مريم آموسا
علي خسروي سال ۱۳۲۷ در بردسير كرمان به دنيا آمد. در ۲۰ سالگي به پيشنهاد دوستش داريوش فرهنگ براي ادامه تحصيل در رشته نقاشي راهي تهران و در سال ۱۳۴۷ وارد دانشگاه شد. سال ۱۳۵۱ در اولين گروه دانشآموختگان رشته گرافيك دانشگاه تهران فارغالتحصيل شد. از دوران دانشجويي كارش را در آتليه مرتضي مميز آغاز كرده بود. اگر كارنامه آتليه مميز را بررسي كنيد، نام او را به عنوان مجري پاي بسياري از آثاري كه در اين آتليه خلق شده، ميبينيد. او خيلي زود به استخدام سازمان راديو و تلويزيون ايران درآمد و در آتليه هنري آن كه قباد شيوا مديريتش ميكرد، مشغول شد. پس از بازنشستگي هم ۲۰ سال آتليه گرافيك خود را داشت. خسروي با اينكه بخش عمده فعاليتش را معطوف به طراحي و گرافيك كرده بود و امضاي او پاي آثار مهمي قرار دارد اما هيچوقت در آن دوران نيز از نقاشي دور نبود و بسياري از آثار گرافيكي و پوسترها و طرح روي جلدهايش رنگ و بوي نقاشانه دارد؛ اما او چند سالي است كه به قول خودش به نقاشي پناه برده تا روياهايش را در اين عرصه ثبت كند. نقاشيهايي كه با حال و هوايي يگانه، مخاطب را به جهاني عاري از درد و رنج فرا ميخوانند و در خلسهاي روياگونه فرو ميبرند و از اين بسيار مورد توجه قرار گرفتهاند. اين روزها مجموعهاي از نقاشيهاي علي خسروي با نام «باغ اناري» در گالري سهراب به نمايش درآمده. اين دومين نمايشگاه نقاشيهاي او در گالري سهراب است. به اين بهانه با او گفتوگو كرديم.
چگونه وارد دنياي هنر شديد؟
البته من هنوز فكر ميكنم وارد دنياي هنر نشدهام. در كودكي هر كسي در مدرسه ويژگياي داشت. من نقاشيام خوب بود. از سال هفتم مدرسه دوستي داشتم به نام داريوش فرهنگ. او تئاتر كار ميكرد و من نقاشي ميكشيدم. زمان كنكور كه شد، او به تهران آمد و كنكور داد و بازيگري قبول شد. به من گفت تو هم كه نقاشيات خوب است بيا و كنكور نقاشي بده. آمدم كنكور دادم و در سال ۱۳۴۷ در رشته نقاشي دانشگاه تهران قبول شدم.
چه شد تغيير رشته داديد؟
سال دوم دانشگاه را تمام كرده بودم كه مرتضي مميز آمد ايران و در دانشگاه تهران رشته گرافيك را راه انداخت. من هم رفتم رشته گرافيك. من يكي از اولين فارغالتحصيلان رشته گرافيك دانشگاه تهران هستم كه از دوران دانشجويي در آتليه مرتضي مميز مشغول به كار شدم. پس از دوران سربازي كه در سازمان صدا و سيما مشغول به كار شدم بعد از ظهرها همچنان در آتليه مرتضي مميز كار ميكردم و اين همكاري به شكل مستمر تا زماني كه ازدواج كردم بود، پس از آن هر وقت آقاي مميز كار سنگيني ميكرد زنگ ميزد ميرفتم يا به عنوان دستيارش يا مجري پروژه كار را انجام ميدادم. مميز به من اعتماد به نفس داد و در آتليه او كار حرفهاي را ياد گرفتم.
