احساس تكليف
سيدحسن اسلامي اردكاني
پس از يازده ساعت كوهنوردي در ارتفاعات روستاي نوكيان به طرف قله شاهمعلم، به سمت زنجان برميگرديم. دو نفر هستيم، همنوردم اهل زنجان است و به دعوت او به اين خطه آمدهام. من هنگام ناهار همان بالاي كوه نمازم را خواندهام؛ اما همنوردم، نه. در شهر آببر نوميدانه در پي مسجدي كه باز باشد ميگرديم، گرچه ميدانيم كه راه به جايي نخواهيم برد. خورشيد دارد نفسهاي آخر را ميكشد و فرصت اندك است. كنار بلوار ماشين را نگه ميدارم و همنوردم سريع وضويي ميگيرد و از من جهت قبله را ميپرسد. خيلي خستهام، اما با نگاهي به چپ و راست و سمت غروب خورشيد، ميگويم قبله از اين طرف است. ميزبان به سرعت بر روي سبزهها قامت ميبندد.
من هم مشغول بررسي وضعيت جاده ميشوم. سريع نماز ظهر خوانده ميشود و ميزبانم براي نماز عصر قامت ميبندد. ناگهان ماشيني توقف ميكند و راننده ميانسال و محترم آن مشغول گفتوگو با ميزبانم ميشود. آقايي است جاافتاده و متشخص. من كمي دور هستم. نزديكتر ميشوم، ميبينم كه ميزبانم نمازش را شكسته است و دارد با او سخن ميگويد. هنوز متوجه محتواي گفتوگو نشدهام. بعد ناگهان ميبينم كه ميزبانم جهت قبله را عوض ميكند و پس از تشكر از آن راننده رهگذر، قامت ميبندد و دوباره نماز ظهر را ميخواند. تازه متوجه قضيه شدهام. ميزبان قبله را به «هدايت» من عوضي گرفته بود و حالا اين راننده كه از خيابان رد ميشده است با ديدن اين صحنه «فجيع» توقف كرده است تا مسووليت خود را كاملا انجام دهد.
راننده همچنان ايستاده است تا مطمئن شود كه ميزبان ديگر اشتباه نميكند. به چهرهاش خيره ميشوم. لبخند پيروزمندانهاي بر لب دارد. نميدانم چگونه اين خنده را تفسير كنم. آيا از اينكه توانسته است مانع عبادت نادرست كسي شود و او را به راه راست آورده شادمان است؟ يا آنكه از صبح تا الآن فرصتي براي اداي وظيفه ديني نهي امر به معروف نيافته بود و اينك خوشحال است كه امروز را هم با انجام يك تكليف به پايان ميرساند؟ يا آنكه در طول روز مجال خودنمايي نداشته است و اينك از اينكه شكار مناسبي يافته است تا برتري خود را بر او نشان بدهد و خطايش را آشكار كند، در پوست نميگنجد. هر چه هست، خنده زيبايي نيست و در آن آميزهاي از تحقير، تمسخر، برتريجويي و «ديدي مچت را گرفتم» ديده ميشود. شايد هم تمام اينهازاده توهمات ذهن خسته من، بعد از يك روز كامل كوهنوردي، باشد. همين طور ذهنم مشغول رفتار آن آقاست كه يادم ميآيد بارها شاهد اين صحنه بودهام. آخرين بار، ماه رمضان سال گذشته بود كه خانوادگي به سمنان رفته بوديم و در هيچ رستوراني راه مان ندادند كه ناهار بخوريم و ما هم غذاي خود، پيتزا سبزيجات، را گرفتيم و برديم در بوستان بزرگ مركز شهر صرف كرديم. بعدش مشغول نماز شدم كه خانمي به سرعت به من نزديك شد و گفت كه قبله را اشتباه ايستادهايد. من هم مجبور شدم نماز ظهرم را دوباره بخوانم. دارم به ريشه شرعي و ديني اين مساله فكر ميكنم. تا جايي كه ميدانم و حتي در رسالههاي عمليه آمده است، ما تكليفي نداريم كه اگر كسي هنگام نماز رو به قبله نبود، او را متوجه خطايش كنيم. در واقع، اعتبار اين احكام تابع حكم ظاهر است. يعني اگر كسي فكر ميكند كه جهت قبله از اين طرف است و از همان طرف هم نماز بخواند، نمازش درست است. زماني نمازش باطل است كه بداند خلاف جهت قبله نماز ميخواند يا به سرعت متوجه شود كه اشتباه كرده است. اما در اين ميان شخص ديگري «تكليفي» ندارد كه حتما به اين آدم يادآوري كند كه اين طرف قبله نيست. نه تنها درباره قبله، حتي گفتهاند كه اگر ديديد كسي در جايي كه نجس است نماز ميخواند تكليفي به گفتن اين نكته نداريم و حتي اگر ديديم كسي غذاي نجسي ميخورد باز مكلف به گفتن نيستيم، مگر آنكه آن شخص همغذاي ما باشد و بهنحوي رفتارش بر ما اثر بگذارد. حال من ماندهام با رانندهاي كه در حال رد شدن از خيابان است و با ديدن كسي كه خلاف قبله نماز ميخواند، توقف ميكند و مصرانه ميخواهد خطاي او را اصلاح كند. آيا اين تربيت ديني است؟ رفتار مسوولانه است؟ «اهتمام به امور مسلمين» است؟ آيا همين شخص در قبال ديگر مسائل، مانند قطع درختان سبز يا نقض قوانين ترافيكي يا مفاسد اقتصادي هم همين حساسيت را دارد؟