مهدي بيك اوغلي
هر دولتي با كليد واژه خاصي در ناخودآگاه جمعي جامعه ثبت ميشود. از اين منظر در دولت مسعود پزشكيان، كليدواژههايي چون «وفاق» و «آشتي ملي» بيشتر طنينانداز ميشود. اما هر اندازه بيشتر از عمر دولت چهاردهم ميگذرد، ابهامات درباره مفهوم و معناي وفاق نيز بيشتر ميشود. هر طيف سياسي و فكري در ايران از ظن خود، معناي اين واژه را تفسير كرده و براي آن معنا ارائه ميكند. براي اصولگرايان، وفاق به معناي تشكيل شركت سهامي عام است كه در آن هر طيفي، بايد سهم خاص خود را برداشت كند و اگر اين گونه نشود در زمره خاسران خواهند بود! شايد به همين دليل باشد كه طيفهاي راديكال جناح راست از دولت گلايه ميكنند كه چرا به اندازه نواصولگرايان و اصولگرايان ميانه از دولت بهره نداشتهاند! براي ساير طيفهاي ميانه و نحلههاي مختلف هم وفاق از منظر معناشناسي، تعاريف خاص خود را دارد. در يك چنين شرايطي لازم است موضوع وفاق از منظر آكادميك و پديدارشناسانه نيز مورد ارزيابي قرار بگيرد. مهمتر از آن ضروري است كه بدانيم رييسجمهور درباره وفاق چگونه ميانديشد و چه تعريفي از وفاق دارد؟ براي علي ربيعي و بسياري از متفكران اصلاحطلب، وفاق نه به معناي سهمخواهي و شركت سهامي، بلكه به معناي دستيابي به فهم مشتركي است كه بايد در حل مسائل اصلي كشور از آن بهره برده شود. علي ربيعي با واكاوي لايههاي سطحي مفاهيم و غور و سير در نظريات جامعهشناسي و سياسي، تعريفي متفاوت و جذاب از وفاق ارائه ميكند. او وفاق را نه به معناي توافق گروههاي سياسي، بلكه به مفهوم فهم مشترك ميان لايههاي مختلف ازجمله حاكميت با دولت، دولت با نخبگان، نخبگان با مردم و نهايتا مردم با مردم ارزيابي ميكند. بهزعم اين استاد رشته ارتباطات و چهرهاي كه سالها در فراز و نشيب عرصههاي اجتماعي حضور داشته، مهمترين سطح دستيابي به وفاق، دركي است كه ميان مردم با مردم در كوچكترين بنيان اجتماعي يعني خانوادهها شكل ميگيرد. ربيعي در عين حال مقصود و منظور رييسجمهور از وفاق را دستيابي به اين فهم مشترك براي حل مسائل و مشكلات اجتماعي ميداند.
اين روزها بحثها زيادي درباره بحث وفاق در جامعه ميشود. بعضا روايتهاي عجيب و غريبي درباره وفاق شنيده ميشود. از منظر آكادميك اين گزاره را چطور ميتوان تحليل كرد؟
من معتقدم كه «وفاق» هم به مثابه نظريه است و هم به مثابه روش. متاسفانه بين اين دو گزاره، يك خلط مفهوم ملاحظه ميشود. حتي گاهي بسيار سطح پايين و نازل به مقوله وفاق نگاه ميشود. به عنوان مثال مدتي قبل رييس مجلس در اظهاراتي گفت: « نظاره ميكنيم تا در مديران مياني هم وفاق صورت بگيرد و از يك جناح افراد انتخاب نشود!» كه به نظرم، برداشت و نگاهي بسيار نازل به اين مفهوم بلند است. بهرغم اينكه وفاق را به مثابه نظريه و روش تلقي ميكنم، معتقدم وفاق يك ضرورت بيبديل براي ايران امروز است. براي اين موضوع هم دلايل خاص خودم را دارم، ذكر اين نكته هم ضروري است اين ديدگاه درخصوص وفاق پس از پيروزي دكتر پزشكيان به ذهن ما خطور نكرده. بلكه اين مباحث از زمان انتخاب و حمايت از دكتر پزشكيان ميان يك نحله فكري در بطن جريان اصلاحات مطرح بوده است.
