ميرعليرضا ميرعلي نقي
تا همين اواخر «فتوكارلو» در لالهزار جنوبي، در ويترين رو به خيابانش، عكسهاي جواني او را در دهه ۱۳۳۰ دست نخورده نگه داشته بود. گويا هنوز هم همانجاست. جواني ديرپاي امينالله رشيدي، خنياگر ستاينده «زندگي» كه در پاييز پرگشود. قريب يك قرن نفس كشيد، بيش از 80 سال با شعر كلاسيك فارسي، خوانندگي و نواپردازي در موسيقي ايراني، نويسندگي، طراحي نقوش قالي و... در پويايي مداومي زندگي كرد. دير زماني است كه نمادي چشمگير از اميدواري و آفرينشگري شده است. آنقدر عمر كرد تا به دهمين دهه از سلسله جبال حيات برسد و پيروزيهايش را جشن بگيرد و پاداش آن همه سلوك سالم خود را از دست زمانه و مردمانش دريافت كند. شادمانه و شاكر زيست و ما را بر مرگ او دريغي نيست كه به گفته مولانا: «به دام ديو در افتي، دريغ آن باشد...» افسوس بر ماست كه هيچگاه نتوانستيم و نميتوانيم چون او زندگي كنيم.
22 ساله بودم كه افتخار آشنايي با ايشان نصيبم شد، به لطف پدرانه استاد تورج نگهبان كه پنجاه سال و اندي با او پيوندي برادرانه داشت. پيش از آن با اخوي كوچكش عليمحمدخان ارتباط داشتم كه در دهه ۱۳4۵ - ۱۳3۵ از يكهتازان نقد موسيقي در مطبوعات بود و ايضا سردبير مجله موزيك ايران و بعد هم شاغل در هنرستان موسيقي تبريز و... فعاليتهاي ديگري كه شرح آن بگذار تا وقت دگر... (اخوي ديگرشان امانالله خان را هيچ وقت نديدم). زود متوجه شدم كه جهان فكري و شيوه زندگي و افق ديد اين دو برادر بسيار متفاوت است. مجذوب امينالله خان شدم و ارادتم به اين مرد هنرمند و آزاده ثابت ماند و تا هستم، پابرجاست. همه ما دوستدارانش، اين ارادت آكنده از محبت را مديون اصالت و ثبات شخصيت گوهرين او هستيم. اگر رابطه خوبي با او داشتيم، به خاطر اين بود كه «خوبي» از خود او بود. تاسف نداريم كه چرا ديگر كسي مثل او نيست. روشن است كه ديگر مانند او در اين جهان نخواهند و نتوانند بود.
اخيرا با دوست ديرينم دكتر عليرضا اميني از امينالله رشيدي ميگفتم و اينكه رهرو صادق راه استاد سيدجواد بديعزاده است در نواسازي و خوانندگي و سخنسنجي و حُسن سلوك از آن انسانهاست كه در هر سني بميرند باز هم حيف است. نميدانستيم كه در واپسين ساعات اوييم و درباره او سخن ميگوييم. استاد امينالله رشيدي تا چندماه پيش كه در خدمتشان بودم، هنوز پويايي و شادابي و حضور ذهن و قدرت قلم و اميدواري هميشگي را داشت. كمي نحيف شده بود ولي نشاني از كهولت نداشت. حسي از رفتن قريبالوقوع را هم به هيچ وجه نشان نميداد و اين در حالي بود كه همسر هميشه عاشق و فداكارش مدتها بود كه در بستر بيماري ميگذراند و همه زحماتشان را دختر وفاكارشان افسانه خانم به دوش ميكشيد. نمونهاي ناياب از خانوادهاي اصيل و سرشار از مهر و محبت و فرهنگ و ذوق.
درباره زندگي پربار استاد امينالله رشيدي نكته ناگفتهاي باقي نمانده است. چند كتاب، گفتوگوهاي مطبوعاتي و تصاويري بسيار و آثار چاپ نشدهاي هم به فراواني باقي گذاشته است. ساختهها و خواندههايش هم كه همه در دسترس هستند.
او از هنرمندان نادري بود كه هم ميساخت و هم ميخواند. چون او كم هستند. مسير او در امتداد رسم كهن خنياگري ايراني است و در اتمسفر تجددخواهي مرسوم زمانه خود معنا ميشود. خودرو و خودآموخته نبود، اما خودجوش و خودساخته بود. صدايش با صداي ديگري اشتباه گرفته نميشد و بدون بردن نامش هم شناخته ميشود. ساختههايش، موتيفهاي لطيف و خوش بُرش و متنوعي هستند كه در پيوند محكم با كلامي نيك انتخاب شده و خوانشي شفاف، آينهوار، زيباييهاي روز و روزگار خود را روايت ميكنند و بيهيچ دشواري به دل مينشينند. كمتر پيش آمد كه از ساختههاي ديگران بخواند، هر چند به آثار ماندگار دوست دوران جوانياش استاد همايون خرم، مهر و ارادتي بسيار داشت.
