صندوقخانه
محمد خيرآبادي
تازگيها تصميم گرفتيم به رختخوابهاي مهمان سر و ساماني بدهيم. تشكهاي قد و نيمقد را داديم به لحافدوز تا با چند كيلو پنبه اضافه و پارچه رويه جديد، دست به كار شود. چند روز بعد تشكهاي يكدست و پُر بار براي پذيرايي از مهمانها يا احتمالا خوابيدن خودمان درست وسط سالن آماده شدند. هر دو اتاقِ خانه را تختخوابها پُر كردهاند، فقط همين سالن (هال) مانده براي تنوع دادن به مكان خواب و ذوق كردن بچهها براي تجربه چندباره كنار هم خوابيدن خانواده و همچنين غلت زدن روي تشك تا ۱1-۱0 صبح در روزهاي تعطيل. با آمدن تشكهاي جديد، معضل جا دادن آنها كاملا جدي شد. قديمها هر خانهاي يك صندوقخانه داشت. صندوقخانه يك اتاقك كوچك بود كه به عنوان انباري يا جارختخوابي از آن استفاده ميشد. معمولا جايي خنك بود و بوي خاصي ميداد كه حاصل يك فضاي اغلب بسته بود. چرا خنك بود؟ چون در آن سيستم گرمايشي كار نميكرد و قرار بر اين نبود كه كسي از آنجا براي مدت طولاني استفاده كند. اما اتفاقا براي كوچكترها اين فضاي جمع و جور خيلي هم پُر استفاده بود. يك امنيتي در آن وجود داشت كه هيچ جاي ديگر پيدا نميشد. جاي خوبي بود براي بچه درسخوانها، آنهايي كه دنبال تمركز بودند. و البته جاي خوبي براي آنكه بشود از كتكهاي خورده التيام يافت يا دل را به كمك گريههاي دلتنگي سبك كرد. صندوقخانه قلمروی كوچكي براي ساعتها بازي كردن بدون مزاحمت و بكننكنهاي والدين بود و حاوي يك بيخيالي و رهايي افسانهاي. رختخوابها ميشدند كوهها و صخرههايي براي صعود و تنگي و تاريكي فضا ميشد ابزاري براي تخيل و قصهپردازي. من كه اتاقي با كاركرد صندوقخانه را در خانه پدري فقط تا 8-7 سالگي تجربه كردم (و بعد اتاقك موردنظر با تغيير كاربري روبهرو شد) احساس ميكنم آن سردي و بو و اتمسفر در تن و ذهنم خانه كرده. حالا من با تمام وجود ميخواهم يك جايي از خانهمان، اتاقكي باشد با همان كارايي. حالا ديگر نهتنها واقعا به جايي براي رختخوابهايمان نياز داريم، بلكه بيشتر از آن به جايي نياز داريم كه رنجهاي تنهايي و گريههاي دلتنگي را از ما بگيرد و لاي رختخوابهايش پنهان كند و در عوض خلوت و سكوت و تمركزي به دور از فورانِ اصوات و امواج به ما هديه كند. خانههاي ما ديگر گوشه ندارند، يك كنج دنج ندارند، نميشود در آنها از دست تلويزيون و گوشي و اخبار و پرسشها و تمناهاي بچهها، يك ساعتي رها شد. من نه با ديد نوستالژيك و به قصد يادآوري خاطرات كه از سر نيازي بسيار ملموس و واقعي هنوز توي آپارتمان هم دنبال جايي مثل صندوقخانه ميگردم.