• ۱۴۰۳ دوشنبه ۷ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5889 -
  • ۱۴۰۳ پنج شنبه ۳ آبان

گردشگري تا بومي‌ها نباشند به سامان نمي‌رسد

مرجان يشايايي

بسطام، شهري كوچك است در نزديكي شاهرود، با بيش از 9هزار جمعيت كه از غرب به رشته كوه‌هاي شاهوار و شهر مجن تكيه زده و از شرق به منطقه ميامي و دشت كوير و از شمال و شمال غرب به استان گلستان چسبيده. اين شهر را به نام بايزيد بسطامي مي‌شناسند، از بزرگان اهل تصوف و عرفان اسلامي كه او را سلطان‌العارفين هم مي‌گويند. بايزيد كه در قرن سوم هجري مي‌زيسته، هنوز براي مردم آن منطقه سخت عزيز است و مريداني دارد و همين امر باعث شده كه هيچگاه مزار او كه بنا بر وصيت خودش در فضايي باز ساخته شده، بي‌زائر و بازديدكننده نباشد. تاريخ اين شهر كوچك گستره‌‌اي فراخ دارد. در زمان شاپور دوم ساساني تاسيس شده و از هر دوره‌اي از پيش و بعد از اسلام تا آن زمان كه نوادگان مغول در ايران حاكم بوده‌اند، تا صفوي و قاجار نشاني در اين شهر مي‌يابيد. در يك محوطه نه چندان بزرگ با چند دقيقه‌ قدم زدن مي‌توانيد كلكسيوني از معماري ايراني را ببينيد و تاريخ ايران را با بناهاي هر دوره ورق بزنيد. من اين يادداشت را به هواي معرفي ديدني‌هاي بسطام آغاز نكرده‌ام كه گفتني بسيار دارد، اما اگر به بسطام برويد و پاي صحبت حاج محمد متحدي ننشينيد، يك اتفاق به‌يادماندني را از دست داده‌ايد. حاج محمد متحدي، اهل بسطام و راهنماي ما در گشت و گذار در محوطه باستاني اين شهر بود. مانند هر راهنماي ديگري مقداري اطلاعات درباره تاريخ فلان محل و معمار بهمان بنا داشت، اما آنچه بيان اين راوي را يگانه و شنيدني مي‌كرد، اشعار و حكايت‌هاي فراوان از بسطامي‌ها و بسطام بود. با علاقه و انرژي هر لحظه كلام خود را به شعري می‌آ‌راست و با لطيفه‌ يا حكايتي، اغلب مربوط به تاريخ و مردمان يا بزرگان شهر، مخاطبانش را سر ذوق مي‌آورد. اشعار و حكايت‌هاي بايزيد را بسيار مي‌دانست، انگار رسالتي براي خود قائل بود كه اين همشهري بنامش را به همه بشناساند و چندين كتاب درباره زادگاهش نوشته بود. او بود كه مي‌دانست شهريار عدل، كارشناس ميراث فرهنگي ايران، كه ديني بزرگ بر گردن تاريخ اين آب و خاك دارد، كجا را كاويده و كجا را ديوار و سقف كشيده تا در امان بماند. او بود كه در برج كاشانه در جنب مسجد جامع شهر را گشود و بانگ زيباي اذان را زير آن برج كه هر صوتي را طنين مي‌انداخت سر داد. از زندگي و غذاها و تاريخ معاصري كه خود در آن زيسته گفتني‌ها داشت و خاطره هر كوچه و دري را باز مي‌گفت و نشاني هر جا را مي‌دانست. با راهنمايان شهري كه چند خطي را حفظ مي‌كنند تا طوطي‌وار به گردشگران تحويل دهند، تفاوت بسيار داشت. شهر و تاريخ بسطام در درونش مي‌جوشيد و با او يگانه بود، نمونه‌اي درخور توجه از مشاركت افراد بومي در گردشگري شهرهاي كوچك. از گردشگري تخصصي كه بگذريد، براي اغلب گردشگران عادي كه مي‌خواهند چند روزي گردشي و فضايي متفاوت را تجربه كنند، شهر و بناهايش با داستان‌ها و وقايع رفته بر آنها معنا پيدا مي‌كند و آن راهنمايي مي‌تواند محتوايي متفاوت و دلچسب ارايه دهد كه شهر و تاريخ شفاهي و سنت‌هايش را زيسته باشد. آنچه از دهان يك راهنماي بومي گفته شود، اهميت ديگري دارد و هر محتوايي اگر از درون شهر و مردم و منطقه برنخاسته باشد، مثل غذايي بي‌مزه است كه شايد سيرتان كند، اما به دلتان نمي‌چسبد. كارشناسان علم اقتصاد عقيده دارند، تا وقتي جوامع بومي با صنعت گردشگري هر منطقه گره نخورند، در آن مشاركت نداشته باشند و نقشي در آن ايفا نكنند، هيچ رونقي براي گردشگري در آن منطقه نمي‌توان انتظار داشت. مردم بومي بايد قدر بناهاشان را درك كنند، تاريخ آنها را بشناسند و آن تاريخ را با تاريخ شفاهي كه خود زيسته و شنيده‌اند، بياميزند تا گردشگري روحي بيابد و گسترش يابد و فايده‌هايش، هم اقتصادي و هم اجتماعي، مردم منطقه را بهره‌مند كند. نمي‌توان در مركز ايستاد و براي شهرهاي ديگر محتوا و خط‌مشي گردشگري تعيين كرد. وقتي مردم بومي فايده آمدن گردشگران را در زندگي خود لمس كنند، خود توليدكنندگان و حاميان قابل صنعت گردشگري خواهند شد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون