ميتوان به سياق ماركس و انگلس در ابتداي متن مشهور مانيفست با اين جملات هولانگيز آغاز كرد كه شبحي در حال تسخير اروپا است: شبح فاشيسم! اما شوربختانه اين گزاره امروز در بيشتر نقاط جهان مصداق پيدا ميكند و منحصر به اروپا نيست. نشانههاي راستگرايي افراطي و ديگرستيزي، نژادپرستي، اقتدارگرايي و بهطور كلي فاشيسم در سراسر كره خاكي مشهود است و در ميان گروههاي مختلف اجتماعي شاهد سفيدشويي و تجليل از ديكتاتورها و مستبدان هستيم. در روسيه استالين، در ايتاليا موسوليني، در روماني چائوشسكو، در اسپانيا فرانكو و... نه به عنوان جبارهايي زورگو و جنگطلب كه به عنوان رهبراني مقتدر و توانمند مورد ستايش قرار ميگيرند. در كشور خود ما تصويري متفاوت با دههها پيش از سلطنت پهلوي ارايه ميشود. دموكراسي و حكومت قانون مردمسالار گويي ديگر ارزش نيستند. در امريكا ترامپ یکه تازی ميكند و در فرانسه، مهد دموكراسي، راستگرايان افراطي در شرف تسخير كرسيهاي قدرتند. بازخواني تاريخ از خلل افسانه و اسطورهسازي از ديكتاتورها به مدد فراموشي (عمدي يا ناخودآگاه) يكي از سازوكارهايي است كه به تسريع اين فرآيند ياري ميرساند. پل كرنر، پژوهشگر تاريخ اروپا و ايتاليا در كتاب «موسوليني در خاطرات و افسانهها: اولين ديكتاتور تماميتخواه در تاريخ» كوشيده ضمن توضيح اين امر در ايتاليا نشان بدهد كه اين افسانه كه دوران موسوليني در دهههاي 1920 و 1930 گل و بلبل بود، بهرهاي از حقيقت ندارد و تصويري نوستالژيك و معوج از واقعيت است. به مناسبت انتشار اين كتاب به همت كتابسراي تنديس با بنفشهشريفيخو، مترجم اين كتاب گفتوگو كرديم. خانم شريفيخو تاكنون آثار ادبي و آموزشي فراواني ترجمه كرده و ضمن تسلط به زبانهاي انگليسي و ايتاليايي، خود سالها در ايتاليا زندگي كرده و از نزديك فضاي اين جامعه را ميشناسد.
در ابتدا به اختصار بفرماييد چرا اين كتاب را به فارسي ترجمه كرديد؟ آيا واقعا جامعه ايتاليا امروز نگاهي مثبت به موسوليني و دوران او دارند؟
هدف انتخاب كتابي بوده كه از ديدي متفاوت به موسوليني و فاشيسم بپردازد. كتابهاي تاريخي درباره اين دوره كه «وقايع تاريخي» را به ترتيب زماني توضيح ميدهند بسيارند و گمان ميكنم در عصري كه اطلاعات با يك كليلك دسترسپذيرند، خواندن و به ذهن سپردن چنين اطلاعاتي از حوصله بسياري خوانندگان معاصر خارج باشد. هدف انتخاب كتابي بوده كه ديدي تأملبرانگيز به موضوع داشته باشد و درعينحال، بهگونهاي براي خواننده معاصر نيز موضوعيت داشته باشد.
در اين خصوص كه آيا جامعه امروزايتاليا حقيقتا نگاهي همراه با نوستالژي به دوران فاشيسم و شخص موسوليني دارد يا خير، به نظرم بايد از اظهارنظر براساس تجربه شخصي پرهيز كرد. احتمالا بيشتر مهاجرها در كشورهاي ديگر چيزي از جنس بيگانهستيزي را تجربه ميكنند و ميتوان اين را به حساب مليگرايياي از نوع فاشيستي گذاشت، اما چنين قضاوتي بسيار معيوب خواهد بود. بهترين كار رجوع به آمار و نتايج نظرسنجيهاست. پل كرنر نيز در مقدمه كتاب به اين آمار اشاره ميكند و درعينحال، تاكيد ميكند: «اگرچه اين آمار و ارقام را بايد به ديده احتياط نگريست، روند كلي واضح به نظر ميرسد.»
پل كرنر نويسنده اين كتاب انگليسي است و شما نيز كتاب را از زبان انگليسي به فارسي ترجمه كردهايد. درباره او و سوابق كارياش بگوييد و اينكه آيا او صلاحيت يا توانايي اين را دارد كه درباره جامعه و تاريخ ايتاليا اظهارنظر كند؟
پل ريچارد كرنر تحصيلات عالي خود را در رشته تاريخ در دانشگاه كمبريج انجام داده و در مقطع دكترا از دانشگاه آكسفورد فارغالتحصيل شده است. حوزه تخصص كرنر، تاريخ معاصر ايتاليا و موضوعات مرتبط با رژيمهاي تماميتخواه قرن نوزدهم است. به علاوه، از سال ۱۹۸۷ در دانشگاه سيهنا به تدريس تاريخ اروپا پرداخته و در همين دانشگاه، مديريت مركز بينادانشگاهي مطالعات رژيمهاي تماميتخواه در قرن بيستم را بر عهده داشته است و بنابراين سابقه تحصيلي مقبولي دارد.
دقيقا سه روز پس از انتشار كتاب كرنر بود كه جورجا ملوني، نامزد حزب راست افراطي به نام برادران ايتاليا به عنوان نخستوزير انتخاب شد. ۳۳ روز پس از پيروزي ملوني، در صدمين سالگرد راهپيمايي رم، ضد فاشيستها در زادگاه موسوليني گردهمايي براي گراميداشت هفتادوهشتمين سالگرد آزادي اين شهر توسط پارتيزانها برگزار كردند؛ هدف از برگزاري اين مراسم درواقع تحتالشعاع قرار دادن گردهمايياي بود كه هرساله توسط نوفاشيستهايي كه به اسطوره موسوليني پايبند و ارادتمند هستند، برگزار ميشود. همه اينها باعث شد پژوهشگران توجه ويژهاي به كتاب كرنر نشان دهند و پژوهشگران مختلف، از جمله ريچارد لافتهاوس، سردبير مجله آكسفورد الومناي، انتشار كتاب كرنر را بسيار بهنگام ارزيابي كردند.
كتاب جستاري درباره مقولاتي پيچيده چون حافظه و فراموشي است. در بازخواني دورههاي مختلف تاريخي، نقش حافظه و فراموشي چيست و اين قواي انساني چگونه در بازخواني تاريخ و مسلط كردن روايتهايي از آن نقش ايفا ميكنند؟
نويسنده تاكيد ميكند كه بايد بين تاريخ و حافظه تمايز قائل شد. «تاريخ سعي در توضيح پديدهها دارد و به دنبال روابط علي ميگردد و حال آنكه خاطره صرفا ثبت تجربيات گذشته است.» به گفته نويسنده، «فقط خواندهها و شنيدههاي ما نيستند كه خاطره ما از گذشته را شكل ميدهند. مهمتر از اينها، عناصري از گذشتهاند كه انتخاب ميكنيم فراموش كنيم و آنهايي كه انتخاب ميكنيم به ياد بياوريم و آنچه انتخاب ميكنيم به ياد بياوريم، ارتباطي تنگاتنگ با زمان حال دارد. خاطره حضور گذشته است در زمان حال ما. درحقيقت، جوامع براساس منفعتهايشان در زمان حال و اغلب تا حدودي نيز براساس اميدي كه براي آينده دارند، گذشته خود را «از نو برميسازند.» معمولا اين فرآيند منحصرا قائم به فرد -شكلگيري مستقيم و بيواسطه ديدگاهي شخصي درباره گذشته- نيست، بلكه گونهاي بازتاب و جذب خاطره جمعي است كه تحت تاثير نگرشها و بحثهاي اجتماعي درخصوص گذشته شكل ميگيرد و آنچه در رسانهها، فضاي مجازي، روزنامهها و كافهها ميشنويد. خاطره جمعي و... تعاملي است پيشرونده بين فرد و محيط اجتماعياش و در يك روند جذب و افزونش شكل ميگيرد. خاطره جمعي -كه تعيينكننده تفسير فردي ما از گذشته است- محصول طيف وسيعي از اطلاعات از منابع مختلف، يا همان چيزي است كه تحت عنوان، بردارهاي حافظه، از آن ياد ميشود.»