دو بار طعم شهرت و محبوبيت را چشيد؛ يك بار در جواني و بار ديگر در كهنسالي. از سال ۱۳۲۵ فعاليت هنري را شروع كرد و تا سال ۱۳۴۳ در راديو تهران به خوشنامي و پركاري مشهور بود تا اينكه قانوني تصويب شد كه كارمندان دولت نبايد از دو جا همزمان حقوق بگيرند و رشيدي مجبور شد بين استوديوي ضبط موسيقي و محضرداري، دومي را انتخاب كند. انتخابي كه هرگز او را پشيمان نكرد. زندگياش تامين شد و در كوران انقلاب هم آسيبي نديد؛ چرا كه به خواست خود فراموش شده بود. اما خاطرهاش هميشه ثابت و پررنگ بر جاي ماند. مثل همان عكسهاي ويترين فتوكارلو در لالهزار كه هنوز هم هست و اگر ساختمان فرسوده فتوكارلو هم روزي ويران بشود و عكسهايش هم نابود شوند، صداي رشيدي همچنان باقي خواهد ماند. اما صد سال، به هر حال زمان درازي است و براي آدميزاد پويايي چون او تحفههاي بسيار در آستين دارد. شهرت دوباره رشيدي از اواسط دهه ۱۳۷۰ شروع شد. نوارهاي سالم و خوش صدايي كه سالها با دقت از دوران فعاليتهايش در سالهاي ۱۳43 - ۱۳35 نگه داشته بود به كارش آمد. هنوز چرخه توليد و نشر آثار موسيقي از نفس نيفتاده بود و مردم موسيقي مورد علاقهشان را در قالب حاملهاي صوتي تهيه ميكردند و به خانه ميبردند. آثار رشيدي هم در نوار كاست و هم سيدي به بازار آمد و استقبالي دور از انتظار يافت. انگار آثاري امروزياند و نه ديروزي. «عطر گيسو» فضاي خانهام را پر كرد و يادداشتي نوشتم سراسر سانتيمانتال و نوستالژيك كه به همت استاد نصرالله حدادي در روزنامه خرداد چاپ شد و از شانس خوب، خوانندگان فراوان يافت. استاد رشيدي را اين يادداشت شتابزده و جوانانه، چنان خوش آمد كه تا سالها فتوكپي آن را به همه جا و همه كس ميرساند و در كتاب «عطر گيسو: خاطرات هنري» عينا با كلي لطف و محبت نقل كرد! در 20 سال اخير، غير از دوران كرونا و دوراني كوتاه از بيماريهاي گذرا و خانهنشيني، رشيدي همچون جواني اميدوار و هدفدار، فعاليت ميكرد و حتي يادم هست كه در تابستان داغ و نفسگير، يك تنه اركستري روبهراه كرد و با خود به بوشهر (بله بوشهر!) برد و كنسرت موفقي داد. نه خستگي شناخت و نه خم به ابرو آورد. به محض رسيدن به تهران تازه داشت برنامه كنسرت قريبالوقوع بعدي را ميريخت! (حرفهايها ميدانند كه از چه كار سنگيني سخن ميگويم) استاد رشيدي شگفتانگيز بود.
هيچگاه و هيچ جا، جز آنكه هميشه بود، ديده نشد: خوش برخورد، خوشپوش، شيرين سخن و صبور، پركار و اميدوار؛ شورآفرين و شادمان و... دلداده ايران. براي او و يارانش نظير تورج نگهبان و باستاني پاريزي و صادق سميعي و... ايران، مفهومي فراتر از يك ژئوپليتيك سياسي بود. آنان زادگاه خود را روحي عظيم ميديدند كه زيستن بدون آن معنايي نداشت.
نكته جالب در بررسي زندگي و هنرآفريني امينالله رشيدي، تداوم بيوقفه در مسيري است كه فراز و فرود چنداني نداشته است. گويي در جادهاي صاف و مستقيم و طولاني، در هوايي هميشه معتدل و شفاف و بنمايهاي همواره مشحون از شادماني و آرامش، رانده و بيهيچ تصادف و توفان و توقفي به انتهاي راه رسيده است. نوشتهها و ساختههايش نه نزولي دارند و نه فرودي. نه شاهكار درخشاني در آنهاست و نه اثر نازل و پيش پا افتادهاي. قائل به اصالت و صحت كاربرد واژه «متوسط» براي هيچ اثر هنرياي در هيچ رشتهاي نيستم. اين واژه نه تعريف علمي دارد و نه بنيان حسي مطمئني بر آن مترتب است. وانگهي مستقر بر مرز مشخصي نيست و ميتواند شامل سلسله آثار مداومي باشد كه هر كدام از آنها نسبت به پيش و پس از خود، داراي ارزشهايي بيش و كم باشند و مناقشه در مورد آنها به قول زندهياد استاد سيدمحمد دبيرسياقي «تا قيامت ميرود تا نفخ صور». آثار هر هنرمندي در هر مقطعي از تاريخ، جلوه و بهاي ويژه خود را دارد. بيترديد، عكسالعمل مخاطبان او در هر دهه متفاوت بوده و خواهد بود. جز اين هم نميتواند باشد. هر چند، مجموع و برآيند اين پاسخهاست كه شمايل هنرمند را در بوم تاريخ نقش ميزند. شمايل استاد امينالله رشيدي در 70 سال گذشته بر موسيقي شهري ايراني (كه متاسفانه نيم بيشتر آن در تاريكياي تحميلي طي شد) چهرهاي برازنده، قابل احترام و اعتماد، ريشهدار در اصالت و داراي انگيزه بدعت، شاعر و اديب، نقشپرداز و زيباييشناس هم حاوي رمانتيسم شخصي و هم حاوي دغدغههاي اجتماعي - انساني و فراتر از همه هميشه ايراني. كافي است كتاب چند بار انتشار يافته او با عنوان «از كاشان تا كاناري» را بخوانيد و ژرفاي ايراندوستي رشيدي را دريابيد. گفتني اينكه، استاد رشيدي مردي بسيار سفركرده و جهان ديده بود. به ويژه، جايي از وطنش را ناديده نگذاشته بود. دنياگرديهايش كه حديثي ديگر است. در هر سفري فراوان ميديد و ميشنيد و ميخواند و مينوشت و عكس برميداشت و اين «مشرب سعديوار» را تا زماني كه توان و امكان را در خود ميديد، ادامه داد.
