در گذشته
«در تاريخ آوردهاند هنگامي كه سلطان محمد فاتح با قشون بيشمار، به قصد فتح قسطنطنيه از دست مسيحيان، به دروازههاي آن شهررسيد، هيچكس را در حال محافظت از شهر نيافت، متحير از خبرچينان سپاه دليل پرسيد، از دور گنبد كليساي بزرگ اياصوفيه را نشانش دادند و گفتند كه همه، از شاه و وزير و امرا و عالمان و مردمان مسيحي در آنجا گرد آمده و بحث گذاردهاند كه آن زخم مشهور، بر تن ناسوتي مسيح(ع) وارد شده يا بر تن لاهوتي آن عظيم؟ سلطان محمد، چون چنين شنيد توپي فراخواند و گلولهاي مستقيم حوالت گنبدكرد كه سخت بر آن اصابت نمود. و چنين ندا در داد كه:
اكنون هم بر لاهوتشان خورد و هم بر ناسوتشان.
و سخت دستور فتح داد و بدينسان قسطنطنيه مقام سلطان عثماني گشت.»
و اما امروز
دو هفته پيش مراسم نمازجمعه تهران و سخنان خطيب محترمش را گوش ميكردم كه نقل به مضمون به هر دو گروه موافقان و مخالفان «برجام» توجه و تذكر ميداد كه از نگاه «صفر و صد»ي به توافقنامه هستهاي بپرهيزند و در انتها، به عنوان فصلالخطاب، موضع رهبري را مصداق عمل بگيرند. ناگهان به ياد اين موضوع افتادم كه در امر فرهنگ، فصل الخطاب كيست؟
خاطرهاي نقل كنم تا بهتر مقصودم را برسانم.
پيش از انقلاب و در عنفوان نوجواني در شهر آبادان، زادگاهم دو فرهنگ در ستيز كامل بودند؛ يكي فرهنگ مسلط استعمار انگليسيها در مناطق شركت نفتي با تمام جوانب ظاهري و ديگري فرهنگ سنتي و بومي مردمي در مناطق غير كه دلبسته آيينهاي خود بودند.
ما نيز به عنوان نوجوان و به علت آنكه از امكانات شركت نفت به كلي محروم بوديم، در كوچهها پا به توپ پلاستيكي بوديم؛ توپي كه با افتادنش در جويهاي روباز پر از لجن، پاهاي برهنه ما را نيز آلوده و به قولي نجس ميكرد.
محله ما مسجدي داشت كه مزين به نام صاحبالزمان(عج) بود و پيشنمازي معروف به شيخ عبدالستار اسلامي و خادمي پير كه با آنكه درس طلبگي نخوانده بود، او را ملا احمد صدا ميزدند. يادم ميآيد كه تابستانها از كله صبح تا هنگام تاريكي هوا فوتبال بازي ميكرديم و تنگ غروب، هم آنان كه دل در گرو دين و نماز داشتند و هم آنهايي كه براي رفع تشنگي به دنبال آب سرد كن مسجد بودند، همگي با پاي برهنه قصد ورود به مسجد ميكرديم، ملا احمد خدابيامرز سر ميرسيد و با نگاه به پاهاي لخت و كثيف ما چاره از قبل كرده، شيلنگ لاستيكي را از نخستين شير و لوله آب كنده و جانانه همچون يك ماتادور به جمع ما ميزد و ما را از دور و بر مسجد دور ميكرد تا به خيالش حياط مسجد را از ناپاك شدن دور و مبرا نگه دارد. يادم است بيبي خدابيامرزم نيز بسان ملا احمد، هميشه قرآن خانه پدر بزرگ را از دسترس بچهها در بالاترين طاقچه ميگذاشت تا خداي ناكرده با دست ما بچههاي بيوضو نجس نشود. خلاصه اين عمل ملااحمد ما ادامه داشت تا روزي كه شيخ عبدالستار پيشنماز براي كاري از كنار مسجد گذشت و تاراندن بچهها توسط شيلنگ را ديد. ملا احمد را صدا زد و آهسته چيزي در گوشش گفت و بعد خود بچهها را صدا زد و وارد مسجد شد شيلنگ را به لوله زد و آب را در پاشويه روي پاي بچهها گرفت و همزمان كه با بچهها شوخي كرده و گرم ميگرفت، پايشان را شست و بعد از آن هم خودش، پايين در مسجد و محل اوليه ورود بچهها را با آب شست و طاهر كرد.(با آنكه اصل ناپاك بودن آب آن جويها، به سبب روان بودن و داشتن سيستم فاضلاب شهري در آبادان آن روزها و نريختن به اين جويها نيز، جاي تشكيك بسيار دارد ولي به هر حال احتياط آلوده نشدن و نه نجس قطعي بودن كاري لازم به شمار ميآمد). بعدها و در جريان انقلاب اسلامي و دفاع و محاصره شهر، بسياري از اين بچههاي ديروز مسجد به شهيداني همچون سه برادران شهيد پرورش و عبدالحميد و عباس زارع و... تبديل شدند. دقيقا مشكل امروز برخورد ما با مقوله فرهنگ و هنر و هنرمند(هرچند با كمي تفاوت) در همين دو روش نهفته است.
لحظهاي فكر كنيم كه من و شماي نويسنده، كارگردان يا هر هنرمند عوام الناس ديگري، از درد دينداري(و يا حتي مقداري انتفاع حلال مادي) ميخواهيم قطعهاي از تاريخ اسلام را نوشته يا به تصوير درآوريم. بودجهاي از خيرين دلسوز و معتمد جمعآوري كرده تا با نظر آنان در امر فرهنگ با دشمنان دين خدا مبارزه شود و حتما عقلمان هم ميرسد كه با صاحبنظراني در اين باب مشورت كنيم. پس متن موردنظرمان را به بسياري افراد ميدهيم تا بخوانند، سپس تذكرات و راهنماييها را جمعآوري كرده، با توجه به تضاد ظاهري آراي اين صاحبنظران با هم، باز هم همه گونه محكم كاريها را انجام ميدهيم، اما بعد باز هم !!!!!... ...
خلاصه اينكه، آنچه امروز بر سر فيلم رستاخيز آمده، بيشتر از برون است تا از درون فيلم. بزرگان براي حفظ حرمت دين و ائمه اطهار، فتاوايي از قديم داشتهاند كه تاكنون بر ديده منت بوده. اما اكنون فتاواي جديدي در كار آمده كه به همان اندازه فتاواي قديم، گران سنگ و قابل تاملند. مانند همين فتواي رهبري كه در پاسخ استفتاي تهيه كننده فيلم رستاخيز به ايشان گفتهاند:
پرسش: صورتگري يا صحنهسازي از زندگاني حضرت محمد(ص) يا ديگر پيامبران گذشته يا معصومين(ع) يا هر راز و رمز مقدس تاريخي و نشان دادن آنها بر پرده سينما يا صفحه تلويزيون يا صحنه تئاتر و غيره جايز است؟ 1
پاسخ: اگر مستلزم توهين يا نسبت باطلي به آن حضرات(عليهم السلام) نباشد، فينفسه اشكال ندارد.
و يا حتي اين نظر امام راحل(ره):
پرسش: آيا تشبه به اهل بيت عليهم السلام در نمايش و تعزيه و غير آن جايز است؟
امام خميني رحمهالله: با مراعات احترام آنان جايز است. 2
حال بر سر دوراهي بين اين فتاواي جايز(با قيد شرط) و نيز فتاواي(حرمت بلاشرط)، چگونه هنرمند ما همچون آن كودكان فوتبال باز، هم راه به مسجد باز كند و هم ناخواسته اين مكان مقدس را نيالايد؟
آيا تشخيص اوليه اين كار، واقعا برگردن هنرمند است؟ چرا كه او نميتواند اين تناقض را درك كند كه چگونه صدها سال در تعزيهها، نمايش چهره امام حسين(ع) و حضرت عباس(ع) بلامانع بوده و همين تعزيهها در تلويزيون قابل نمايش بودهاند، ولي همين كار با وجود فتاواي موجود، در سينما ضد دين تلقي ميشود. اگر اشكال و خدشهاي كه بعضي دوستان به تفاوت تعداد بينندگان يك فيلم اينچنيني با گستره جهاني و محدوديت آن در يك تعزيه در يك روستا و شهر كوچك محلي را عنوان ميكنند را قبول كنيم و آنكه از آن پس با شنيدن نام اين بزرگواران، چهره بازيگر نقش سينماييشان در ذهن تداعي ميشود، بايد به اين سوال هم پاسخ دهيم كه چگونه بچه مسلمان خودمان را در نقش مقدسين برنمي تابيم ولي هر روز در دلمان بازي آنتوني كويين در نقش حمزه(ع) را ستايش كرده و از تداعي يك بازيگر هاليوودي درنقش عموي بزرگوار پيامبر، در ذهن اينگونه ننگ بهخود راه نميدهيم؟ آيا اين داستان همراهي با «تشبه» در تعزيه و تنبيه آن در سينما، مصداق آن حديث معروف رطب خوردن و منع رطب كردن نيست؟
دوست ديگري از تخفيف ماجراي كربلا در اين فيلم سخن ميگفت، سوال اين است كه آيا تمام جن و انس تاكنون توانستهاند از پس برآوردن ماجراي كربلا در مقام خود، بدون صدها فرسنگ نزول و تخفيف برآيند؟ آيا يك مداح يا يك ذاكر اهل بيت، ادعايي چنين دارد كه از پس تام و تمام روايت برآمده؟ آيا جز دل امام حسين(ع) و حضرت زينب(سلاماللهعليها) عين دقيق ماجراي كربلا را كسي از علما تا عوام، ادعاي دانستن و فهم دارد و حتي جرات اين مدعا را بر زبان آوردن؟ آيا اينگونه فيلمها در اوايل راه و حركت در مقابل سينماي دشمنان نيستند كه حتما با اشكالاتي هم مواجهند؟ آيا صرفا به خاطر كامل و تام نبودن، بايد اجازه جسارت و تجربه را از خوديها گرفت؟ آيا در دفاع مقدس نيز با همين بهانهها و عناوين، بايد هزاران خطر را در راه رزمندگان ميشمرديم و عملياتها را به كل لغو ميكرديم؟
ياد همه ما هست كه سريال فاخر و بيحاشيه و زيباي امام علي(ع) به خاطر همين محدوديتها و ديدهنشدن شخصيتهاي مثبت ملموس و دستبسته بودن كارگردان آن بود كه در حين و پس از اتمام نمايشاش بيشتر تكيه كلام شخصيتهاي منفي مثل قطام و وليدش در اذهان مخاطب باقي ماند! تا حتي مالكاشتر. آيا اين، خسارت محسوب نميشود؟
شايد نخستين مشكل ماجراهاي به وجود آمده در مراحل ساخت و نيز نمايش اينگونه فيلمها و از جمله رستاخيز، از نبود ستاد كار جمعي در حوزه فرهنگ ناشي ميشود تا هنرمند حيران دفاتر نشود و حرف اول و آخر را از جايي مورد وثوق بشنود. شايد بگوييم كه به هرحال هر آنچه بود، گذشت. ولي همگي بايد بدانيم و بپرسيم حقالناس آن جماعت بيرون از ايران كه به سربازان فرهنگي نظام اعتماد كرده و داراييهاي خود را بيچشمداشت و به نذر نهضت امام حسين(ع) به پاي اين پروژه ريختهاند، چگونه و چيست؟ آيا ديگر اعتمادي در كار خواهد بود تا دوباره چنين شود؟ مسووليت جوابگويي اينان را در دنيا و آخرت چه كسي برعهده خواهد گرفت؟ آيا مدتي بعد و پس از اين همه خسارت، ماجراي فيلم(آدم برفي) براي اين فيلم تكرار نخواهد شد؟ آيا ميدانيم كه ماجراي ساخت فيلم معروف(محمدرسولالله) مصطفي العقاد نيز همينگونه بود و اگر امام موسي صدر به عنوان رياست مجلس اعلاي شيعيان لبنان در مقابل سيل هجمهها نايستاده بود، اكنون صدا و سيماي ما در دهها مناسبت ديني، در اين
سي و اندي سال، اثري مناسب براي پخش نداشت.