ميتوان گفت ما اصولا تمايل داريم فرض كنيم همهچيز در دنياي ما ثابت و بدون تغيير است، مگر اينكه چيزي توجه ما را به اختلافي جلب كند. بااينحال، زماني كه باورهاي ما تغيير ميكنند، خاطرات ما نيز ميتوانند همراه با آنها تغيير كنند.
نويسنده در فصل آغازين نشان ميدهد كه امروز در ساير جاهاي اروپا مثل روماني يا روسيه هم برخوردي متفاوت با رهبران سياسي اقتدارگرايي چون چائوشسكو و استالين صورت ميگيرد. علت يا علل اين موضوع چيست؟
كرنر، به نقل از لييف گودكف، جامعهشناس برجسته روس و مدير پژوهشكده لوادا، نوستالژي دوران ديكتاتوري را ناشي از « ميل مردم به داشتن نظم، امنيت، عدالت اجتماعي و عزت ملي» توصيف ميكند. به گفته گودكف، «در مواجهه با مشكلات امروز و اميد اندكي كه براي آينده وجود دارد -اين نكته مهمي است - افراد هنگام نگريستن به گذشته عناصر منفي را از حافظه خود حذف ميكنند و خاطره جديدي ميسازند كه بيشتر براساس يادآوري جنبههاي مثبت گذشته بنا شده است. به بيان خلاصه، آنها در ذهنشان نوعي «آرمانشهر خيالي » از گذشته خلق ميكنند كه مشكلات زمان حال در مقابل آن كاملا منفي به نظر ميرسند. آنچه در اينجا «خاطره » ناميده ميشود در حقيقت ترفندهايي عجيب و غريب با پيامدهايي قابلتوجه است. افسوسِ از دست دادن آرمانشهر خيالي در گذشته استبدادي، افراد را به سمت اتخاذ راهحلهاي استبدادي براي حل مشكلهاي كنوني سوق ميدهد. در جهاني كه به نظر ميرسد هر دم پرهرجومرجتر و بينظمتر ميشود، بسياري به دنبال «فردي قاطع » ميگردند كه بتواند آنچه را نظم و امنيت سابق فرض ميشود دوباره برقرار كند.»
منتقد اين كتاب ممكن است بگويد هر بازخواني تاريخي، مبتني بر پيشفرضها و رويكردهاي مورخ يا راوي تاريخ است و اگر گروههايي امروز بر نقاط مثبت دوران موسوليني تاكيد ميكنند، گروههايي ديگر ميتوانند يكسره عصر او را سياه جلوه دهند. با اين پيشفرض، هيچ يك از طرفين نميتوانند مدعي شوند كه آنچه ميگويند حقيقت است يا به تعبير ديگر هر كدام از دو طرف ممكن است ديگري را به فراموشي عمدي يا غيرعمدي و وارونهنمايي تاريخ متهم كنند، پاسخ نويسنده و خود شما به اين نقد چيست؟
نويسنده در مقدمه كتاب و در تبيين ويژگيهاي خاطرات جمعي به اين نكته اشاره ميكند كه «خاطرات جمعي ممكن است براساس دادههاي ورودي، تفاسير، اهداف و گروههاي اجتماعي (يا قومي) يادآوريكننده با هم متفاوت باشند.» «دستيابي به ديدگاهي مشترك از گذشته، كه همه بر سر آن توافق داشته باشند، دشوار است.»
بنابراين، ادعاي نويسنده توصيف افسانه واحدي كه همه ايتالياييها بر سر آن توافق داشته باشند، نيست. نويسنده يكي از چندين خاطره جمعي را مورد مطالعه قرار ميدهد؛ خاطرهاي نسبتا فراگير كه «جنبههاي خاصي از رژيم فاشيستي را به حافظه سپرده و جنبههاي ديگر را به فراموشي.»
هدف از مطالعه نبايد صرفا «يافتن حقايق» باشد، بلكه بايد مجهز كردن خود به ابزار لازم براي تفكر انتقادي باشد. وقوع راهپيمايي رم يك واقعه تاريخي است، تفسيرها از چرايي وقوع آن از جنسي متفاوتند. تقابل آرا نهتنها بد نيست، روح پژوهش علمي است. افرادي با ديدگاههاي مختلف ميتوانند با هم تبادلنظر كنند و با هم مخالف يا موافق باشند؛ مهم حفظ روحيه تبادلنظر است. هر مطالعهاي كه [با حفظ معيارهاي دقت علمي] درباره موضوعي صورت ميگيرد، بعدي از ابعاد موضوع را روشن ميكند و به همين دليل است كه در روند پژوهش، مرور پژوهشهاي گذشته هميشه پيششرط است. اشتباه است اگر فكر كنيم گروهي از متفكران يا مكتبي خاص ميتواند پاسخي يقيني و نهايي به پرسشهاي ما بدهد يا بناست آنچه ميخوانيم را يا به عنوان حقيقت غيرقابلانكار بپذيريم يا به كل روي آن خط بطلان بكشيم. متن خوب متني است كه انسان را به تأمل وادار كند.
نويسنده در بخشي از كتاب به اين مساله ميپردازد كه ميتوان پرسيد آيا فقط بخش يا بخشهايي از مردم در ظهور و شكلگيري فاشيسم مقصر بودند يا همه چنين بودند. پاسخ او به اين پرسش چيست؟ آيا در جريان وقوع رخدادي بزرگ مثل فاشيسم در ايتاليا، ميتوان گفت كه فقط بخشهايي از جامعه مقصر بودند؟
اين پرسش را نخستينبار رنتزو دفليچه، مورخ ايتاليايي، متخصص در حوزه تاريخ فاشيسم و نويسنده كتاب ۴ جلدي زندگينامه بنيتو موسوليني در شش هزار صفحه، مطرح كرد. به عقيده دفليچه، بين سالهاي (۱۹29-۱۹34) «اجماع جمعي درخصوص فاشيسم» وجود داشته است (اين اجماع به سالهاي مشخصي محدود ميشود). در سنت ضدفاشيستي پس از جنگ، ايتالياييها قرباني فاشيسم نمايانده شدند، نه حامي آن و نظريه جديد دفليچه بهشدت با اين انگاره در تضاد بود، اما به عقيده نويسنده، «اجماع همگاني مفهومي كلي است كه براي پوشش پرسشي بسيار پيچيده با يك فرمول ساده و واحد استفاده ميشود. آنچه اين اصطلاح به ذهن متبادر ميكند جامعهاي است يكپارچه و فاقد تنوع و تفاوت كه رويكردي سياهوسفيد به مسائل دارد. مسلما در جامعهاي كه تحت حكومت فاشيستها ميزيست حوزههايي از اجماع همگاني را ميتوان يافت، اما اجماعي كلي و همهجانبه را خير. مانند اكثر كشورهاي ديگر، در ايتالياي فاشيست نيز مردم عادي از بعضي چيزها متنفر بودند، بعضي ديگر را تحمل ميكردند و همزمان و بسته به طبقه، جنسيت، شغل، شرايط مادي، سطح سياسي بودن، موقعيت مكاني و غيره بعضي چيزهاي ديگر را تاييد ميكردند. اندكي تأمل بيشتر، چهرههاي متعدد و گوناگون افكار عمومي را آشكار ميكند. وظيفه مورخ آن است بكوشد وزن و اهميت نسبي هر يك از اين نگرشها را ارزيابي و چگونگي شكلگيري، نحوه انعكاس آنها در رفتار و البته، چگونگي تغييرشان در طول زمان را درك كند.
