و ميليونها نفر باختند
مرتضي ميرحسيني
اواسط دهه 1920 اين توهم در بسياري از امريكاييها - و نيز ديگراني كه از دور و نزديك تحسينشان ميكردند - شكل گرفت كه بهشت زميني را محقق كردهاند. ديگر وسايلي مثل يخچال و راديو و جاروبرقي در فهرست كالاهاي تجملي و در انحصار اقليتي از مردم نوشته نميشدند و در دسترس طبقات متوسط جامعه بودند. به روايت فرانك شوئل در كتاب «امريكا چگونه امريكا شد» در همان مقطع بود كه «هنري فورد با عرضه مدل معروف، انقلاب بزرگي در وسايل حمل و نقل پديد آورد. او در سايه به كار بردن روش استاندارد و تقسيم كار، توانست دستمزدها را بالا ببرد و ساعات كار را تقليل دهد و اتومبيلهاي خود را با بهايي عرضه كند كه در دسترس سطح وسيعي از طبقه متوسط جمعيت قرار بگيرد. توليد برق نيز هر چند سال، دوبرابر ميشد. سالنهاي سينما هرگز خالي نميماند، گرچه فيلمهاي صامت به نمايش ميگذاشت. از سال 1927 فيلمهاي ناطق به بازار آمد. مطبوعات نيز با تبليغاتي لجامگسيخته كه ثروتي بادآورده به جيبهايشان سرازير ميكرد، عصر جديد را جشن ميگرفتند.» حتي هربرت هوور كه آن سالها وزير بازرگاني بود و چندي بعد به رياستجمهوري رسيد، سرخوش از ديدن آنچه در سطح جامعه و در پوسته بيروني اقتصاد جريان داشت، ميگفت: «ما امريكاييها در آستانه نابودي دايمي فقر قرار گرفتهايم و هيچ كشوري تاكنون قادر به انجام چنين مهمي نشده است.» خيليها باورش كردند.
حرفي را كه ميزد، نه شعاري دستنيافتني كه هدفي نزديك ميديدند. همانها هم بودند كه مسير رسيدنش به رياستجمهوري را هموارتر كردند. اما او هنوز كارش را شروع نكرده بود كه بحران از عمق به سطح نيز رسيد. در هفته پاياني اكتبر 1929 بورس نيويورك سقوط كرد و ارزش مطمئنترين سهام نيز تا هشتاد درصد كمتر شد. ميزان زيان رسمي از چندين و چند ميليارد دلار گذشت و ميليونها نفر همه چيزشان را باختند. «اين سقوط و كسادي مارپيچ، بهطور پايانناپذير دوام يافت و هزاران كارخانه ناگزير شدند ظرف يك روز درهاي خود را ببندند. هزاران بانك ورشكسته شدند. ميليونها كارگر بيكار ماندند. صدها خانواده به خاطر ناتواني در پرداخت ديون، خانه و كاشانه گرو نهاده خود را از دست دادند. تعداد بيشماري از مادران، از تهيه غذا براي كودكان گرسنه خود عاجز ماندند. وصول ماليات متوقف شد. آموزگاران مدارس و كارمندان شهرداريها بيهوده به انتظار پايان ماه نشستند تا چك حقوق خود را دريافت كنند» (گوشهاي از تيرهروزي فرودستان امريكا در آن دوره، در رمان «خوشههاي خشم» جان اشتاينبك روايت ميشود) . چه اتفاقي افتاده بود و چه شد كه چنين شد؟ ميگويند توليد بسيار بيشتر از مصرف شد و عرضه بر تقاضا پيشي گرفت. نيز ميگويند درآمد ملي كه انفجاري بالا رفته بود، عادلانه - يا حداقل منصفانه- تقسيم نميشد و چند هزار نفر بخش بزرگي از درآمدها را ميبلعيدند. همچنين تداوم برخي سياستهاي زمان جنگ بزرگ (جنگ اول جهاني)، ارتباط توليدات امريكايي با بازارهاي جهاني را قطع ميكرد و قيمت محصولات كشاورزي را مدام پايين و پايينتر ميكشيد. عوامل و دلايل ديگري را هم برشمردهاند. اما بيشترشان «در مورد اين نتيجهگيري اتفاقنظر دارند كه در لفاف رونق اقتصادي، يك اقتصاد ناسالم جريان داشت. كشاورزان و كارگران، سهم عادلانهاي از درآمد ملي كه بتواند تعادلي برقرار كند، دريافت نميكردند. با مكانيزه شدن روشهاي توليد، به تدريج دست كارگران ناماهر از كار كوتاه شد و اين امر به فقر كلي و بيكاري طبقات كارگر انجاميد. به اين ترتيب، عامل مهمي در تقليل مصرف پديد آمد.
ثروت به تمركز در داخل انحصارات و مراكز توليدي انحصاري كه بيش از پيش نيرومند شده بودند، تمايل داشت و تمامي منافع آن نيز با استفاده از معافيت مالياتي، منحصرا به ارضاي سه مقصود كمر همت بسته بود: سرمايهگذاري مجدد در كار براي صاحبان صنايع و صاحبان شركتهاي بزرگ سهام، تامين آسايش و زندگي مجلل و از سوي ديگر تشويق به سفتهبازي. به عبارت ديگر، نعمت ظاهري براي همه وجود داشت، اما در عمل، توزيع آن معيوب و آلوده به فساد بود و تمامي شالودههاي رفاه منتظر يك تصادف، يعني از ميان رفتن اعتماد بود تا ويران شود.»