مهدي باقري٭ / پيامبر جبران خليل جبران در ايران بسيار ترجمه شده است. به جرات ميتوان گفت تمام ترجمهها از خطاهاي فاحشي رنج ميبرند. اشتباه در ترجمه، امري طبيعي است اما آنچه طبيعي نيست، تكرار اشتباههاي پيشين است. واضح است كه ترجمه و تحقيق دست در دست هم پيش ميروند و اگر كسي اين پيوند را بگسلد، بيشك ترجمه باكيفيتي ارايه نخواهد داد. يكي از اركان تحقيق، نظر كردن در كار پيشينيان و بررسي و ارزيابي كار آنهاست تا اشتباههاي آنها را تكرار نكنيم و نكات مثبت آنها را بياموزيم ولي درباره كتاب پيامبر، مترجمان ما به اين نكته توجه نكردهاند و هر يك گويي در جزيرهاي دورافتاده كتاب را به ترجمه نشستهاند و گوشه چشمي به كار پيشينيان خود نينداختهاند و پيوند تحقيق و ترجمه را گسستهاند. قبل از ترجمه هر كتابي لازم است بدانيم كه آيا اين كتاب قبلا ترجمه شده و اگر ترجمه شده است، آيا نياز به ترجمه دوباره هست يا نه. اگر نياز به ترجمه دوباره هست، دلايل اين نياز شناسايي شود تا راهنماي مسير ما براي ترجمهاي بهتر و كمنقصتر باشند ولي مترجمان ما از اين الگو بهره نبردهاند و در نتيجه، پس از سالها هنوز ترجمه كمنقصي از كتاب جبران در دست نيست. اگر مترجمان با هم در ارتباط ميبودند يا حداقل مترجمان متاخر، كار مترجمان متقدم را ميخواندند، بسياري از اين خطاها اصلاح ميشد. ولي چنين نكردهاند و در نتيجه جديدترين ترجمهها كمنقصترين ترجمهها نيستند.
اين نوشتار نه در پي آن است كه خطاهاي مترجمان را اصلاح كند، نه سعي در انتخاب بهترين ترجمه يا مترجم دارد بلكه، هدفش اثبات اين نكته است مترجماني كه ترجمه اين كتاب را پس از ترجمههاي ديگر انجام دادهاند، نگاهي به كار پيشينيان خود نينداختهاند؛ در نتيجه، يا اشتباههاي آنها را تكرار كردهاند يا در برخي موارد، ترجمه درست آنها را با ترجمهاي نادرست جايگزين كردهاند. به اين منظور، نگاهي مياندازيم به سه ترجمه معروف اين كتاب كه با اقبال عمومي نيز مواجه شدهاند: ترجمه دكتر مهدي مقصودي كه براي نخستين بار در سال 1371 به چاپ رسيد، ترجمه نجف دريابندري كه اولين بار در سال 1377 روانه بازار شد و ترجمه دكتر حسين الهي قمشهاي كه نخستين چاپ آن به سال 1378 برميگردد. البته اين سه ترجمه را به طور كامل و نكته به نكته به تقابل ننشاندهايم. چند نمونه را انتخاب كردهايم كه به حكم «در خانه اگر كس است، يك حرف بس است»، براي اثبات مدعايمان كافي هستند. در ادامه ميبينيم بيشترين انتقادها متوجه دكتر حسين الهيقمشهاي است كه جديدترين ترجمه در ميان ترجمههاي مورد اشاره اين نوشتار از ايشان است.
1-They should remember their
pleasures with gratitude‚ as they would the harvest of a summer. (قمشهاي،1392: 60)
دكتر قمشهاي جمله بالا را چنين ترجمه كردهاند: «آنها بايد لذات گذشته را با شكر و سپاس ياد كنند چنان كه گويي خرمن تابستان را درو ميكنند.» (قمشهاي، 1392: 98) در باب اين ترجمه چند نكته قابل ذكر است: اول اينكه جمله جبران اگر قرار است جمله با معنايي باشد، بايد داراي چنين ساختاري بوده باشد (كه البته هست و مترجم نديده است): آنها بايد لذات گذشته را با شكر و سپاس ياد كنند چنان كه فلان چيز را با شكر و سپاس ياد ميكنند. اما در ترجمه ايشان چنين چيزي ديده نميشود. دوم اينكه خرمن را درو نميكنند، خرمن، حاصل درو است. كشت را درو ميكنند و خرمن حاصل ميشود. سوم اينكه harvest را كه مترجم به صورت فعل ترجمه كرده است، در اينجا اسم است، چراكه قبل از آن حرف تعريف (the) آمده است. چهارم اينكه، به نظر ميرسد محصول درو را با خستگي نگاه كردن و دسترنج كار سخت خود را به چشم ديدن لذتبخش است، نه خود عمل دروگري.
دو مترجم ديگر ترجمه بهتري ارايه كردهاند. دكتر مقصودي مينويسد: «با سپاس و قدرشناسي بايد كه لذت را به خاطر آورند، آنچنان كه برگرفتن محصول را و خرمن را به روزهاي تابستان.» (مقصودي، 1376: 107) اگر دكتر مقصودي به جاي «لذت»، «لذاتشان» مينوشتند ترجمه ايشان كاملتر ميشد. نجف دريابندري چنين ترجمه كردهاند: «آنها بايد لذتهاي خود را با سپاس به ياد بياورند چنان كه برداشت محصول تابستان را به ياد ميآورند.» (دريابندري، 1392: 113) در ترجمه دريابندري اگر به جاي «برداشت محصول» كه يك عمل سخت و خستهكننده است «خرمن» كه حاصل كار است، آورده ميشد، ترجمه كاملتر ميشد اما ترجمهاي كه با تلفيق نكات مثبت سه ترجمه ميتواند ارايه شود، چنين است: «آنها بايد لذات خود را با شكر و سپاس به ياد آورند چنان كه خرمن تابستان را.»
نكته مدنظر ما اين است كه اگر دكتر قمشهاي نگاهي به ترجمه دو مترجم قبل ميانداخت، ميتوانست كار دو مترجم ديگر را بهبود بخشد، نه اينكه خطايي بر آن بيفزايد. اگر چنين ميكردند، خريدار و خواننده كتاب مذكور ترجمه نادرستي را به منزل نميبرد.
2-And oftentimes I was among you a lake among the mountains. I
mirrored the summits in you and the bending slopes‚ and even the passing flocks of your thoughts and your desires. (قمشهاي،1392: 70)
دكتر قمشهاي چنين ترجمه كردهاند: «و من اغلب در ميان شما بودهام همچون درياچهاي در ميان كوهها و تپهها. من قلهها و پيچ و خمها و دامنه تپههاي شما و حتي گلههايي كه در انديشهها و آرزوهاي شما چرا ميكردهاند در آيينه آبهاي خود نشان دادهام.» (قمشهاي، 1392: 111) اين ترجمه نادرست است. «چرا كردن گلهاي در انديشه كسي» به چه معناست و چه نقشي در تصوير مدنظر جبران بازي ميكند؟ تصوير مورد نظر جبران اين است كه پيامبر به مانند درياچهاي كه به وسيله كوهها محصور شده است و تمام پستي و بلندي و ويژگيهاي كوه را بازميتاباند، در ميان مردم هست و آيينه تمامنماي ويژگيها و خصايص آنهاست. نهتنها قوت و ضعفهاي آنها را به آنها نشان ميدهد كه حتي افكار و انديشه و خواستههايشان را نيز برايشان منعكس ميكند تا از آنها نيز آگاه شوند. در تصوير جبران انديشهها و خواستههاي مردم، همچون گوسفنداني تصور شدهاند كه از كنار درياچه رد ميشوند يا چونان دستهاي از پرندگان كه بر بالاي رودخانه در حال پرواز و عبور هستند و تصويرشان در آب ميافتد.
نجف دريابندري پيش از دكتر قمشهاي در ترجمه خود نشان داده است كه تصوير مدنظر جبران را دريافته است، هرچند ترجمه ارايه شده توسط ايشان چندان روان نيست: «بسا وقتها كه من در ميان شما درياچهاي بودهام در ميان كوهساران. من آيينهاي بودهام كه نقش قلهها و خم دامنههاي شما و حتي نقش گلههاي انديشه و آرزوهاي گذران شما را در خود ميانداختم.» (دريابندري، 1392: 126) دريغ كه دكتر قمشهاي گوشه چشمي به اين ترجمه نينداخته است. با اين حال، در ترجمه دريابندري «گذران» صفت «انديشه و آرزو» در نظر گرفته شده است، حال آنكه در متن اصلي صفت «گله» است. به نظر ميرسد به لحاظ معنايي بين «گلههاي گذران انديشه و آرزو» و «گلههاي انديشه و آرزوهاي گذران» تفاوت وجود دارد. با تغيير كوچكي در ترجمه دريابندري به ترجمه بهتري ميرسيم: «بسا روزها كه در ميان شما بهسان درياچهاي بودم در ميان كوهساران و تصوير قلههاتان، پيچ و خم دامنههاتان و حتي نقش گلههاي گذران انديشهها و آرزوهاتان را بازميتاباندم.»
3-Others have come to you to whom for golden promises made unto your faith you have given but riches and
power and glory. Less than a promise have I given ‚ and yet more generous have you been to me. You have given me deeper thirsting after life. (قمشهاي،1392: 73)
دكتر قمشهاي چنين ترجمه كردهاند: «كسان ديگري نيز نزد شما آمدند و شما به خاطر وعدههايي كه در ايمان از آنها شنيدهاند دولت و ثروت و شكوه و شوكت خود را به آنها هديه كرديد. من به شما كمتر از يك قول دادهام و شما با من بيش از آنها كريم و بخشنده بودهايد. شما تشنگي سوزانترم را در سوداي حيات به من بخشيدهايد.» (قمشهاي، 1392: 113)
ترجمه دكتر قمشهاي در مقايسه با ديگر ترجمهها پرخطاترين ترجمه است اول اينكه معناي «وعده در ايمان شنيدن» اصلا قابل فهم نيست. دوم، در فارسي يا قول ميدهيم يا قول نميدهيم. «كمتر از يك قول دادن» به هيچوجه تركيبي فارسي نيست. سوم، «شما بيش از آنها با من كريم و بخشنده بودهايد» داراي ابهامي است كه در متن اصلي نيست: الف) آنها با من كريمانه رفتار كردهاند، ولي شما با من كريمانهتر رفتار كردهايد. ب) شما با آنها كريمانه رفتار كردهايد، با من كريمانهتر. همان طور كه ميدانيم معناي مورد نظر مولف، معناي دوم است. چهارم، «تشنگي سوزانترم» درست است يا «تشنگي سوزانتري»؟ پنجم، بيارزش بودن پول و ثروت و شوكت كه در جمله جبران عيان است، در ترجمه ديده نميشود.
دكتر منصوري چنين ترجمه كردهاند: «باري مردان ديگري درآمدند و شما را وعدههايي طلايي و با شكوه ارمغان كردند و شما ايشان را شوكت و ثروت و قدرت پاداش داديد. من اما كمتر از وعدهاي پيش نهادم و از شما سخاوتي فزونتر يافتم. مرا تشنگي تحفه داديد، تشنگي فزايندهاي به زلال چشمه زندگي.» (منصوري، 1376: 129) دكتر منصوري قسمتي از جمله جبران
-made unto your faith - را ترجمه نكردهاند. در ترجمه ايشان به جاي «هيچ وعدهاي ندادم» نوشتهاند «كمتر از وعدهاي پيش نهادم» كه چندان براي فارسيزبانان آشنا نيست ولي با اين حال ضعفهاي ترجمه ايشان از ترجمه قبلي كمتر است.
نجف دريابندري: «ديگران به سوي شما آمدهاند و وعدههاي زريني به ازاي ايمانتان به شما دادند و شما به آنها ثروت و قدرت و شكوه دادهايد. من كمترين وعدهاي به شما ندادهام و بيشترين بهره را از سخاوت شما بردهام. شما تشنگي مرا به آب زندگي بيشتر كردهايد.» (دريابندري، 1392: 131) ضعفهاي اين ترجمه نيز از ترجمه دكتر قمشهاي كمتر است. با اين حال دو نكته در باب اين ترجمه قابل ذكر است: اول اينكه به «ازاي ايمان» عبارت مفهومي نيست. دوم، بيارزش بودن پول و ثروت و شوكت كه در جمله جبران ديده ميشود، در ترجمه دريابندري ديده نميشود. جبران معتقد است كه گروهي آمدند و وعده بسيار دادند ولي چيز باارزشي به دست نياوردند (از نظر جبران قدرت و شهرت و ثروت چيزهاي باارزشي نيستند). از سوي ديگر، پيامبر آمد و هيچ وعدهاي نداد و در عين حال، چيزهاي باارزشتري به دست آورد. و اما ترجمهاي كه براي اين بخش پيشنهاد ميشود، چنين است: «گروهي ديگر نزد شما آمدند و شما هر چند وعدههاي پرزرق و برقشان را باور كرديد، چيزي بيشتر از قدرت و شوكت و ثروت به آنها نداديد. اما با وجود اينكه من وعدهاي به شما ندادهام، با من سخاوتمندانهتر رفتار كردهايد. شما عطش مرا به آب زلال زندگي بيشتر كردهايد.»
4-They are the sons and daughters of Life’s longing for itself. (قمشهاي،1392: 15)
دكتر قمشهاي چنين ترجمه كردهاند: «آنها دختران و پسران زندگياند در سوداي خويش.»
(قمشهاي، 1392: 41) در اين ترجمه «خويش» به پسران و دختران برميگردد، حال آنكه در متن اصلي به «زندگي» برميگردد. دكتر مقصودي: «آنان دختران و پسران اشتياق حياتند و هم از براي او».
(مقصودي، 1376: 28) نجف دريابندري چنين ترجمه كردهاند: «آنها پسران و دختران خواهشي هستند كه زندگي به خويش دارد.» (دريابندري، 1392: 54) به نظر ميرسد هر دو ترجمه پيشين به ترجمه دكتر قمشهاي برتري دارند، حداقل از اين لحاظ كه مرجع ضميرشان با مرجع ضمير مولف يكي است.
5-And to love life through labour is to intimate with life’s inmost secret. (قمشهاي،1392: 22)
دكتر قمشهاي مينويسد: «عشق به زندگي در كار، دمساز شدن با اسرار حيات است.» (قمشهاي، 1392: 49) دكتر مقصودي: «و آنكه به قامت كار و كوشش زندگي را عزيز ميدارد، محرم پنهانترين اسرار او باشد.» (مقصودي، 1376: 40) و نجف دريابندري: «مهر ورزيدن با زندگي از راهكار يعني آشنا شدن با پنهانترين راز زندگي.» (دريابندري، 1392: 63) آنچه جبران ميخواهد بگويد اين است كه اگر كار و كوشش را وسيلهاي براي عشق ورزيدن به زندگي قرار دهيد، به پنهانترين راز زندگي دست مييابيد ولي ترجمه دكتر قمشهاي آنجا كه ميگويد «عشق به زندگي در كار»، براي فارسيزبانان غريب است و شايد اصلا درست نباشد. ترجمه دكتر مقصودي و دريابندري به ترجمههاي قابل فهمتري هستند. ترجمهاي كه براي اين جمله پيشنهاد ميشود و باز هم تلفيقي است از سه ترجمه قبل، چنين است: «عشق به زندگي از طريق كار، يعني محرم شدن با نهانترين راز زندگي.»
6-And when one of you falls down he falls for those behind him‚ a
caution against the stumbling stone. Ay, and he falls for those ahead of him‚ who though faster and surer of foot‚ yet removed not the stumbling stone. (قمشهاي،1392: 34)
دكتر قمشهاي: «و هنگامي كه يكي از شما فرو ميافتد، او قرباني آن كس ميشود كه پشت سر اوست و هشداري است كه به او از وجود سنگهاي لغزنده ميدهد. او همچنين قرباني آن كس ميشود كه پيش از او با گامهاي چابك و استوار راه سپرده اما، آن سنگ لغزنده را از جاي بدر نبرده است.» (قمشهاي، 1392: 64)
در جمله اول سه بار از ضمير « او» استفاده شده است با مرجعهاي مختلف، كه خواننده را سردرگم ميكند، ضمن اينكه «او»ي اول كاملا زايد است. علاوه بر اين، هنگام خواندن اين ترجمه، بايد «قرباني شدن» را به دو معني بفهميم تا معني مورد نظر رسانده شود. ولي دكتر قمشهاي دو جمله را با «همچنين» به هم مرتبط كردهاند و متاسفانه اين امر باعث ميشود كه فكر كنيم شخص مورد نظر در هر دو مورد قرباني ميشود-قرباني اشتباههاي ديگران-، حال آنكه در اولي، شخص، خود را قرباني ميكند تا چيزي بفهماند به آنها كه از قفا ميآيند، ولي در دومي قرباني ميشود، قرباني اشتباهات ديگران. چنين ابهامي در ترجمه چندان مطلوب و قابل قبول نيست. اين تصور كه در هر دو جمله «fall for» به كار رفته پس اين بازي را مولف شروع كرده است همانقدر موجّه است كه فكر كنيم در جمله زير يك كلمه به دو معني به كار رفته است: «من امروز به جاي رفتن به «دريا» بايد ميماندم و «در يا» پنجره خانهام را تعمير ميكردم. نخستين «for» معادل
«in favor of» و دومين «for» معادل «because» است.
دكتر مقصودي ترجمه بسيار دقيقتري ارايه كرده است: «در اين سلسله آنگاه كه كسي بر زمين افتد، از براي آن كسان است كه در قفا ميآيند، زنهار تا سنگي براه است و هم از تغافل آنان كه پيشتر گذشتند، به قدمهاي استوار و چالاك، اما سنگهاي راه برنگرفتند.» (مقصودي، 1376: 61) و اما ترجمه نجف دريابندري: «و آنگاه كه يكي از شما از پا ميافتد، افتادنش زنهاري است از براي آنها كه از پشت سر ميآيند تا پايشان به سنگ نگيرد. آري و نيز زنهاري است از براي آنها كه از پيش رفتهاند و با آنكه تيزروتر و استوارتر بودهاند سنگ را از سر راه برنداشتهاند.» (دريابندري، 1392: 78) نكته اين است كه «زنهار» دوم از متن اصلي برنميآيد مگر چنين فكر كنيم كه جبران خواسته باشد، بگويد: اي شما كه در پيش ميرويد، آگاه باشيد كه سنگي كه شما ميتوانستيد از سر راه برداريد و برنداشتيد، كسي را زمين زد. ولي متن اصلي هيچ ارتباطي با اين تفسير ندارد. باز هم ميبينيم كه اگر مترجمان متاخر، ترجمه دكتر مقصودي را مطالعه كرده بودند، اين اشتباهها رخ نميداد و اما ترجمه پيشنهادي اين بخش چنين است: «هنگامي كه يكي از شما بر زمين ميافتد، افتادنش زنهاري است و نشانهاي: زنهاري است از براي آنان كه از قفا ميآيند، كه سنگي براه است؛ و نشانهاي است از تغافل آنان كه پيشتر به قدمهاي چابك و استوار راه سپردند و سنگ راه برنگرفتند.»
7-Therefore let your visit to that temple invisible be for naught but ecstasy and sweet communion. (قمشهاي،1392: 57)
دكتر قمشهاي مينويسد: «پس بگذاريد زيارت نامريي شما از اين معبد به خاطر چيزي جز وجد و شادي و همراز شدن با جهان نباشد.» (قمشهاي، 1392: 95) كاملا مشخص است كه نامريي بايد صفت معبد باشد و نه زيارت و چنانچه در ادامه ميبينيم دو مترجم ديگر اين صفت را به درستي صفت معبد قرار دادهاند.
دكتر مقصودي: «پس زيارت با شكوه خود را از اين معبد ناپيدا چنان كنيد كه خلاصي خلسه باشد و معراج همدلي.» (مقصودي، 1376: 102)
نجف دريابندري (1376): «پس بگذاريد كه زيارت شما از آن معبد ناپيدا همه خوشي باشد و ديدارتان همه شيريني.» (دريابندري، 1392: 109)
ترجمه پيشنهادي: «پس، اي كاش حضورتان در آن معبد ناپيدا جز براي وجد و شادماني و جز براي معاشرتي دلانگيز نباشد.»
8-Nor is it a thought I leave behind me‚ but a heart made sweet with hunger and with thirst. (قمشهاي،1392: 5)
دكتر مقصودي نوشته است: «و باز اين نه انديشه ايست كه پشت سر گذارمش، اين خود دلي است حلاوت يافته از گرسنگيها و تشنگيها». (مقصودي، 1376: 12) 6 سال بعد، نجف دريابندري چنين ترجمه كرده است: «و نيز اين انديشهاي نيست كه پشت سر بگذارم، اين دلي است كه با گرسنگي و تشنگي نرم گشته است». (دريابندري، 1392: 40) جبران ميخواهد بگويد دلي كه در اثر رياضت فراوان، شيريني عشق را چشيده است، از او كنده ميشود و در اين سرزمين كه اينك او قصد تركش را دارد، ميماند. نرم گشتن در اثر گرسنگي و تشنگي را فارسيزبانان نميفهمند، حداقل ميتوانم گفت به هيچوجه معناي مدنظر جبران از آن برداشت نميشود. نميدانم «خود» در ترجمه دكتر مقصودي چه نقشي بازي ميكند و استفاده از آن چه لزومي دارد. با اين حال ترجمه دكتر مقصودي، با اندكي تغيير، معنا را انتقال ميدهد و اگر نجف دريابندري ترجمه ايشان را كه شش سال پيشتر انجام شده بود، ميديد، ترجمه اين بخش تكامل مييافت. ترجمه دكتر قمشهاي از اين جمله از هر دو مترجم قبل، قابل فهمتر و بهتر است: «و آنچه بر جاي ميگذارم يك انديشه نيست، بلكه قلبي است كه از گرسنگي و تشنگي به حلاوت رسيده است.» (قمشهاي، 1392: 28)
9-A seeker of silences am I and what treasure have I found in silences that I may dispense with confidence? (قمشهاي،1392: 7)
دكتر الهيقمشهاي اين جمله را چنين ترجمه كردهاند: «من پيوسته در جستوجوي سكوت بودهام، اما چه گنجي در سكوت يافتهام كه بتوانم آن را با فراغ بال خرج كنم؟» ( قمشهاي، 1392: 29)
