• ۱۴۰۳ يکشنبه ۴ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5898 -
  • ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۴ آبان

گفت‌وگو با فخرالدين كاكاوند به مناسبت برگزاري نمايشگاه اخير مجسمه‌هايش

جست‌وجوي شمايل آن جانور مجهول

به اندازه جيبم مجسمه مي‌سازم، نه متناسب با توانايي‌هايم

حميدرضا صادق‌زاده

فخرالدين كاكاوند متولد خرم‌آباد است. او فوق ديپلم هنر‌هاي تجسمي از دانشگاه تربيت معلم شهيد باهنر اصفهان و كارشناسي مجسمه‌سازي از دانشكده هنر‌هاي زيبا تهران دارد، او سال‌ها به عنوان معلم رسمي در آموزش و پرورش هنر درس داده، اما سال‌هاست كه شغل رسمي معلمي را ر‌ها كرده و تنها به عنوان مجسمه‌ساز فعاليت مي‌كند، هر چند كه هرگز به فعاليت‌هاي صنفي بي‌اعتنا نبوده و در چندين دوره عضو هيات‌مديره انجمن هنرمندان مجسمه‌ساز ايران بوده و در تصميم‌گيري و در برگزاري برخي نمايشگاه‌هاي انجمن نقش داشته است. او تاكنون در چندين نمايشگاه انفرادي مجسمه‌هايش را به نمايش گذاشته است. چندي پيش او مجموعه‌اي از مجسمه‌هايش را در گالري سيحون به نمايش گذاشت. از اين رو با او گفت‌وگو كرده‌ايم.

 

ايده مجموعه مجسمه «وهم حيوان» چگونه شكل گرفت؟

اين مجموعه از دانشگاه از واحد هنر‌هاي سنتي شكل گرفت، من تعداد زيادي مجسمه گلي ساخته بودم تعدادي از آنها را سر كلاس سراميك با آقاي انوشفر پختم و لعاب دادم. يكي از مجسمه‌ها لعاب زرين‌فام زدم و در بينال سفال و سراميك شركت كردم كه پذيرفته شد و به نمايش عموم گذاشته شد. آرام‌آرام اين روند ادامه داشت و با توجه به واحد‌هايي كه مي‌گذرانديم و به توانايي و دانشم در مجسمه‌سازي اضافه مي‌شد، اين مجسمه‌ها پخته‌تر شدند. سال ۸۷ اولين اثر از مجموعه «وهم حيوان» را ريخته‌گري كردم. آن زمان مهدي محرومي كارگاه پرداخت داشت. كار را براي پرداخت پيش او بردم براي اولين بار روند پرداخت و پتينه‌كاري را از نزديك ديدم. پس از آن در هر فرصتي كه داشتم مجسمه مي‌ساختم و با آن در رويداد‌هايي كه برگزار مي‌شد، شركت مي‌كردم. در همان دوران در يك بازه زماني فرصتي فراهم شد تا دوباره اين مجموعه را در ابعادي حدود دوبرابر و به شكل حرفه‌اي‌تر دنبال كنم.