در دوراني كه در آتليه مميز كار ميكرديد بيشتر روي چه پروژههايي كار ميكرديد؟
آقاي مميز فقط پروژههاي فرهنگي ميگرفتند و كار تبليغاتي نميگرفتند، آن زمان كارهاي گرافيك مجلات سينمايي را ميگرفت. تمام كارهاي گرافيكي جشنواره فيلم تهران را آتليه مميز انجام ميداد. كارهاي گرافيكي اداره فرهنگ و هنر را انجام ميداد. مثلا ليات مجلههاي رودكي، فرهنگ و زندگي. پوسترهاي فيلمهاي سينمايي را ميساخت. مثلا پوستر فيلم غريبه و مه بهرام بيضايي. فيلم دايره مينا داريوش مهرجويي. پوستر فيلم طبيعت بيجان سهراب شهيد ثالث. او گاهي پاي پوسترها اسم من را نيز به عنوان مجري كار ميزد. من بيشتر كارهاي عكاسي آتليه انجام ميدادم. اين روزها خيلي از آتليه مرتضي مميز ياد ميشود اما در آتليه او فقط من و محمدرضا عدناني كار ميكرديم كه او بعدها معماري خواند و ديگر كار گرافيك نكرد. امروزه همواره از اهميت و تأثيرگذاري آتليه مميز ياد ميشود اما واقعا آن زمان ما اصلا دنبال اين حرفها نبوديم و فقط كار ميكرديم. كار و كار.
چرا ديگر كار گرافيك انجام نميدهيد؟
ديگر كار گرافيك نميكنم، چون نميخواهم درگير سفارشدهنده، چاپخانه باشم. دلم ميخواهد رها باشم و كاري كه دوست دارم انجام بدهم. براي همين همه كارهايم را تعطيل كردم تا نقاشي كنم.
وقتي به گذشته نگاه ميكنيم؛ شما بخشي از مهمترين دوره كاريتان را در سازمان راديو و تلويزيون ايران مشغول بوديد، بخشي كه شما در آن مشغول بوديد بعدها به انتشارات سروش تغيير نام داد؛ آن هم در دورهاي كه بسياري از كساني كه امروز در شمار مفاخر ادبي و هنري ما محسوب ميشوند.
دقيقا همين طور است. زماني كه من در سال ۱۳۵۲ به استخدام سازمان راديو و تلويزيون درآمدم، قباد شيوا مدير من بودند و به عنوان يك مدير بسيار از او آموختهام. در آن زمان گروه هنري بسيار قدرتمند بود و تنها ۳۰ نفر در اين بخش كار ميكردند كه من يكي از آنها بودم. درآنجا با كساني چون رضا سيدحسيني، منوچهر آتشي، عمران صلاحي، بهمن جلالي، ساسان مويدي، علياصغر محتاج، بيژن بيژني و شهرام گلپريان همكار بودم و بسياري از افراد به واسطه گستردگي و تنوع كار سازمان و نشرياتي كه آنجا منتشر ميشد، همواره در مجموعه ما در رفت و آمد بودند.
شما سالها پرتره كشيديد، داستان اين پروژه چيست و تا كجا ادامه خواهد داشت؟
من تاكنون پرتره بيش از هزار چهره هنرمندان ايراني را طراحي كردهام. همچنين من پرتره ۴۰۰ تن از افراد تأثيرگذار كرماني را كشيدهام كه پرتره افراد مهم كرمان امسال در قالب كتاب منتشر شد. پروژه پرترهها در طول ۲۰ سال اخير شكل گرفته و سفارش خودم به خودم است. من پرتره كساني را كشيدهام كه بسياري از آنها را هرگز نديدهام و برخي پرترهها را زماني كه كشيدهام سالها از مرگ صاحبانشان گذشته است. اين پروژه ادامه دارد و چند كتاب ميشود كه اميدوارم به مرور منتشر شوند.