چنين به نظر ميرسد كه وقتي در جستوجوي چيزي هستيم، هنوز آن را نيافتهايم، در نتيجه سعي در توصيف گنجي كه هنوز در جستوجوي راهي براي يافتن آن هستيم، به لحاظ منطقي، منتفي است. نميدانم آيا ميشود گفت وقتي كه ميگوييم پيوسته در جستوجوي سكوت بودهام، منظورمان اين است كه پيوسته در حال جستوجو و كنكاش در دنياي سكوت بودهام. اگر چنين چيزي درست باشد، با اين توضيح، مشكل منطقي ترجمه بالا حل و ترجمه دكتر قمشهاي با متن اصلي منطبق ميشود. بهتر بود نگاهي به ترجمه دكتر مقصودي انداخته ميشد: «من كاوشگر گسترههاي سكوتم، سكوت. و كدامين گنج در امتداد اين سكوت بازيافتهام كه نثارشان توانم كرد؟» (مقصودي، 1376: 15) اين ابهام، در ترجمه دكتر مقصودي وجود ندارد. ولي نميدانم چرا دكتر مقصودي گنج را «در امتداد سكوت» مييابد نه
«در سكوت» و چرا به جاي «يافتن» از «بازيافتن» استفاده كرده است. ترجمه دريابندري چنين است: «من جوينده سكوتها هستم، آيا در اين سكوتها چه گنجي يافتهام كه با اطمينان خاطر، بذل و بخشش كنم؟» (دريابندري، 1392: 43) به نظر ميرسد كه در ترجمه ايشان، «چه» يا «آيا» اضافه است و يكي از اين دو براي ايجاد جملهاي پرسشي كافي است و اما ترجمه پيشنهادي اين بخش: «من سالك دنياي سكوت و خاموشيام. آيا گنجي در اين دنياي خموشي يافتهام كه با طيب خاطر نثار كنم؟»
10-And yet who does not feel that very love, though boundless, encompassed within the centre of his being‚ and moving not from love thought to love thought, nor from love deeds to other love deeds? (قمشهاي،1392: 52)
در اين مورد ترجمه دكتر مقصودي نهتنها داراي تكلف است بلكه به هيچوجه قابل فهم نيست: «و باز مگر نه آنكه عشق بدين فراخي و وسعت به درون شما جاي گزيند، و به گاه عاشقي، سفر از پنداري عاشقانه به ديگر تفكري از عشق و هم از كرداري عاشقانه تا ديگر رفتاري از سر مهر، چونان نباشد كه از منزلگاهي به منزلگاه ديگر؟ كه خود همه عشق است از كران تا به كران، به هر نامي در پندار و هر گامي در رفتار.» (مقصودي، 1376: 94)
نجف دريابندري: «با اين همه كيست كه احساس نكند آن مهر، گرچه بيپايان است در مركز وجود او در بند مانده است و در گردش نيست، گردش از مهرْ انديشهاي به مهرْ انديشهاي و از مهرْ كاري به مهرْ كاري ديگر.» (دريابندري، 1392: 104) «مهرْ كار» و «مهرْ انديشه» بدون مراجعه به متن انگليسي به راحتي قابل فهم نيستند.
ترجمه دكتر قمشهاي در اينجا از هر دو مترجم قبل بهتر است و اگر اشتباهي كه در ادامه به آن اشاره ميكنيم رخ نميداد واقعا گامي مثبت برداشته شده بود. ايشان چنين ترجمه كردهاند: «و كيست كه احساس نميكند كه اين عشق، اگر چه بيمنتهاست، در مركز وجود او محاط و محدود است و از انديشه عاشقانهاي به انديشه عاشقانه ديگر و از كار عاشقانهاي به كار عاشقانه ديگر سير ميكند؟» (قمشهاي، 1392: 90) اما متاسفانه، آنچه متن اصلي ميگويد «سير نميكند» است، ولي در ترجمه دكتر قمشهاي «سير ميكند» آورده شده است و اين اشتباه نميتواند اشتباه نوشتاري يا چاپي باشد، چراكه چنين اشتباهي بايد تا چاپ بيستم اصلاح ميشد. همان طور كه گفتيم، اگر اين اشتباه برطرف شود، ترجمه ايشان از دو مترجم ديگر قابل فهمتر است.
