تحليلي اجتماعي پيرامون خودكشي دختران دانشآموز
عاليه شكربيگي
اين روزها مرتب اخباري ميشنويم كه گوياي درهمريختگي كاركرد نظام آموزش و پرورش است . به عنوان مثال:
- آرزو خاوري نوجوان 16ساله و دانشآموز كلاس نهم پس از برخورد و فشار مدير مدرسه و تهديد به اخراج، خودكشي كرد و جان باخت.
- خودكشي دانشآموزان به دليل سلطه زبان خشونت در سالهاي پيش هم سابقه دارد و سوال و سوالاتي در اين ارتباط قابل طرح است كه:
- چرا نهاد مدرسه از كاركرد اصلي خود يعني «تعليم و تربيت» فاصله گرفته و به دنبال خشونتزايي است؟ و اساسا آيا ساختار «جنسيتزدگي» جايگزين ساختار تعليم و تربيت و انسانسازي در مدارس و نهاد آموزش شده است؟ چرا و چگونه نهاد مدرسه به گونهاي عمل ميكند كه دانشآموز به جاي يادگيري كارجمعي، تعامل و همكاري در اين بستر، تفردگرايي را ياد ميگيرد و در زمان بحران به جاي استفاده از مهارتهاي مقابلهاي با عامل بحرانزا به سوي افسردگي و خودكشي ميرود؟ آيا در مدارس، مديران و مسوولان مرتبط، زبان گفتوگو را با دانشآموزان قطع كردهاند؟ آيا كاركرد مدارس به ماديگرايي آموزشي منجر شده است؟ و كارش پرورش انسانهايي فردگرا، رقابتگرا، ماديگرا و خشن است؟ و به نوعي مدارس ما دارند فاصله طبقاتي را تشديد ميكنند و به فاصلههاي معرفتي و شناختي در حوزه علوم انساني و علوم پايه دامن ميزنند و سالهاست كه كاركرد آنها در اين جهت حركت ميكند. و براي دوري از اين بستر نابرابر چه بايد كرد؟ آيا نهادهاي تربيتي چون نهاد خانواده و آموزش و پرورش دچار دوگانگي و چندگانگي در تعاملات پرورشي و تربيتي دانشآموزان شدهاند؟ اين سوالها و دهها سوال ديگر در ارتباط با نهاد آموزش و پرورش قابل طرح است كه به نوعي گوياي ناكارآمدي كاركردي اين نهاد است. وقتي دانشآموز در رويارويي با يك برخورد تنشزا، به سوي خودكشي ميرود، اين گوياي «تنهايي دانشآموزان» در مدارس است و مسوولان به جاي توجه به تربيت و تعليم درست و سالم، گونههاي مختلف رفتارهاي خشن با دانشآموزان عليالخصوص دردوران نوجواني كه حساسترين دوران زندگي انسان است را در پيش گرفته و نتيجه اين ميشود كه نوجوان و جوان دانشآموز نه اميدي در مدرسه دارد و نه همدلي در خانه و خانواده و خود تصميم ميگيرد كه با بحرانها چگونه مقابله كند و خودكشي، آسانترين راه را براي حل مساله خود پيدا ميكند.
دوركيم؛ نظريهپرداز جامعهشناس در تقسيمبندي انواع خودكشيهاي 4 گانه (خودخواهانه، آنوميك و نابهنجار، ديگرخواهانه و قضا و قدري) به گونهاي از خودكشي خودخواهانه يا فردگرايانه اشاره ميكند و آن زماني است كه انسان از جامعهاش بركنار افتد، يعني در اثر ضعف همبستگي اجتماعي، فرد احساس تنهايي و خلأ بكند و به اميال شخصياش واگذار شود و به دنبالش، پيوندهايي كه پيش از اين او را به همگنانش (خانواده، مدرسه، دوستان و معلمان) وابسته ميساختند، سست شوند، او براي خودكشي خودخواهانه يا فردگرايانه آمادگي مييابد، چرا كه پيوندهاي بين افراد به مرور سست و ضعيف ميگردد و اين سستي سبب ميشود فرد براي خود در برابر مشكلات، تكيهگاهي پيدا نكند. به بيان ديگر، اگر بازدارندههاي ملازم با يكپارچگي ساختاري كه در عملكرد همبستگي ارگانيك نمودارند، از عملكرد باز ايستند، انسانها مستعد خودكشي خودخواهانه ميشوند. به نظر ميرسد اگرساختار نظام آموزش و پرورش متحول نشود و انسانهايي كه به عنوان مدير داراي انسداد ذهني و جبر ساختاري هستند را كنار نگذارد و زبان گفتوگو با دانشآموزان را در بستر اعتماد و دوستي و همبستگي پيشه خود نسازد، در آينده بيشتر شاهد خودكشيهاي جوانان و نوجوانان دانشآموز و ساير گروههاي سني خواهيم بود. كاهش پيوندهاي اجتماعي و تشديد ادراك تجارب ناخوشايند از جمله ديگر عواملي هستند كه ذهن يك نوجوان را به سوي افسردگي و خودكشي جهت ميدهد. كاهش پيوندهاي اجتماعي ناشي از نارسايي حمايت اجتماعي از دانشآموزان خودكشي كرده، و اين يعني دانشآموز داراي ارتباط يا ارتباطاتي نيست كه در آن اعتماد به فرد يا افرادي داشته باشد تا بتواند در مواقع بحران با آنان وارد صحبت و مشاوره شود و به عبارتي او سرمايه اجتماعي ندارد تا در مواقع بحراني، به مديريت بحران بپردازد. بالا رفتن آمار خودكشي در يك جامعه و آن هم در يك نهاد تعليم و تربيت گوياي ناكارآمدي و شكست همه پروژههاي فرهنگي و آموزشي و پرورشي در يك سيستم است. ما استاندارد مدرسه را در ايران رعايت نميكنيم، مدرسه جايي است كه بايد به بچهها زندگي اجتماعي، مدارا و تساهل و هر ارزش ديگري را آموزش داد.
اگر ما ميخواهيم فرزندانمان عدالت، انسانيت، مدارا، مقابله با بحرانها و رفتار مطلوب اجتماعي را ياد بگيرند، بايد زمينه را براي آنها آمادهسازيم تا دانشآموزان بتوانند اين امور را تمرين كنند و در آينده در رفتار آنان نقش ببندد.
تشديد ادراك ناخوشايند يعني بارها و به دفعات مورد تحقير قرار گرفتن و درماندگي خودآموخته را در دانشآموز تلقين كردن تا آرام آرام به سوي اين تفكر برود كه ابزارها و مكانيزمهايي كه او را در بر گرفته است، نه تنها كارساز نيست كه در بسياري از موارد پيامدهنده به سوي تخريب و ويراني روان انساني است و در واقع خود ويراني (مرگ) را به او ميآموزد. امروزه در همه جاي دنيا «مددكاران اجتماعي» در نهاد خانواده و آموزش و پرورش براي همراهي و تسهيلگري به اين دو نهاد حضور دارند و امر «انسانسازي» را به عنوان سرمايههاي آينده كه در آباداني يك كشور تاثيرگذار است، را با عملكرد مشاورهاي پيش ميبرند. و اين در حالي است كه در مدارس ما همچنان زبان زور و سلطه در تعاملات با دانشآموزان بيشترين كاربرد را دارد.
گفتوگو در بستر اعتماد، حلقه مفقوده تعاملات انساني در سطوح كلان، ميانه و خرد در نهاد آموزش و پرورش است و خوب است كه در دروس در سطوح مختلف، دو واحد محتواي ارتباط گفتوگويي تدريس شود تا بتوان در هنگامه رخ دادن مشكل يا برخورد و بحراني براي دانشآموزان، به مهارتهاي ارتباطي از طريق زبان گفتوگو دست يازند تا قبل از هر اتفاق ناگواري، بتوانند مساله و مشكل را با زبان مشاركت و حمايت و همدلي حل كنند. همچنين ما بايد بدانيم كه آموزش اخلاق فقط با انجام فرايض ديني محقق نميشود و مراسم ديني بخشي از دين است و بخش ديگر تعاملات آدمها با هم است. يعني ايجاد تعاملي كه زمينهساز سرمايه اجتماعي براي دانشآموزان باشد تا در تنگناها از آن استفاده نمايند.
(جامعه شناس)