فرم مجموعه مجسمه «وهم حيوان» چگونه شكل گرفت؟

روزي يكي از دوستانم، اولين كار ريخته‌گري شده مجموعه را ديد و گفت چقدر شبيه مفرغ‌هاي لرستان شده. تا آن زمان برنز براي من جدي نبود، پس از آن به طراحي مفرغينه‌ها روي آوردم. آن زمان نمايشگاه‌هاي متعددي شركت مي‌كردم، چون نمي‌خواستم كار‌هايم را بفروشم، روي آنها قيمت بالايي مي‌گذاشتم كه اگر حتي فروش هم رفت، ارزشش را داشته باشد. در آن دوره به صورت ويژه روي تبرزين‌ها، كار كردم. از ‌اشياي موزه‌ها و مجموعه‌هاي خصوصي كه كاتالوگ‌هاي‌شان موجود بود، براي طراحي استفاده مي‌كردم. در طول تاريخ تبر در ميان اقوام مختلف كاربرد‌هاي متعدد و متنوعي داشته و دارد. فرم تبر را در طراحي‌هايم ساده‌ترش كردم و شاخ و برگ‌هايش را هم زدم، رسيدم به خود تيغه و دسته‌اي كه اگر امروز نمي‌بينيم، شايد به مرور زمان پوسيده و از دست رفته باشد. همانقدر كه روي تيغه تبر كار شده، روي دسته هم كار كردم. پس دسته تبر عضو جدا نشدني آن بود. وقتي اينها را كنار هم گذاشتم، ديدم كه انگار به مباني هنر‌هاي تجسمي رسيده‌ام. دسته شد خط، حفره شد نقطه، تيغه شد سطح. روي مفرغينه‌ها نقوش حيوان پيش از ريخته‌گري حكاكي شده، مثلا گاهي عقابي را مي‌بيني كه با نوك دسته را گرفته و گاهي خود تبر تبديل به حيوان شده. پس حيوان‌ها بخش مهمي از اين مفرغينه‌ها هستند. در طراحي‌ها حيوان را از حالت نقش برجسته خارج كردم و فرم اصلي را به آن سپردم. البته همزمان با حس تبر كه در كار‌ها بود. يعني كار‌ها هم دسته است، هم حفره است، هم تبر. به اضافه اينكه براي خودم مشخص كردم كه بايد يك حيواني هم باشد. وقتي كه شروع به طراحي مي‌كردم، به يك حيوان فكر مي‌كردم ولي هيچ‌وقت يك حيوان را به مخاطب ديكته نكردم. جالب است كه هر وقت حيواني در ذهنم بود و آن را مي‌ساختم، بقيه حيوان ديگري در كار مي‌ديدند و اين با ‌ايده‌ام كه مي‌خواستم صرفا حسي يا شمايلي مجهول از حيوان باشد، منطبق مي‌شد. بعضي وقت‌ها به خودم مي‌گفتم حالا كه من اين سه تا را دارم، يك فرم معماري چيزي پيدا كرده و با آنها تلفيق مي‌كردم. با تلفيق‌هايي كه در عناصر تبر مي‌كردم، گاه آنها مبدل به يك ابزار جنگي، گاه داس، گاهي هم به سپر تبديل شده‌اند. تا امروز كماكان با اينها در حال بازي فرمي هستم. اين تبر‌ها مربوط به عصر مفرغ در لرستان هستند، اما از زماني كه اسلام وارد ايران شد، اين تبرها كمرنگ شدند. هنگام ساخت مفرغينه‌ها به دو فرم نرينگي و مادينگي توجه كرده‌ام.

به مرور چه عواملي در شكل‌گيري و تكامل اين مجموعه نقش داشتند؟

مواجه شدن با تكنيك‌ها و مسير‌هايي كه هم دانشگاهي‌ها و بزرگان مجسمه‌سازي جهان براي خلق آثارشان طي كرده‌اند، روي كار من تاثير گذاشتند. مثلا وقتي آسمان را در كار آنيشكاپور ديدم، انگار آدم‌ها هم دنبال خودشان در آن مجسمه مي‌گشتند. آن مجسمه اطراف و محيط را به درون خود كشيده بود. دوباره به درس‌هاي فرم و فضاي استاد دارش در دانشگاه بازگشتم. شروع كردم به دوباره خواندن جزوه‌ها. گويا آن بخش از درس را اصلا نفهميده بودم. حق دادم كه افلاطون زيبايي را به عنوان نور و درخشندگي تعبير كند. علت زيبايي طلا را درخشش بداند. گويا حفره‌اي در درون ما مي‌خواهد به سمت نور كشيده شود و ما داريم به سمت نور كشيده مي‌شويم. اين كمبود در ذات ما وجود دارد. مثل شاپرك‌هايي كه دور لامپ جمع مي‌شوند. شايد همه موجودات فطري و از عمق وجود به سمت نور ‌مي‌روند. به اين طريق احجام سنگين برنزي را به لحاظ بصري سبك‌سازي مي‌كنم. تنها راه سبك و سيال كردن آنها جلا و پوليش دادن آنهاست. به اين شكل كار هم از لحاظ بصري سبك‌تر جلوه مي‌كند، هم تلاش فرمي مجسمه‌ساز قابليت اين را پيدا مي‌كند كه مخاطب و تمام فضاي پيرامون را به درون خود بكشد. راحت‌تر بگويم، نتيجه پوليش كردن اين بود كه عاشق رفلكس آسمان و جلوه و حضور مخاطب در كار‌هايم شدم. سعي كردم اين بازتاب تصوير جهان در كار‌ها صرفا با پوليش نباشد. درست است كه بر پايه مفرغينه‌هاي لرستان كار را آغاز كردم، اما بر آن بودم كه تنها به حيوان‌هاي آن منطقه مثل بز و گاو و عقاب بسنده نكنم. از هر فرم و حيوان و شيء در كار‌ها استفاده كردم. مثلا يكي از كار‌ها همزمان كه تبر را تداعي مي‌كند، بر پايه كمانچه طراحي شده يا يكي از مجسمه‌هايم را از پيسوز‌هاي مربوط به سيلك الهام گرفتم. يعني به نوعي جهان را در كار‌هايم وارد مي‌كنم.

هنگام خلق آثارتان آيا صرفا دغدغه فرماليستي داريد يا نه دغدغه اجتماعي هم داريد؟

من در كار‌هايم يك قاب و چهارچوب كلي درست كرده‌ام كه به آن وفادار هستم. اتفاقات اجتماعي كه تاثيرگذارند، داخل اين قاب مي‌آيند. من در يك ويديو با كلمه «نه» شروع به بازي كردم؛ كلمه‌اي كه اين روز‌ها زياد مي‌شنويم. در اين ويديو فقط يك كلمه «نه» گذاشتم و آن را تبديل به يك تبر كردم و نقطه‌اش را براي حفره و چشم استفاده كردم. نه براي من يك نه اجتماعي است، نه فقط براي ايران كه براي كل جهان. وقتي آثارم را نقد مي‌كنند بار‌ها شنيده‌ام كه آنها را خشن معرفي كرده‌اند، حتي حيوانات من را مهاجم مي‌دانند و اين مربوط به اتفاقاتي است كه پس ذهن ما شكل مي‌گيرد؛ چه در بستر جهاني و چه در ايران، در كار تبديل به فرم و مجسمه مي‌شود. البته اينكه من بچه خرم‌آباد باشم و از كودكي با سلاح سرد و باز و بسته كردن اسلحه آشنا باشم چيز طبيعي است. من سعي كردم اين را تبديل به هنرم كنم. قوم ما هميشه مرزبان بوده‌اند. اين گذشته من است. البته من از زندگي در شهر‌هاي ديگري كه در آنجا زندگي و كار كرده‌ام هم تاثير پذيرفته‌ام. سال‌هاست در رشت زندگي مي‌كنم و در رشت تلاش كرده‌ام، ديد وسيع‌تري ميان فرهنگ‌هاي محلي ايراني پيدا كرده و ارتباطي ميان آنها برقرار كنم. اين شهر و مردم اين شهر مرا آرام‌تر كرده‌اند، ‌اميدوارم هر چه بيشتر از جنگ و تفكر به اين شيوه فاصله بگيرم. در رشت شعار من صلح شده است.

چرا مجسمه‌هاي‌تان را با برنز مي‌سازيد؟

مي‌خواهم به نوعي دفترچه خاطرات يا تاريخ‌نگاري باشند يا كتاب تاريخي باشد كه براي بعد‌ها حرفي براي گفتن دارند. من تعمدي به سمت برنز رفته‌ام، چون متريال ماندگاري است. از حدود ۳۰۰۰ سال پيش به اين سو كه برنز كشف شده، هنوز از بين نرفته و پابرجاست. اين ماندگاري برايم خيلي مهم است تا تاريخ امروز باشد براي چيزي مثلا حدود ۱۰۰۰۰ سال ديگر تا كار‌ها بمانند براي آيندگان. در واقع كار‌هايم نوعي تاريخ‌نگاري به شيوه خودم هستند؛ نه به صورت واضح، نه به صورت گنگ. چيزي كه من مي‌خواهم از دوره ما براي آينده بماند. ‌اميدوارم و مي‌دانم كساني خواهند بود كه ماجراي من را از دل اين كار‌ها خواهند ديد و چه در زمان عمر من، چه در همين دوره معاصر خواهند فهميد. ولي من براي آيندگان اينها را مصور كردم.

روند كارت را چگونه مي‌بيني؟ آيا وهم حيوان ادامه خواهد داشت؟

امروز كه اينجا هستم براي مجموعه سومم كار مي‌كنم. همزمان براي مجموعه چهارم هم كار مي‌كنم. چند تا اثر ساخته‌ام و در آن قصد دارم ابعاد كار‌ها را بزرگ‌تر و حدود يك متر الي يك متر و نيم بسازم. منظورم از اين توضيحات اين بود كه همچنان به مجموعه «وهم حيوان» اعتقاد دارم و كار‌هايم حول همين موضوع هستند و احتمالا كل عمر مرا درگير مي‌كند. آنچه تا امروز كار كرده و ارايه دادم بيشتر به گذشته و مفرغينه‌ها مربوط مي‌شود. به واقع ابزاري كه در دست قديمي‌ها بوده را به عنوان اثر هنري بازتوليد و خلق مي‌كنم. ابزار و حيوان مساله اين كارهاست. در ادامه كار‌هايم كه آن را «وهم حيوان دو» نام داده‌ام، انسان به كار‌ها اضافه مي‌شود و ابزاري كه پيش‌تر بوده، يعني تبر، مبدل به ابزار معاصر در دست انسان مي‌شود. مثلا تريگر‌ها، ميكسر‌ها، بتن‌ريز‌ها، بلدوزر‌ها به سبب فرمي كه دارند برايم جذاب هستند. البته شايد اين مجموعه در سال‌هاي آينده به نمايش در بيايد. البته اگر اتفاق خاصي نيفتد و زنده بمانيم و از اين حرف‌ها...

اقتصاد هنر چه تاثيري در روند كار يك مجسمه‌ساز دارد؟

ما اصلا اقتصاد هنر نداريم. در مجسمه‌سازي تنگدستي و فشار و... هست اينكه من بگويم گذران زندگي‌ام از مجسمه‌سازي است، ابدا چنين چيزي نيست. مجسمه‌سازاني كه از اين راه گذران زندگي مي‌كنند، خيلي مداومت داشته و خيلي كار مي‌كنند. شرايط مجسمه‌سازان نسبت به گذشته خيلي سخت‌تر شده، خيلي از هنرمندان در اين چند سال كارگاه‌شان را پس دادند يا فروختند. من ريخته‌گري كار‌هاي اين نمايشگاه را در يك‌سال اخير در سخت‌ترين شرايط اقتصادي و با زدن از هزينه‌هاي زندگي فرزندانم انجام دادم. اگر مجسمه‌هاي من كوچك ساخته مي‌شود، واقعيت اين است كه اندازه جيبم كار مي‌كنم. مثلا اگر كار ۴ كيلو برنز بشود، تا ۴ كيلو را پول دارم ولي براي ۴ كيلو و نيم ندارم. اين وصف اين روز‌هاي من است. اگر وضعيت از اين بدتر نشود، من دارم كار مي‌كنم و به فكر جهاني بودنش هستم. اگر شرايط بهتر شد، قطعا مجسمه‌هاي من هم بزرگ‌تر مي‌شوند و كارم را گسترده‌تر انجام مي‌دهم. مجسمه‌هايم را به اندازه جيبم مي‌سازم هر چند كه توانم در مجسمه‌سازي بيش از اين حرف‌هاست.