11-And suffer not the barren-handed to take part in your transactions‚ who would sell their words for your labour. (قمشهاي،1392: 31)
دكتر مقصودي متن بالا را چنين ترجمه كردهاند: «و چون تهيدستي به معاملهايد، دلگير مباشيد كه او سخن دل در برابر دسترنج شما مينهد، كلامي مقابل كالايي.» (مقصودي، 1376: 56) اين ترجمه كاملا غلط است و سرچشمه خطا در ترجمه فعل suffer نهفته است. اين فعل به جز «دلگير شدن» و «رنج بردن» معناي «اجازه دادن» هم ميدهد و دكتر مقصودي هرچند به اين نكته آگاه هست- چراكه در بخش اول قسمت بازگشت كشتي آن را به معناي اجازهدادن ترجمه كردهاند- در اينجا به دليل بيدقتي به اشتباه «دلگير شدن» ترجمه كردهاند. دو مترجم ديگر بهتر ترجمه كردهاند، اتفاقي كه اگر براي تمام جملات بالا ميافتاد ترجمههاي متاخر بسيار كماشتباهتر و قابل استفادهتر ميشدند. دكتر قمشهاي: «و تحمل نكنيد كه مدعيان خاليدست در معاملات شما شركت كنند و دسترنج شما را بستانند و كلمات پوچ و بيحاصل در برابر نهند». (قمشهاي، 1392: 61) «مدعيان خالي دست» ميتواند با تركيب بهتري جايگزين شود. نجف دريابندري: «و مگذاريد دارندگان دستان نابارور كه كلام خود را در برابر كار شما ميفروشند در داد و ستد شما شريك شوند.» (دريابندري، 1392، 74) در اين ترجمه «دارندگان دستان نابارور» تركيبي است كه ميتوان جايگزينهاي بهتري در زبان فارسي براي آن پيدا كرد. ترجمه پيشنهادي براي اين جمله چنين است: «مگذاريد حرافان بيهنر در داد و ستد شما وارد شوند و كلام خود به كار شما بفروشند.»
سخن پاياني
همان طور كه در اين نوشتار نشان داده شد، در هر سه ترجمه مذكور خطا وجود دارد. با اين همه، اين نوشتار نميخواهد بگويد كه چرا در ترجمهها خطا وجود دارد. نتيجه سخنمان اين است كه هر چند اين امر مسلم است كه اگر به كار ديگران و نظر ديگران توجه كنيم بسياري از خطاها پيش نميآيد و جامعه از محصولات فرهنگي پربارتري بهرهمند خواهد شد، مترجمان ما چنين نكردهاند و شايسته است كه چنين كنند. در اين نوشتار هر چند به خطاهايي در ترجمه دكتر مقصودي اشاره شد، ولي به هيچوجه ايشان را مورد انتقاد قرار نداديم، چراكه در نوشتار حاضر ترجمه ايشان قديميترين ترجمه در بين انتخابهاي ما بود. ادعاي اين نوشتار، اثبات اين موضوع است كه مترجمان جديد، كار مترجمان قديميتر را مطالعه نكردهاند و در نتيجه به خطاهايي دچار شدهاند كه قابل اجتناب بودند. البته اگر كسي بخواهد انتقاد مذكور را متوجه دكتر مقصودي نيز كند، بايد به ترجمههاي پيش از او مراجعه كرده و داستان ما را تكرار كند تا معلوم گردد كه آيا ايشان از ترجمههاي پيشين بهره گرفتهاند يا خير و همچنين ميدانيم كه ترجمه دكتر قمشهاي آخرين ترجمه در بازار نيست. بررسي اينكه آيا ديگران نيز سهلانگاري مذكور را مرتكب شدهاند يا نه و از ترجمه دكتر قمشهاي بهره گرفتهاند يا نه، مجالي ديگر ميطلبد.
٭دانشجوي دكتراي فلسفه علم دانشگاه صنعتي شريف
منابع و ماخذ:
1- جبران خليل جبران، پيامبر، مترجم الهيقمشهاي حسين، چاپ بيستم، انتشارات روزنه، 1392.
2- جبران خليل جبران، پيامبر و ديوانه، مترجم دريابندري نجف، چاپ هفتاد و هفتم، نشر كارنامه، 1392.
3- جبران خليل جبران، پيامبر، مترجم مقصودي مهدي، چاپ پنجم، نشر گل آفتاب، 1376.