همانطور كه در مقدمه ذكر شد، قدرت گرفتن جريانهاي فاشيستي و اقتدارگرا در روزگار كنوني امري جهانشمول است و علل مشخصي دارد، مثل ركود يا مشكلات اقتصادي، ناتواني و ضعف دولتهاي دموكراتيك و ليبرال، تبعيضات آشكار، افزايش فاصله طبقاتي، گسترش ناامني و جنگ در جهان و... نويسنده درباره اين علل و عوامل چه نظري دارد و آيا صرفا با نگارش كتاب و احيانا آگاهيبخشي ميتوان جلوي اين فرآيند را گرفت؟
همانطور كه پيشتر هم اشاره كرديم، به عقيده نويسنده، «ارزيابي گذشته بيش از آنكه واكنشي به تحليلهاي تاريخي باشد، بازتابي از مشكلات كنوني است كه ما را واميدارند جنبههاي خاصي از گذشته را برجسته كرده و جنبههاي ديگر را بهكلي ناديده بگيريم. حتي ممكن است بيآنكه متوجه شويم گذشتهاي را «خلق » كنيم كه مايه تسلاي خاطرمان در زمان حال باشد... و اگر همانطور كه در رابطه با اخبار جعلي نيز مشاهده ميشود، عامل تعيينكننده در تمايل ما به پذيرش و باور يك گزاره، قطعيت و بيچون و چرايياش باشد و نه تاييدپذيرياش، آنگاه واقعيتهاي تاريخي تاثير مثبت اندكي بر تغيير «حافظه جمعي جعلي» خواهند داشت. در حقيقت، تجربه سالهاي اخير به ما آموخته است تلاش براي بياعتبار كردن افسانههاي سياسي صرفا با تكيه بر آمار و واقعيتها اغلب به نااميدي ميانجامد و بسياري اوقات چنين به نظر ميرسد كه واقعيتها محلي از اعراب ندارند.
با وجود اين، در مواجهه با چنين افسانههايي نبايد سكوت كرد و بايد از هر فرصتي براي بياعتبار كردن آنها استفاده كرد.
بالاخره نظر نويسنده و خود شما راجعبه موسوليني چيست؟ آيا او سياستمداري اقتدارگرا بود كه صرفا «اشتباه» كرد و دورانش واجد نقاط مثبت هم بود يا خير، اصل رويكرد و عملكرد او در سياست خطرناك و ويرانگر بود؟
به عقيده نويسنده، تصوير موسوليني به عنوان سياستمداري مقتدر كه «كارهاي مثبت بسياري كرده»، امتداد تصوير برساخته در كيش شخصيت اوست كه در همان سالهاي حكومت فاشيسم ايجاد شد. موسوليني درحقيقت از آن شخصيت قوي، مصمم و دورانديشي كه پيروان و ستايشگرهايش از او در ذهن دارند فرسنگها فاصله داشت. او رهبر قدرتمند رويايي نبود. از بسياري جهات ديكتاتوري ضعيف بود كه صرفا قادر به كنترل برخي از رويدادهايي بود كه در اطرافش جريان داشت. بسياري از طرحهايي كه موسوليني را براي اجرايشان ستايش ميكنند (ازجمله طرح حقوق بازنشستگي و خشكاندن باتلاقها و ايجاد شهرهاي جديد)، در دوران حكومت پيشين تهيه شده بودند و او صرفا ادامهدهنده اجراي اين طرحها بود و آن هم نه به نحو احسن. «موسوليني را نميتوان [و نبايد] خارج از بستر تاريخياي قضاوت كرد كه در آن ميزيست. رژيم خشونت، سركوب، فساد و ارعاب ساخته دست او بود و جنگها نيز جنگهاي او بودند. او را بايد فردي ديد كه مسووليت همه اين وقايع برعهده اوست، نه شخصيتي نجيب كه نگران سرنوشت ملت خويش بود. خارج كردن او از بستر وقايع تاريخي، كمك به تداوم يافتن اين انگاره است كه «موسوليني نميدانست.»
به نظر شما كتاب براي خواننده ايراني چه مزايا و فوايدي دارد؟ آيا صرفا آشنايي با تاريخ ايتالياست يا به درد زندگي امروز و اكنون او نيز ميخورد؟
به عقيده من، يكي از نكات مهمي كه كتاب بهطور ضمني به خواننده يادآوري ميكند، لزوم صحتسنجي خواندهها، شنيدهها و آراي عمومي محبوب است. خصوصا در عصري كه رسانههاي اجتماعي نقش پررنگي در نشر اخبار و روايتها و شكلگيري آراي عمومي دارند، بايد روش صحيح تفكر انتقادي را ياد بگيريم و حين خواندن كتابهايي ازايندست، علاوه بر آشنايي با نكات جديدي كه نويسنده در باب موضوع مورد بحث مطرح ميكند، به شيوه كار پژوهشگرها و منابع مورد استفاده آنها هم توجه كنيم.