چرا در سال‌هاي اخير بيشتر مجسمه‌سازان تمركزشان را روي ساخت مجسمه شهري گذاشته‌اند يا به شركت در سمپوزيوم‌ها روي آورده‌اند و كمتر آثارشان را در گالري‌ها مي‌بينيم؟

گالري محل نمايش و فروش آثار هنري است در شرايطي كه همه ‌چيز سر جاي خودش باشد بايد مجسمه‌هاي ما در گالري به نمايش درآيد. مهم‌ترين پارامتر براي گالري‌دار‌ها و مجموعه‌دار‌ها تداوم جريان كار است. تو اگر يك مجموعه يا دو مجموعه داري، ممكن است كار دلي و ذوقي بوده باشد. همه ما مجسمه‌ساز‌ها داريم كار مي‌كنيم و ممكن است كنار آن نمايشگاه انفرادي هم برگزار كنيم. اما اگر يك را دو نكردي، دو را سه نكردي، از تو خريد مي‌كنند ولي نه به شكلي كه بخواهند روي تو سرمايه‌گذاري كنند. اگر تداوم داشتي و نشان دادي كه دارم حرفه‌اي روي اين جريان كار مي‌كنم، گالري‌ها هم روي تو حساب باز مي‌كنند. اما اگر دغدغه اين را داشته باشيم كه جرياني هنري راه بيفتد و ما هم در آن حضور داشته باشيم، هر چند كارمان از جنبه‌هاي ديگري پيشرفت مي‌كند، اما بايد قبول كرد به تعداد فراخوان‌ها خودمان از اصل كار مجسمه‌سازي دور مي‌شويم. عملا به صورت همزمان ما همه‌كاره مجسمه‌سازي شديم و در همه ‌چيزش پيش رفتيم. مجموعه‌دار‌ها دنبال چنين كساني كه سر از همه جا در مي‌آورند، نيستند. حتي اگر سر از همه جا در مي‌آوردي، حداقل بايد بنشيني و كارت را به صورت منظم انجام بدهي چيزي كه من در اين مدت فهميده‌ام، بخش عمده فرهنگ هنر‌هاي تجسمي در كشور‌ها را گالري‌ها مي‌سازند. گالري اگر ضعيف كار مي‌كند، مشكل جاي ديگر است. بحث دقيقا مربوط به توليد است. حتي در هنر، هر چيزي كه توليد در آن بوده كمرنگ يا ورشكست يا متوقف شده يا مهاجرت كرده‌اند. آنچه در فضاي هنر باقي مانده و هنوز كار مي‌كند را من ضعيف نمي‌دانم و از آنها تشكر و قدرداني هم مي‌كنم. از آقاي شهلاپور به ياد دارم كه مي‌گفتند: كساني كه قدمي براي مجسمه‌سازي برمي‌دارند را بايد حمايت كنيم مثلا اگر اكسپو برگزار مي‌كنند نرويم چوب لاي چرخ‌شان بگذاريم. اگر سمپوزيومي راه مي‌افتد، حمايت‌شان كنيم تا اين رويداد تداوم داشته باشد. ما هم در اين وسط هر كدام يك گوشه‌اي كه با كار و شخصيت كاري‌مان سازگارتر است، مشغول شويم. ولي خب متاسفانه جامعه ما به‌ خصوص در بخش اقتصاد بيمار است و همه بلا‌ها از سر اقتصاد و مديريت آن اتفاق مي‌افتد. اگر بخواهم جمع‌بندي داشته باشم بايد بگويم هر كدام از مجسمه‌ساز‌ها بايد تخصص خودش را دنبال كند تا به شكلي دوام بياوريم و تاثير‌گذار باشيم. متاسفانه الان سمپوزيوم‌ها و تمام رويداد‌هايي كه كساني چون مجتبي موسوي براي آن زحمت كشيده‌اند، متوقف شده‌اند. يعني توليد ما متوقف شده. يعني الان دوباره بايد با هم برويم به سمت گالري‌ها. چند گالري كه خودشان به سختي كار مي‌خرند. با اين همه مشكل، عملا ديگر بايد همه‌ چيز تعطيل و ورشكست بشود. با وجود اين ما دوام آورده‌ايم و داريم به هر جان كندني ادامه مي‌دهيم.

آيا حرف و سخن ديگري داريد؟

افسوس بزرگ من اين است كه در روزگاري به سر مي‌بريم كه نشريات هنرهاي تجسمي ما جاي‌شان خالي است و در چنين شرايطي تنها صفحات هنري برخي روزنامه‌ها چون «اعتماد» مانده‌اند. بي‌شك ترجيح من اين بود كه با يك نشريه تخصصي گفت‌وگو مي‌كردم.

 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون