يك روز از مخزن كتابخانه ملي‌ استفاده كردن، به معني گذشتن از هفت خان رستم است و من هم زخم خورده اين شرايطم. حال فكر كنيد كه پژوهش‌ در مورد اسماعيليان باشد. آن‌ وقت كار چند برابر دشوار مي‌شود. گرفتاري مطالعه در مورد اسماعيليان به زمانه ما محدود نمي‌شود و كلا يك پيچيدگي‌هاي تاريخي هم دارد. بيشتر منابع اسماعيليه در درازاي تاريخ سوزانده و از بين رفته‌اند. منابع اندكي در موزه‌هاي خارج از ايران قرار دارند و متون باقي مانده را هم مخالفان قسم‌خورده‌شان نوشته‌اند. پژوهشگران روسي همچون ولادمير ايوانف، شرق‌شناس مشهور كتاب‌هاي متعددي درباره اسماعيليان تاليف كردند ولي با وجود اينكه او خيلي از سال‌هاي زندگي خود را در ايران بوده و حتي در سرزمين ما مي‌ميرد. كتاب‌هايش ناياب است و كمتر به آن پرداخته شده. مطالعات ژاپني‌ها درباره قلعه‌هاي ايران كه به كل ناياب است. انگار براي هيچ‌كس اهميت ندارد كه عده‌اي پژوهشگر نزديك به 20 سال روي قلعه‌هاي ايران كار كرده‌اند! باوركنيد كه در دوران پژوهش اين كتاب از هر طرف كه رفتم جز وحشتم نيفزود.

چنان كه در مقدمه ذكر شد، درباره اسماعيليه و رهبر اسطوره‌اي آن حسن صباح و قلعه تسخير ناپذير الموت قصه‌ها و افسانه‌هاي زيادي در ميان مردم رواج دارد، مثل اينكه اسماعيليه از پيشگامان تروريسم ايدئولوژيك و نياي گروه‌هاي چريكي بودند و براي اين كار از شستشوي مغزي پيروان خودشان يا از ابزارهايي چون مواد روانگردان مثل حشيش بهره مي‌گرفتند. چقدر اين قصه‌ها ريشه در واقعيت دارد و درست است؟

اتفاقا اين يكي از موضوعاتي است كه به صورت مفصل در كتاب به آن پرداخته شده است. در مورد حسن صباح و رفيقان همه‌چيز در هاله‌اي از ابهام به سر مي‌برد و بسياري از مطالبي كه عنوان مي‌شود با خيالات صليبيان كه در آن زمان با مسلمانان در جنگ بودند، شكل گرفته و مكتوب شده. غربي‌ها همواره از اين همه ايمان شرقي‌هامتحير مي‌شدند و برايشان قابل درك نبود و آن را گره مي‌زدند به مصرف چيزي به نام حشيش. در اين كتاب سعي كردم مطالعه‌اي روي گياهاني كه در الموت مي‌رويند، بكنم. از سوي ديگر بحث استفاده از هئومه در آيين‌هاي ايران باستان هم در ميان است. واقعيت اين است كه رفيقان با ايمان خود مي‌جنگيدند. حالا عده‌اي به آن مي‌گويند، شست‌وشوي مغزي و عده‌اي نام اخلاص بر آن مي‌گذارند اما براي من كه انواع انتحاري‌ها را در دوره خود ديده‌ام رفتارشان خيلي قابل درك است واقعا نيازي به مصرف حشيش نداشتند.

يكي از ويژگي‌هاي برجسته و جذاب كتاب شما آن است كه صرفا بر منابع كتابخانه‌اي و پژوهشي تكيه نكرده‌ايد و به عنوان يك روزنامه‌نگار پژوهشگر، شخصا به محل‌ها و مكان‌هايي كه وقايع در آنها رخ داده رفته‌ايد، با باستان‌شناسان و پژوهشگران ميداني گفت‌وگو كرده‌ايد و پاي صحبت مردم محلي نشسته‌ايد و افسانه‌ها و قصه‌هاي شفاهي آنها را شنيده‌ايد. اهميت اين كار در چيست و اين قبيل كارها چه تاثيري در كار شما گذاشته است؟

به درازاي هزار سال درباره حسن صباح و رفيقانش نوشته‌اند؛ از داستان و روايت گرفته تا پژوهش‌هاي عميق و گسترده. به خصوص از قرن 17 به بعد ناگهان مطالعات اسماعيليه‌شناسي از سر گرفته مي‌شود؛ گويي رنسانسي در بازخواني اين دوره رخ مي‌دهد. وقتي كار كتاب را شروع كردم، مدام از خودم مي‌پرسيدم چه كاري مي‌توانم انجام بدهم كه حرف تازه‌اي داشته باشد؟ در زمان تحقيقات كتابخانه‌اي متوجه اين خلأ شدم كه كمتر نگاه مردم در متون منعكس شده است. براي خودم خيلي مهم بود كه مردم الموت از چه دريچه‌اي به واقعه حسن‌ صباح نگاه مي‌كنند.از طرفي 20 سال كاوش‌هاي باستان‌شناسي انجام شده بود و به نظرم رسيد كه بهترين شرايط براي راستي‌آزمايي فراهم شده است. به اين معنا كه داده‌هاي متون را با يافته‌هاي باستان‌شناسي بررسي كنم. به عنوان مثال در همه متون درباره مولاسراي حسن صباح كه مقر فرماندهي او در الموت بوده صحبت شده است. اكنون در دوره ما كاوش‌هاي باستان‌شناسي اين مولاسرا را از دل سنگ‌ها بيرون آورده كه نشان از صحت اين روايت‌ها دارد.

شما كوشيده‌ايد مواد خام حاصل از تحقيق را در يك روايت داستاني بگنجانيد. چرا چنين كرديد و چرا براي مثال همچون يك محقق تاريخ نگار نتيجه تحقيق خود را به صورت يك اثر تحقيقي يا دانشگاهي ارائه نكرديد؟

واقعيت اين است كه من تاريخ‌نگار نيستم و به خودم اجازه نمي‌دهم كه به اين حيطه وارد شوم. از سوي ديگر تا دل‌تان بخواهد تحقيقات دانشگاهي در اين زمينه انجام شده كه برخي از آنها واقعا قابل ستايش هستند. من روزنامه‌نگارم و هدفم از نوشتن اين كتاب در قالب روايت اين بود كه تلاشي بكنم براي ايجاد ارتباط بيشتر مردم با تاريخ و ميراث ‌فرهنگي. در واقع نگاه من به ميراث فرهنگي بيشتر از جنبه هنري، پرداختن به حيطه اجتماعي آن بوده. هميشه سعي كردم كه مردم را در كالبد و تاريخ ببينم و بشنوم تا اينكه به مثابه مجموعه‌هاي لوكس و لاكچري نگاه كنم. در كتاب واقعه ناتمام هم ديدم آنچه كمتر ديده شده‌اند مردم هستند. مردم چه روزهايي را گذرانند. البته كه فقدان بزرگ حضور مردم در منابع تاريخي ديده مي‌شود. هيچ‌وقت كسي نمي‌گويد كه مردم از جان گذشته كه براي آرمان‌شان از همه‌ چيز گذشتند چه تجربه‌اي را پشت گذراندند. خيلي‌ها به حسن صباح پرداخته بودند بي‌شك كه او مردي تاثيرگذار بوده اما اين مردم بودند كه او را بدل به يك رهبر كاريزماتيك كردند.

در پايان بفرماييد ضرورت و اهميت توجه به تاريخ اسماعيليه در روزگار فعلي چيست؟ آيا صرفا پاسخ به يك كنجكاوي ذهني است يا رد و اثر ايشان را در امروز هم مي‌توان يافت و نشان داد؟

من فكر مي‌كنم كه حسن صباح پايه يك واقعه بزرگ را در ايران رقم زده و افكاري را به جا گذاشته كه حتي در جامعه جهاني تاثيرگذار است. او از شيوه ترور افراد مشهور تصميم مي‌گيرد كه به اهداف جنبش برسد. اگرچه هرگز هيچ منبعي وجود ندارد كه آنها به مردم عادي آسيب‌ مي‌رساندند و فرق‌شان با نيروهاي جهادي كه در ميادين يا بناهاي مذهبي اقدام به عمليات انتحاري مي‌كنند،متفاوت است. اما جريان فكري آنها به نظرم در جريان‌هاي فكري ديگر كه تا امروز دوام آورده تسري پيدا كرده است. دوره مياني تاريخ ايران به نوعي دوره گذار است. دوره پوست‌اندازي ايران. براي همين مدام نشانه‌هايي از دوران آنها را در زندگي جاري پيدا مي‌كردم و هر بار با خودم فكر مي‌كردم اين جادوي تاريخ است. جادوي زمان و انساني كه هر بار تاريخ را تكرار مي‌كند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون