به استقبال ناخواندهها
موضوع را دوباره با او در ميان گذاشتم و او جز لبخند و رضايت چيزي نداشت. ديروز با هم سفر درد و درمان را آغاز كرديم، باز شنبه شب و مطب دكتر پيام آزاده، دوست آنكولوژيست و دردشناس و درمانگر. شب سرد زمستان و سفر دونفره به همان كوچه و مكاني كه در 14 فروردين 1401 با هم رفتيم. اين بار او بيمار جديد بود و من همراه بيمار؛ جاها و نقشها عوض شده بود، آن بار او سخن صريح پزشك را درباره بيماري من شنيد و دم برنياورد و در همه جا به جاي من درد كشيد و صبر ورزيد و اين بار نوبت من بود كه اين بار را به دوش بگيرم. او لحظهاي غافل نشد و از هيچ خدمتي دريغ نكرد، آيا من خواهم توانست چون او باشم؟ اميد دارم.
4- در همدردي و با همدردي، «سرطان» عادي ميشود بهويژه آنكه ميتوان با گفتوگوهاي همدردانه «سرطان» را مهماني دانست كه اگرچه ناخوانده است اما همه داشتهها و نداشتههايت را سامان ميبخشد و از هر چه در خانه وجودت هست، فرصت ميسازد: فرصت «اخلاقي زيستن»، فرصت «به هستي گسترشپذير انديشيدن»، فرصت «كوتاهي زمان را فهميدن» و فرصت «كارها و مسووليتهاي به زمين مانده را ديدن». پس بايد از سرطان انگزدايي كرد و به آن به عنوان شتابدهنده خير و مهر و بازدارنده شر و مهر نگاه كرد. همسرم شريك بيادعاي اين دنياي بين «دو جهاني» است. دنياي عادي و دیدنی و دنيايي ناخوانده و ناديدني. دنياي نخست فاني است و دنياي دوم باقي و براي آمد و شد ميان اين دو دنيا، رنج عذاب نيست، بيدارگر است.
5- خانم پماچودرون «از جان و دل زيستن در جهاني رنجور» را به خوبي در كتاب خواندني «به استقبال ناخواندهها» روايت ميكند. او ميگويد وقتي سروكله وقايع ناخوانده در زندگيمان پيدا ميشود، گرفتار نشدن در الگوهاي رفتاري بسيار دشوار است... ما به هيچ وجه محكوم به شكست نيستيم چون فارغ از تمامي شرايط و پيشامدها ميتوانيم از همين لحظه تلاش خود را براي تغيير آغاز كنيم. هميشه كاري هست كه بتوانيم براي تغيير عادتهاي رفتاريمان انجام بدهيم. فقط كافي است اين بار به جاي آنكه رنجمان را با نشان دادن رفتاري از روي عادت تشديد كنيم در اين جريان وقفهاي بيندازيم. تجربهاي ديگر با هم آغاز كردهايم؛ تجربهاي با همسرم در خلافآمد عادت. تجربهاي كه نه در خود فرو رفتن است و نه از رنج ديگران فراموش كردن، تجربه همدردي در گفتوگو و گفت وگو در همدردي و البته در پناه بردن به دامان لطف خداوند.