چرا با توجه به تجربه و سابقه كاريتان تعداد نمايشگاههاي نقاشيتان كم است و چه شد كه در يك سال اخير چهار نمايشگاه با فاصله كوتاه از هم برپا كرديد؟
همانطور كه گفتم من سالها به عنوان طراح و گرافيست كار كردم و با اينكه هميشه نقاشي و طراحي ميكردم اما فرصت و فراغتي به خودم براي نمايش آنها نداده بودم. پس از بازنشستگي و به ويژه در دوران كرونا من از رنجي كه خودم و سايرانسانها به واسطه از دست دادن و تنهايي ميبردند به نقاشي پناه بردم و به نوعي نقاشي جان پناه من شد. اگر وحشتِ كرونا را در آن روزها نقاشي نميكردم كه از پا درميآمدم! اين كارها، برايم پناهگاه بود. در واقع همانطور كه آن روزها در خانه مينشستيم تا كرونا سراغمان نيايد، رفتن سراغ اين نقاشيها هم برايم فرار از آن وحشت بود. البته من اين نقاشيها را از قبل انجام ميدادم. ايده اصلياش را داشتم. من سالها است راجع به موسيقي كار ميكنم؛ ولي در دوران كرونا بهخاطر اينكه مجبور بودم در خانه بمانم فرصت بيشتري فراهم شد تا علاوه بر نقاشي، يكجور پناهگاه براي فرار از اخبار بد كه در سراسر دنيا حاكم بود و آدم از آن اخبار از پا درميآمد، پيدا كنم. اين كار براي من درمان بوده است؛ در عين حال نقاشي برايم يك شعف و گشايش و شوق دارد. اين باعث شده بود روحيهام خوب شود و يأسي كه دامن خيلي از دوستان را گرفته بود يقه من را نگيرد. دوستان بسياري داشتم كه كرونا آنها را از ما گرفت. روزگار سختي بود. كودكان نميتوانستند پدربزرگها و مادربزرگهايشان را ببينند و همه از هم فرار ميكردند. من ميتوانستم بنشينم و غصه بخورم ولي ترجيح دادم خودم را يكجوري نجات بدهم. نتيجهاش هم حالا كه كرونا به پايان رسيده برايم قابلتوجه و مفيد بوده است. در دوران كرونا ۱۰۰ نقاشي كشيدم كه ۵۰ نقاشي آن را سال گذشته در گالري سهراب به نمايش گذاشتم و از اول سال تاكنون، چهار نمايشگاه انفرادي برپا كردهام. يكي از نمايشگاهها به همراه بزرگداشت من در يزد برپا شد. مراسم بزرگداشت من از سوي گالري پاييز به مديريت آقاي جعفري و با همكاري دانشگاه هنر برگزار شد و در اين نمايشگاهي كه به همين مناسبت برگزار شد، مجموعهاي از طراحيها و نقاشيهايم را به همراه كارهاي گرافيكيام به نمايش گذاشتم كه اتفاقا استقبال خوبي از اين نمايشگاه شد. بيشتر كارهاي گرافيكي كه در اين نمايشگاه در معرض ديد گذاشته شد مربوط به دورهاي بود كه در دفتر انتشارات سروش كار ميكردم.
اگر بخواهيم با نگاهي به پرترههايي كه تاكنون كشيدهاید، مجموعههاي نقاشي اخيرتان را ببينيم، اين پرسش براي مخاطب پيش ميآيد چگونه كسي كه تا پيش از اين پرتره اشخاص را با جزييات كامل كشيده در اين مجموعه به نگاه مينماليستي رسيده است و فيگورهايي كشيده كه نه تنها جزييات ندارند بلكه حتي چهره هم ندارند؟
بي شك زماني كه پرتره فرد خاصي را ميكشي بايد چنان دقت و ظرافتي در كار داشته باشي كه مخاطب در نگاه نخست دريابد كه تصوير چه كسي را ميبيند و آنجا دست من باز نيست كه تخيل كنم؛ اما زماني كه نقاشي ميكشم نهايت آزادي و رهايي را تجربه ميكنم و آنجا ديگر كسي نيست كه به من بگويد كه چرا چشم و ابروي يار را چنين كشيدي. من كلا در نقاشي به فرم و رنگ و تركيببندي و كمپسيون توجه ميكنم و اصلا كشيدن چهره برايم مطرح نيست. البته بايد به اين نكته اشاره كنم كه من هنوز به آن رهايي كه مد نظرم هست نرسيدهام چون اوج رهايي در نقاشي آبستره است. براي من در نقاشي فرم و فيگور بسيار مهم است و من خودم را نقاشي فيگوراتيو ميدانم.
در آينده نيز همين شيوه را ادامه خواهيد داد؟
من پيشبيني درباره آينده نميتوانم بكنم.
با توجه به اينكه شما در نقاشيتان به سراغ سوژه زناني كه اتفاقا نوازنده هستند رفتهايد و اين زنان چهره ندارند و در برخي از آثار در پس زمينه فرم تودهاي از سنگ مشهود است آيا هنگام خلق اين مجموعه به محدوديتهاي موسيقي زنان هم توجه داشتيد؟
نه. اصلا كار من سياسي نيست و شما هم سياسياش نكنيد. اين خوانش شما از اين مجموعه است. فيالواقع اين فيگورها و فرمها پناهگاه و روياي من هستند و من به هيچوجه قصد ورود به حوزههاي ممنوعه را ندارم. اين نقاشيها به نوعي روياهاي من هستند كه در خوابهايم ميبينم.
شيوه خلقتان براي اين مجموعه چگونه است؟
شكل كار من در نقاشي، ساختمانش شبيه مينياتور است، شبيه معماري است. از اول ميدانم چه ميخواهم بكشم و اجزاي اثر چيست. مثل نقاشي آبستره در لحظه و با احساس نيست كه كار پيشبينينشده انجام شود. من تا حدود زيادي همان ابتدا ميدانم سرانجام كار چگونه خواهد شد. در حين كار كردن رنگها را تغيير ميدهم، گاهي اوقات تركيببنديها را تغيير ميدهم و كل چارچوب را ميدانم و حين اجرا تغييرات را اعمال ميكنم كه نوعي خلاقيت لحظهاي را وارد اثر ميكند. من هميشه قبل از كار كردن طراحي ميكنم و بعد وقتي ديگر ميدانم كه چه اتفاقي در كارم ميخواهد بيفتد شروع به كار ميكنم و براساس رنگي كه در پالتام دارم شروع به رنگگذاري ميكنم و باز هم در روند كار، نقاشيام ممكن است تغيير ميكند.
جهاني كه در نقاشيهايتان خلق ميكنيد من را به ياد بهشت ازلي و ابدي مياندازد كه در مينياتور شاهد هستيم.
دقيقا. تعبير درستي كرديد من به نوعي جهان نقاشيهايم را از مينياتور وام گرفتهام. حتي فرم اندام زناني كه به تصوير كشيدهام در جهان واقعي وجود ندارد، بدنهاي كشيده و نرم كه حركات موزوني دارند.
در مجموعه اخيرتان باغ اناري شاهد ورد موتيف انار هستيم، انارها چگونه به جهان آثارتان راه يافت.
من فرم انار را دوست دارم و اين فرم با تلفيق فيگور زن تركيب قشنگي ميسازد. انار از نظر فرم و زيباييشناسي همواره مورد توجه نقاشان بود و كم نيستند هنرمنداني كه در آثارشان انار كشيدهاند. اما انارهاي من داستان ديگري هم دارد. من دوستي دارم در يزد به نام آقاي جعفري كه آتليه پاييز را دارد. او باغ اناري دارد كه هر سال در فصل انار ما را به باغش دعوت ميكند و آنجا ديدن و چيدن انار از شاخه درختان حس خوشايندي به من ميدهد.