حيوان دونده
سيدحسن اسلامي اردكاني
بهتازگي كتابي از مجموعه «روانشناسي همهچيز» (The Psychology of Everything) خواندم كه برايم بسيار جذاب بود. انتشارات راتلج اين مجموعه را منتشر ميكند و در آن مباحث تازه و خوشايندي را پوشش ميدهد. تازهترين كتاب اين مجموعه «روانشناسي دويدن» (The Psychology of Running) نام دارد كه در سال جاري، 2024 منتشر شده است. در اين كتاب مختصر، دو متخصص روانشناسي و فيزيولوژي ورزشي به تحليل اهميت و كاركرد دويدن از منظر تكاملي پرداختهاند و نقش آن را در ساختار مغز و كاركرد ذهن نشان دادهاند.
ما معمولا فعاليت ورزشي و بهويژه دويدن را از منظر سلامتي بدني نگاه ميكنيم و براي كاهش وزن يا كنترل بيماريها يا پيشگيري از آنها توصيه ميكنيم. غافل از آنكه مساله عميقتر از اين ماجراست. در واقع، از نظر نوئل بريك و استوارت هاليدي، نويسندگان اين كتاب، بهطور مشخص دويدن در شكلدهي انساني ما نقش داشته است و نياكان ما چون ناگزير بودند بدوند، ما انسان شديم. فصل نخست كتاب از منظر تكاملي ميكوشد نشان بدهد كه ساختار بدني ما و به تعبير پيشينيان، «مستوي القامه» بودن ما و ظرفيت بالاي مغزمان و عضلات نيرومند سريني و همچنين انگشتان كوتاه پاهاي ما هم نتيجه دويدن مستمر بوده و هم نياكان ما را براي دويدن بيشتر آماده ميكرده است تا جايي كه تقريبا هيچ حيواني نميتواند پابهپاي ما به شكل استقامتي و براي مدتي طولاني بدود. يوزپلنگ كه از تيزپاترين موجودات روي زمين است، پس از چند صد متر دويدن از پاي ميافتد، اما انسان قادر است كه ساعتهاي پيوسته بدود و همچنان تاب بياورد. اما چرا نياكان ما ميدويدند؟ به دو دليل: يكي براي به دست آوردن شكار و صيد حيوانات درشتاندام چون ماموت؛ دوم براي گريز از حيوانات شكارچي چون ببر دندانخنجري. از اين منظر، دويدن ضرورتي براي بقا بوده است، نه تفريح و سرخوشي. اين دويدن چه براي به دست آوردن غذا و چه براي گريز از خطر، معمولا بهصورت گروهي و با انديشه و هدفي معين بوده است و نياكان ما هنگام دويدن بهشدت بر فعاليت خود تمركز داشتند تا در شكار يا گريز موفق شوند. در نتيجه دويدن بيش از هر چيز با ساختار مغز و كاركرد ذهن ما گره خورده است. با اين مقدمه، نويسندگان به تفصيل بحث ميكنند كه دويدن امروزه چه تاثيراتي بر مغز و ذهن ما ميگذارد. مغز مانند عضله است و تابع قانون استفاده و عدم استفاده. اگر از آن استفاده شود، رشد ميكند و فعال ميماند و اگر از آن استفاده نشود، بهتدريج ضعيف و ناتوان ميشود. غالب بيماريهاي مغزي امروزين به دليل عدم فعاليت كافي و به كار نگرفتن مغز است. با اين نگاه، نويسندگان به تحليل اهميت دويدن بر رشد كارايي و كارآمدي مغز و فعاليت ذهني ميپردازند و نتيجه ميگيرند دويدن مايه افزايش هوشياري، تمركز، تقويت حافظه، قدرت تصميمگيري و از همه مهمتر ساختن سلولها و نورونهاي تازه يا نوروجنسيس در مغز ميشود.
دويدن بهويژه در فضاي طبيعي، بيش از آنكه بدن را درگير كند، مغز را به كار ميگيرد، چون دونده بايد همواره درباره مسيريابي و موانع احتمالي آن بينديشد و تصميم بگيرد؛ بايد همواره بدن خود را وارسي و اسكن كند و از آنچه در درونش ميگذرد باخبر شود. همه اينها در درازمدت به رشد حجم مغز و تقويت كاركرد آن ميانجامد. نكته جالب آن است كه اين فوايد در پيادهروي حاصل نميشود و اگر در پي افزايش هوشياري هستيم بايد رنج دويدن را بر خود هموار كنيم. البته خبر خوش آن است كه پس از كمي دويدن بدن عادت ميكند و دويدن لذتبخش ميشود تا جايي كه پس از نيمساعت دويدن با شدت متوسط احساس رهايي و سرخوشي ميكنيم و نكته نهايي آنكه فقط انسانها و سگها براي چنين دويدني طراحي شدهاند، بهشكلي كه از آن لذت ميبرند و ميتوانند از عرقريزي و نفس نفس زدن خودشان به اوج لذت برسند.
گفتني است كه اين كتاب با مشخصات زير ترجمه و منتشر شده است كه من آن را نديدهام:
روانشناسي دويدن، نوئل بريك و استوارت هاليدي، ترجمه مجتبي پردل، كتاب آبان، 1403.