اما چرا امروز در اين شرايط به وفاق نياز داريم و چرا ضرورت ايران امروز، مساله وفاق است؟ آيا امكان نداشت بدون نظريه وفاق با رويكرد خالصسازي و يكدستسازيهاي همدستانه قبلي، كشور به پيش برود؟
اين رويكردها (خالصسازي، يكدستسازي و...) همگي با شكست روبهرو شدهاند. كشور در سطوح سياسي، حكمراني، اجتماعي و نهادهاي مدني و... به اندازهاي دچار تعارضات و پراكندگي شده بود كه وفاق به عنوان راهحلهاي برونرفت از بنبستهاي تلنبار شده در برابر ما قرار گرفت. اما چرا وفاق يك امر بيبديل است؟ با توجه به تجربه زيستهام و بنا به تعبيري خاص، مبتني بر پيچي كه طي سالهاي اخير در سياست خوردهام به اين نتيجه رسيدهام كه ما در فهم مسائل دچار اختلاف نظر هستيم. اين تعارضات فقط در ميان سياستگذاران و در سطح نخبگي سياسي نبود. حتي در سطح حاكميت با دولت، سطح دولت با نهادهاي مدني و حتي در درون جامعه و در سطح نخبگان سياسي اين تعارضات نمايان شده است. ما فهم مشترك در مورد مسائل نداشتيم، علتشناسي مشترك در مورد مسائل و تعرضات نداشتيم و راه حل مسائل هم در زمينه بسياري نداشتيم. چند مثال براي شما ميزنم تا بحث بهتر روشن شود. در مورد سياست خارجي كشور، طي سالهاي اخير هيچ فهم مشتركي وجود نداشت. اين فقدان در درك مشترك، بزرگترين دستاوردهاي مقطعي جامعه را هدر داد. تا همين اواخر هم نشانههاي اين هدررفت قابل مشاهده است. حتي معتقدم در مورد مفهوم توسعه هنوز يك همنظري و نظرگاه مشترك ميان بخشهاي مختلف وجود ندارد. به عبارت روشنتر، بين نظريه بقا و توسعه به يك اشتراك مفهومي نرسيدهايم. يكي از مهمترين موضوعات مطرح شده در سال 1401 تغييرات ارزشهاي جاري ميان مردم با ارزشهاي رسمي دولت بوده است. در اين بخش هم تفاهمي در جامعه ايراني وجود نداشت؛ موضوعي كه منجر به هماوردي خياباني در سطح گسترده شد. اين مثالها را زدم تا به شما بگويم چرا نيازمند وفاق به مثابه يك نظريه و روشهاي اعمال وفاق هستيم.
اما اين فهم مشترك كه شما از آن ياد كرديد در شكل بنيادينش كجا بايد رخ بدهد؟
قبل از هر چيز، خوب است اين عدم فهم مشترك دستهبندي شود. در نظريههاي شناخته شده دولتها، بازارها و جامعه شاكلهاي را شكل ميدهند. اما در ايران اين دستهبنديها متفاوت است. دولت به مفهوم اخص و اعم به كار برده ميشود. يك دولت وجود دارد و يك حاكميت. اين نوع دستهبندي به اين شكل اما در جهان وجود خارجي ندارد. در ايران بازار وجود دارد، جامعه وجود دارد و نهادهاي مدني هم وجود دارد! اگر بخواهيم بگویيم فهم مشترك در كدام قلمرو بايد رخ بدهد، بايد نسبتي بين دولت و حاكميت در نظر گرفته شود. نسبتي ميان دولت و جامعه و نسبتي هم بين دولت و سياستگذاران همعرض در نظر گرفته شود. شخصا نام اين گسلهايي كه ناشي از عدم فهم مشترك است را «بيريختي سامان سياسي» يا «بيساماني سياسي» ميگذارم. اين دوگانهها ما را به يك سيستم كاهنده و نه خود تداومدهنده بدل كرده است. اين اختلافات سيستم سياسي ايران را به سيستمي خود كاهنده بدل كرده است.
به بحث وفاق بازگرديم؛ وفاق براي جامعه امروز ايراني با اين سطح از عدم فهم مشتركها چه معنا و مفهومي دارد؟
وفاق گزاره جديدي نيست؛ وفاق يك نظريه ديرين است و يك نياز جديد است. چه در فرهنگ ايراني ما چه در فرهنگ ديني و حتي در ادبيات كلاسيك ايران زمين، ردپاي موضوع وفاق پيداست. در ايران چند سالي است كه مفاهيمي چون كنشگري مرزي، ميانجيگري، ميانداري و... بسيار تكرار شده است. اين مفاهيم همگي از ريشههاي وفاق برخاستهاند. بنابراين وفاق به مثابه نظريه كه بتواند به عنوان روح جمعي كليت جامعه نمايان شده و ايران را از شرايط خطرناك فعلي عبور بدهد، مطرح است.
شما از وفاق به عنوان يك روش هم ياد كرديد، چطور ميتوان وفاق را به عنوان روشي براي حل مشكلات و معادلات در نظر گرفت و از آن بهره برد؟
در رويكردهاي نازل انگارانهاي كه امروز شكل گرفته، وفاق همراستاي توافق و ايجاد يك شركت سهامي در نظر گرفته ميشود. معتقدم اگر وفاق منجر به حل مساله نشود، بيمعنا خواهد بود. در روششناسي، درباره وفاق افقي و وفاق عمودي بحث ميكنم. در وفاق افقي، وفاق ميان نخبگان سياسي شكل ميگيرد. وفاق ميان نخبگان سياسي وفاق افقي است كه شرط نخست و نياز جدي است. اما وفاق در اين قلمرو، متوقف نميشود. در اين مرحله وفاق به منزله دادن پست به گروههاي مختلف - همان طور كه طيفهاي مختلف سياسي امروز تلقي كردهاند - نيست. اصل موضوع در وفاق افقي فهم مشترك از مسائل و حل مساله و راهحلهاي مشترك است. اگر اين روي سكه وفاق رخ بدهد، بسياري از مشكلات حل ميشود.