روش كتاب نويسياش هم جالب توجه بود. گويي پاورقيهاي جذاب مطبوعات دهههاي ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰ را ميخوانيم. تداوم موضوع در كتابهايش نبود و ساختاري «موزاييك»وار دارند: تكه تكههاي هركدام جدا جدا نوشته شدهاي كه بينقشه كنار هم گذاشته شدهاند و هر كدام با رنگ و برق خاص خودشان، جلوه ميكنند. نوعي «جُنگ نويسي» يا به تعبير استاد تورج نگهبان «كشكول درويشي» كه اتفاقا براي خوانندگان امروزي هم كم جذاب نيستند. وقتي كه آنها را ميخوانيم، حس ميكنيم كه نويسنده، تكتكشان را با تمام وجودش زيسته است. تكههايي از شعر، نثر، بريده روزنامه، عكس، طراحي و نقاشي و حتي گاه نت موسيقي كه در آنجا، بدل از متني صوتي انگاشته شدهاند. به روشني ديده ميشود كه استاد رشيدي جمع اضدادي زيبا بوده است: ذهنيتي مدرن در قالب ابزاري قديمي. اگر به پستگذاري در اينستاگرام خو ميگرفت، بيترديد آثاري جذاب ميآفريد و فالوور فراوان جذب ميكرد، چرا كه فقط نويسنده نبود، به گويندگي و شعرسرايي و عكاسي و فيلمگذاري و گرافيك و نواسازي و خوانندگي هم در حد مورد نيازش تسلطي 70 ساله داشت.
با تمام اين هنرها، آن موقعيت طلايي و تكرار نشدني در سالهاي جوانياش و آرامش هميشگياش، نه بلندپروازي داشت و نه از دلمشغوليهاي هنري و ادبياش دست كشيد. نوعي حكمت موروثي در او بود كه در بزنگاههاي دشوار زندگي به كمكش ميآمد و از بلاياي زمانه محافظتش ميكرد. در اين منطقه از جهان، براي مرد حساسي كه از هيچ پشتوانه محكمي در قدرت و ثروت بهره ندارد، به سلامت گذشتن از مرزهاي جانكاه 70 سالگي، به هيچ وجه ساده و آسان نيست، چه برسد به 90 و 100 سالگي. برخورداري او از آسايش زندگاني، به هيچ روي قابل مقايسه با ديگر همسالانش نبود كه بعضي از آنها دوامي ديرپا و كم دردسر داشتهاند: از ابراهيم گلستان مرحوم تا حسن كامشاد و محمدعلي موحد و منوچهر انور كه بحمدالله زنده و سرحال هستند.
اگر صد سالگي براي استاد اقبالالسلطان قزويني/ تبريزي، نمادي از دوام و افتخار را ارمغان كرد، براي رشيدي چنین نبود. رشيدي آنقدر ماند تا مثل بسياري ديگر، نابودي تدريجي علاقهها و ارزشها را به چشم ببيند. او از اين ناهنجاري مدرن كه بدويت چندشآوري را همراه خود يدك ميكشد، بيزار و متنفر بود و هيچگاه برايش تره هم خرد نكرد. به باورها و زيباييشناسي و اصول اخلاقي خود پايبند ماند و همچنان دوست داشتني و برازنده و شيرين و دست نيافتني باقي ماند. او را مزاري نخواهد بود؛ خواست خودش اين بود. پيكرش بر نطعي از نيكي، بذل نياز آدميان خواهد شد. رشيدي مفهوم ژرف انسانگرايي را حتي براي بعد از درگذشتش هم اثبات كرد. ايمان و باورهايش بالاتر از هنرش و فراتر از دوام پيكرش بود. معناي نامش، صدسال زندگياش، آثارش و باورهايش، همگي يكي هستند. جلوههايي رنگين از وحدتي ناب در انساني كمياب.