عاقبت اين نردبان افتادنيست!
احمد زيدآبادي
خداوند نور به قبر مرحوم دكتر شريعتي ببارد. او بود كه كله ما را پر از شور و حماسه كرد. چنان به عالم افلاكمان برد كه پايمان به كلي از روي زمين برچيده شد. در تاريخ ما، خيليها آدم خاكي را به افلاك بردهاند. سنايي و عطار و مولوي نمونه مثلثگونهاي از آنهايند. اينها با اشعارشان روح را پرِ پرواز دادهاند. خدايشان بيامرزد. مرحوم شريعتي اما سياست را هم حماسي كرد و به عالم افلاك برد. سياست اما چيزي است كاملا زميني و نه فقط زميني كه تا حد زيادي زيرزميني! منظورم از زيرزميني همان جهان مخوف «هادس » در اساطير يوناني است. داراي نوعي سرشت دوزخي يا جهنمي! سياست تابع عقل سرد و توازن بيرحمانه قدرت است. اصلا راهي به فلك و آسمان و ملكوت ندارد. آن را شورانگيز و حماسي ديدن و در عالم ملكوت و اعلاء جستوجو كردن، گمراهي محض است. مرحوم شريعتي در صحراي سياست واقعا ما را گمراه كرد ودنبال نخودسياه فرستاد. قاعدتا من به اندازه همكارانِ«تجارت فردا» بيمبالات نيستم كه بخواهم كاسهكوزههاي ناكامي نيم قرن گذشته را بر سر مرحوم دكتر شريعتي بشكنم چرا كه آن گمراهي، اولا مختص او نبود. بسياري از اهل مبارزه و سياست در آن وادي ميتاختند اما قلم شيوا و بيان رسا و توان فكري او را براي تئوريزه كردن آن گمراهي نداشتند و اغلب يا به حالش غبطه ميخوردند يا به او حسودي ميكردند. ثانيا، مرحوم شريعتي محصول يك تاريخ طولاني و شرايط زمان خودش بود. گرچه او گذشته را به درستي نقد ميكرد، اما عناصر ماندگار در ناخودآگاه جمعي قوم ما را جذب كرد و مجذوب آن شد. همان ثنويت مانيمسلكانه كه سياست را هم به دو اقنوم سياه و سفيد منقسم ميكرد؛ يكي از آنِ جبهه حق و ديگري براي جبهه باطل. يكي كه از هر جهت اخلاقي و پاك و عادلانه و طيب و طاهر است و آن يكي كه آلوده و ناپاك و ستمگرانه و پليد است. ما هم كه خدا را شكر هر اخلاق و رفتار و پيشينه و سواد و دغدغهاي كه داشته باشيم، هميشه بيچون و چرا در صفِ مقدمِ جبهه حق ايستادهايم و مخالفانمان در رديف نخستِ جبهه باطل. هر نوع ترديدي در اين باره را نيز با چماق تكفير سياسي يا اعتقادي، عقب ميرانيم!
ثالثا، ما به انتخاب و اراده خودمان، عقلمان را دودستي تقديم مرحوم دكتر شريعتي كرديم. او نه به دنبال ما فرستاد و نه علاقهاي به اين كار داشت. از قضا خلوتگزين و فراري از هجوم خلق در اطراف خود بود. اين ما خودمان بوديم كه او را تشويق و ترغيب و حتي اجبار كرديم تا آنچه در خيال خام آن بوديم، به قلم شيوا و زبان رسايش جاري سازد. آن همه استقبال شورانگيز از او وآثارش براي چه بود؟ لابد خلأيي را پر ميكرد كه آن همه عاشق سينهچاك برايش خلق ميشد. پس نبايد تقصير خود را به گردن او بيندازيم. او كالايي توليد كرد كه مشتري و هواخواه بسيار داشت. كالا را هم به قصد رسيدن به نان و نوا و پست و مقامي توليد نميكرد، زندگي و امنيت و آسايش خود و زن و بچههايش را پاي آن ميگذاشت.
رابعا نيم قرن از وفات او گذشته است. در همه اين سالها هم يا به كلي مغضوب بوده يا ناديده گرفته شده است. پس چرا ما تكاني نخوردهايم؟ چرا از پلكان سياستِ سر به آسمان گذاشته گامي به پايين برنداشتهايم و به سرشت خاكي و زميني آن نزديك نشدهايم؟ چرا هنوز سياست در نزد ما همچنان به صورت رويايي پا در هوا باقي مانده است؟ چرا سياست سكولاريستي نيز نزد ما همانقدر رويايي و منقطع از امر واقع و موجودي هورقليايي و گول زنك است؟
واي! اين مطلب از كجا كه سر در آورد! قصدم اين بود كه بگويم ما براي بقاي نسل خود هم كه شده بايد از پلههاي نردبان سر به آسمان كشيده سياست گام به گام پايين بياييم و پا روي زمين خدابگذاريم. حركت بر روي زمين هم مختصات پيچيده و بغرنج خود را دارد و تلاش و دانش فراوان ميطلبد. خلاصه از اين نردبان سياست پايين نياييم زمين ميخوريم و پايمان بدجور ميشكند!اين نردبان هم شبيه همان نردباني است كه مولاناي عزيز و گرامي صعود از آن را بلاي جان دانسته است:
نردبان خلق اين ما و منيست
عاقبت زين نردبان افتادنيست
هركه بالاتر رود ابلهترست
كه استخوان او بتر خواهد شكست