ولي فصلالخطاب!
يادم است كه در يكي دو ماه پس از پذيرش قطعنامه و پايان جنگ، امام راحل(ره) با تغيير شرايط بازي شطرنج از يك بازي قمارگونه به يك بازي صرفا فكري، رفع حرمت آن را اعلام كردند. همان زمان بعضي از عزيزان، اين فتوا را برنتافته و نظر مخالف خود را اعلام كردند و حتي در بحثي طلبگي از ايشان خواستند در اين موضوعات كوچك وارد نشوند. اما امام جوابي محكم بهآنان دادند و غائله ختم به خير شد. امروز ما هنرمندان هم چشم به فصلالخطاب خود يعني رهبر كشور و انقلابمان داريم. در زمانهاي كه داعشها فرزندانمان را و دولتهاي غربي با فرهنگ ماديشان سنتها و روياهاي ما را گردن ميزنند، ما همان كودكاني هستيم كه پاي در مسجد ايستادهايم تا كسي محبتمان كند و راه ورود نشانمان دهد. سوال من از مسوولان محترم و حتي حوزه علميه قم آن است كه چرا همچون مساله هستهاي و بر پايه سخنان خطيب محترم جمعه تهران، با حفظ احترام به سليقه ديگران، فتواي رهبري را مبناي عمل حكومت قرار نميدهيم تا من عوام فرهنگي نيز در اين تناقضات، سرگردان نشده و حالافسرده، كار را رها نكنم؟
بدانيم عدم حل مشكل امثال فيلم رستاخيز در زمان درخور، نشان دادن چراغ قرمز به تمام كساني است كه ميخواهند در آينده در اين راه مقدس كاري كنند. شايد اگر آن روز شيخ عبدالستار اسلامي بزرگوار به داد آن كودكان نميرسيد و خود پاي آنان را نميشست، هرگز آن رادمردان نيز با معارف اسلامي آشنا نشده و امروزه نام شهيد بر پيشوند اسم زمينيشان نمينشست. يا دقيقتر از قول مشهور امام موسي صدر بگويم كه گفتهاند مشكل ما در آن است كه هميشه در جستوجوي آنيم كه پيامبر و ائمه درگذشته چه ميكردند، در حالي كه سوال درستتر آن است كه اگر امروز اين بزرگان در ميان ما زندگي ميكردند، در مقابل مصايب و مشكلات امروزين چه برخورد و راهحلي داشتند؟
آيا در زمانهاي كه هزاران هزار مسلمان در كشورهاي يمن، سوريه، بحرين، ليبي و فلسطين در پناه قطعنامههاي ابرجنايتكاران(در شوراي امنيتي فقط براي دزدان) كشتار شده و نواميس ما مسلمين در بازارهاي افراطيون داعشي وابسته به اسراييل به كنيزي جنسي فروخته ميشوند، آيا درد حضرت عباس(ع)، علمدار سپاه غيرت امام حسين(روحي فداه) را به اين فرعيات متوجه دانستن، توهيني تمامقد به آرمانهاي اين بزرگمرد نيست؟ واقعا درد آن عباس دشت كربلا در امروز كدام است؟
به هرحال بايد بدانيم كه دشمنان با تخريب اعتماد مردمان به قوانين و تصميمات نظام، درصدد خشكاندن ريشههاي اميد در دل مسلمانان جهان نسبت به اين شجره طيبه هستند كه امام راحل(ره) حفظ آن را از اوجب واجبات دانستند.
به هرحال ما موسايي داريم كه در كنار نيل حوادث واقعي(و نه اين نيل خودساخته) تاكنون راه نشانمان داده و ميدهد پس چرا همگان از سينماگر، مداح، مسوول و عالم و فاضل، در اين مورد، فصلالخطابش ندانيم؟
پي نوشت:
1- پايگاه اطلاعرساني دفتر مقام معظم رهبري - شماره استفتاء، 413578.
2- احكام خانواده، عبدالرحيم موگهي، طبق فتواي امام خميني رحمهالله، ص 336.