اما برخي افراد و جريانات، معناي وفاق را به معناي سهمخواهي جناحها و طيفهاي مختلف در نظر ميگيرند. شما بفرماييد، ديدگاه رييسجمهور از وفاق چيست؟
قرار نيست در وفاق، دولت تقسيم شده و مثلا عنوان شود، براي جبهه پايداري 3 سهم، براي جناح ديگر اصولگرا 2 سهم و براي فلان گروه و جناح فلان سهم در نظر گرفته شود! اگر فهم مشترك براي حل مساله شكل نگيرد، وفاق بيمعنا خواهد بود. ميدانم و يقين دارم كه ديدگاه رييسجمهور از وفاق، ايجاد اشتراك نظري براي حل مسائل مهم كشور است. نزديك كردن ديدگاهها براي حل مسائل كشور است. در كنار اين بحث يك وفاق عمودي هم وجود دارد. از بحث «وفاق عمودي رو به بالا» و «وفاق عمودي رو به پايين» ميتوان صحبت كرد. در بحث وفاق عمودي رو به بالا، دولت و حاكميت دو بخش جدا از هم هستند. هر زمان اين دو بخش از هم فاصله داشتند، حتي دستاورد بزرگي در حد و اندازه برجام هم از ميان رفته است. ظرفيتهاي جريان اصلاحاتي كه ميتوانست بسيار موثر باشد، به حاشيه رفت. امروز نيازمند نوعي اعتماد و اطمينان ميان حاكميت و دولت براي حل مسائل هستيم. فكر ميكنم بهرغم نقدها و انتقاداتي كه برخي از روي عدم درك درست متوجه دكتر پزشكيان ميكنند، رويكرد ايشان به مثابه روش، راهحل درستي بوده است. در واقع با يك اعتماد درست رو به بالا است كه ميتوان فهم مشتركي از مسائل پيدا كرد و آن را پيش برد. اما باز هم وفاق در اين مرحله متوقف نميشود. دولت همچنين بايد در مسير «وفاق عمودي رو به پايين» حركت كند. اگر دولت در اين مسير حركت نكند، وفاق ابتر و ناقص مانده است. در وفاق عمودي رو به پايين بايد بتوان بين نهادهاي مدني، بين ميانجيهاي اجتماعي ارتباط معقولي ايجاد كرد. بارها نوشتهام كه جامعه بدون ميانجي، جامعهاي بيمار و ناآرام است. يكي از مشكلات جامعه ما اين است كه جامعه ميانهپذير نبوده است. حتي نگاه امنيتي به ميانه يكي از مشكلات كشور بوده است. لازم است نظريه وفاق در روش منجر به ايجاد تفكر مشترك براي حل مسائل مشترك با نهادهاي مياني شود. اين نهادها شامل انجمنهاي علمي متنوع، انجمنهاي صنفي گوناگون، اتحاديههاي مختلف و... مي شوند.
بخشي از اين ضرورت وفاق به وفاق ميان مردم باز ميگردد. وفاق در عميقترين لايههاي اجتماعي چگونه شكل ميگيرد؟
تكميلكننده اين بحث وفاق دولت با جامعه و نهادهاي پايينتر از نهادهاي مدني و مياني و با خود جامعه است. يكي از مشكلات جدي كه امروز در جامعه وجود دارد، رويارويي جامعه با جامعه است. من اسم اين گزاره را كوهانههاي ارزشي متفاوت ميگذارم؛ تيز شدن اين كوهانهها آسيبهاي زيادي را متوجه جامعه ميكند. اين مشكل هم ناشي از عدم توافق و فقدان هم نظري در مسائل است. وقتي كوهانههاي ارزشي جامعه هر كدام با ارزشهاي موجود در گروههاي افقي گره ميخورند، بدل به نيروي آنها ميشوند. نهايتا وقتي اين افراد روبه روي هم ميايستند، وضعيت خطرناكي در جامعه شكل ميگيرد. تمام سنجشها نشان ميدهند تا چه اندازه تفاوتهاي نظري در جامعه وجود دارد كه در شرايط ناگوار ميتوانند رو در روي هم بايستند. اين روياروييها منجر به خروج جامعه از حالت يكپارچگي و انسجام ميشود. ممكن است جامعه در برابر حاكميت بايستد و انتقاد و اعتراض كند، اما وقتي شرايط بحراني ميشود كه مردم در برابر مردم و جامعه در برابر جامعه بايستد.
به نظرم در نظريه وفاق و در بحث وفاق به مثابه روش، يكي از روشهايي كه دولت بايد در پيش بگيرد؛ آشتي بين گروههاي اجتماعي پايينتر از نهادها است. حتي در سطح خانواده، ما به يك نظريه وفاق نياز داريم.