تأملاتي درباره زندگي خوب
جستوجوي آنچه نيست
محسن آزموده
حتما اين قصه قديمي را شنيدهايد كه در جنگي دو سردار نظامي براي هم رجز ميخواندند، يكي به ديگري گفت ما براي شرافت ميجنگيم اما شما براي پول و قدرت. دومي كه حاضر جواب و رند بود، پاسخ داد: همينطور است، هر كس براي چيزي ميجنگد كه ندارد! حالا حكايت اين همه دم از زندگي خوب زدن در روزگار جديد است. لابد يك جاي كار ميلنگد كه همه در به در دنبال يافتن رازهاي خوب زيستن هستند و اين همه كتاب و پادكست و سخنراني و به طور كلي مطلب در اين زمينه پديد ميآيد. مساله هم گويا به جامعه ما محدود نميشود و دغدغهاي جهاني است. بسياري از اين محتواها ترجمه است. علت چيست؟ منتقدان چپگرا ميگويند مساله به سرمايهداري متاخر مربوط ميشود. اين روزها در گوشيهاي موبايل و فضاي مجازي و شبكههاي اجتماعي و تبلتها و كامپيوترها و... مدام از مصرف و خريد كالاهاي متنوع و لذتهاي زندگي سخن به ميان ميآيد. طبيعي است كه آدمها وسوسه شوند و تمام هم و غمشان يافتن زندگي بهتر باشد. مدافعان سرمايهداري اما ميگويند، اتفاقا همين جستوجو براي بهتر كردن كيفيت زندگي، نشانه موفقيت اين نظام است و نشان آنكه آدمها ديگر درگير مايحتاج اوليه زندگي نيستند و به جاي صرف زنده ماندن به چگونه زندگي كردن ميانديشند. يك گروه سومي هم ميگويند مساله اين است كه پس از تجربيات مهلك قرن بيستم، ديگر آرمانگراييهاي بزرگ و اصطلاحا كلان روايتها طرفدار ندارد و آدمها فكر ميكنند بهتر است دم را غنيمت بشمارند و بيخيال در باغ سبزهاي دست نيافتني و موهوم در افق شوند.
احتمالا هر يك از اين توجيهات بهرهاي از حقيقت را دارد، اگرچه بدون خطا نيست. مثلا درست است كه اهميت يافتن كيفيت زندگي نشانه آن است كه دستكم گروههايي از طبقات متوسط در هرم مازلو صعود كردهاند و به چيزهايي غير از بخور و نمير فكر ميكنند، اما همه آمارها نشان ميدهد كه اختلاف طبقاتي در دهههاي اخير بسيار بيشتر شده و اين يعني حتي اگر دغدغه اكثريت صرفا زنده ماندن نباشد، اما لااقل احساس نابرابري بيشتر شده و اين خودش دستكمي از فلاكت و بدبختي ندارد. اين هم درست است كه فعلا و تا زماني كه بشر تجربيات اخير را فراموش نكرده، آرمانگراييهاي بزرگ به گل نشستهاند و ديگر كسي براي يوتوپياهاي تخيلي تره خرد نميكند. اگرچه بعيد نيست با گذر زمان و فراموشي، باز يكي پيدا شود و با ترسيم آيندههايي درخشان آدمها را به سمت و سوهاي خاص سوق بدهد.
اما فارغ از اينكه كدام توضيح بالا درست است، مساله مهمتر اين است كه اولا زندگي خوب چيست و ثانيا آيا با خواندن كتاب و گوش كردن پادكست و شركت در جلسه سخنراني به دست ميآيد؟ جواب سوال اول را نميدانم. به هر حال هر كسي تصويري از زندگي خوب در ذهن دارد و براي آن تلاش ميكند. اينكه يكي مدعي شود زندگي خوب آن است كه من ميگويم، بحث خيلي پيچيده و به نظر بيپاياني است. اما در جواب سوال دوم بايد اعتراف كنم كه معتقدم با كتاب خواندن و پادكست گوش كردن نميتوان به زندگي خوب دست يافت. كتاب خواندن اگر دقيق و انتقادي باشد، قطعا در باورهاي ما موثر است و نگرش ما را به زندگي تغيير ميدهد. اما تاثير اين تغيير خيلي كند و تدريجي است و بنابراين نبايد انتظار داشت كه با خواندن چند جلد كتاب يا گوش كردن به چندين پادكست و سخنراني به زندگي خوب رسيد.