يادداشتي بر «فرياد مويرگهاي كف دست» مجموعه شعر فرشيد فرهمندنيا
زخمها و اميدها در تجربه مدرن
مهدي شاطر
در مجموعه شعر «فرياد مويرگهاي كف دست »، فرشيد فرهمندنيا با زباني درخور تنشهاي معاصر و رويكردي نوآورانه، عرصهاي تازه از شعر را به تصوير ميكشد؛ شعري كه در آن هم رنگ و بوي تجربيات زندگي مدرن به چشم ميخورد و هم سرشار از زخمها، اميدها و ناملايمات زمانه است. اين كتاب كه در سال 1398 توسط انتشارات آسني منتشر شده و با نگاهي جسورانه به مسائل اجتماعي، فرهنگي و فلسفي ميپردازد، گويي فراخواني است براي بيداري روح و انديشه در جهاني كه گاه به سادگي در زنجيره روزمرگي فرو رفته است.از نخستين سطرهاي «پلاكهاي بيشماره » تا آخرين نغمههاي «آتش در فوقالعاده »، شعرها همگي به صورت قصههاي زباني، حسي و حتي سياسي روايت ميشوند. فرهمندنيا با استفاده از تصاوير بصري تند و گاه گنگ، مفاهيمي چون گذر زمان، انزوا، جدايي و همزمان پيوندهاي عميق انساني را به چالش ميكشد. زبان او مملو از نمادها، استعارههاي آزاد و بازيهاي زباني است كه خواننده را به سفري پر از ابهام و تامل دعوت ميكند. در واقع، اين مجموعه نه تنها مجموعهاي از شعرهاي زيباست بلكه بستر بازتابدهنده تلاطمات فردي و اجتماعي معاصر نيز هست. يكي از ويژگيهاي برجسته اين اثر، برخورد جسورانه با ساختار زمان و فضاي معاصر است. به نظر ميرسد فرهمندنيا با ترسيم خطوطي از گذشته، حال و آينده، تلاش كرده تا پلي بسازد ميان خاطرات دردناك تاريخ و اميدهاي درخشان فردا. در سطرهايي چون «هزارههاي آتش » و «روزنامههاي صبح »، تصويرگريهاي شعري از خاطرات سرد و تلخ، و در عين حال شور و حرارت زندگي معاصر به چشم ميخورد. اين تصاوير، هرچند در ظاهر متناقض و گاه درهمتنيدهاند، ولي در نهايت نمايانگر جستوجويي بيپايان براي يافتن معنا در ميان پيچ و خمهاي زندگياند. يكي از مهمترين نكات اين مجموعه، برخورد شاعر با تجربههاي شخصي و اجتماعي به شيوهاي انتقادي و همزمان شاعرانه است. در شعرهايي نظير «تفسير شعر » و «شايسته نيست »، شاعر به نقد ناهنجاريهاي اجتماعي، فساد فرهنگي و محدوديتهاي امر قدرت ميپردازد؛ نكتهاي كه در آن هيچ عنصري از جامعه به جز خود ادبيات نجاتبخش و برانگيزاننده تلقي نميشود. او در اين اشعار به زبان كنايهآميز و تند، از محدوديتها و چالشهاي موجود در عرصه هنر ميگويد و خواننده را به تفكر عميق در باره جايگاه شعر در جامعه امروزي دعوت ميكند. از سوي ديگر، در بخشهايي ديگر از اين مجموعه، توجه به ابعاد حسي و تجربي شعر به وضوح قابل مشاهده است؛ همانند تصاويري كه در «ساعتهاي شني » و «رستاخيز تپهها » به چشم ميخورد. اين اشعار با نگاهي روانشناسانه به گذر زمان، ناپايداري خاطرات و گذراندن لحظات ناب زندگي، فضاي شاعرانهاي را ايجاد ميكنند كه در آن زمان گويي از دست رفته و هر لحظه همچون قطرهاي از ابديت به شمار ميآيد. در اين ميان، زبان شاعر با تركيبي از سادگي و عمق، هم خواننده را مجذوب ميكند و هم به او امكان ميدهد تا در مفاهيم و نمادهاي نهفته، معاني چندلايه و پيچيده را كشف كند. از نظر ساختاري، «فرياد مويرگهاي كف دست » نه تنها مجموعهاي از شعرهاي مستقل، بلكه در جايگاه يك كل واحد ادبي مطرح است. ساختار كتاب به گونهاي طراحي شده كه هر بخش، يك زاويه ديد متفاوت از جهان معاصر و پرسشهاي بنيادي انسان را به تصوير ميكشد. اين نگرش همزمان چندبعدي، خواننده را به مواجهه با سوالاتي دعوت ميكند كه پاسخ آنها فقط در لايههاي عميقتر زبان و تجربه انساني نهفته است. از «پينوكيو» گرفته تا «نميميريم»، شاعر با زباني جسورانه و پر از تناقض، روايتگر سفري است كه در آن دروغ و حقيقت، اميد و نوميدي، واقعيت و خيال به هم آميخته ميشوند. در بخش پاياني كتاب، بخشي به نام «موخره: توقف در مسير بيپايان » حضور دارد كه به بررسي حالت و وضعيت شعر معاصر ميپردازد. در اين قسمت، فرهمندنيا در نقش يك ناظر دقيق بر روندهاي ادبي و فرهنگي، تأملاتي پيرامون آينده شعر و جايگاه آن در جامعه پيچيده امروزي ارايه ميدهد. او به نقد خودآگاهي ادبي، محدوديتهاي ساختاري و همچنين نقش مهم تجربه در خلق آثار شاعرانه ميپردازد. اين نگاهي متعالي به فرآيند آفرينش، نهتنها نشان از دانش و بينش عميق شاعر دارد، بلكه بر ضرورت بازنگري در سيستمهاي فكري و هنري نيز تأكيد ميكند. از ديدگاه سبك نوشتاري، اين مجموعه نمونهاي از شعر تجربي معاصر است كه در آن زبان بهطور آزادانه از قيد و بندهاي سنتي رها شده و با نوآوريهاي زباني و ساختاري، توانسته ارزشهاي نويني را در عرصه شعر ارايه دهد. در همين راستا، فرهمندنيا با بهرهگيري از تصاوير بصري پويا، بازي با معناهاي چندگانه و نثر آزمايشي، به جستوجوي آنچه در زير لايههاي ظاهري كلمات نهفته است ميپردازد. اين نوع رويكرد، همزمان چالشهاي قرن نوين را منعكس ميكند و پاسخگوي نيازهاي روحاني و فكري مخاطب مدرن است. يكي از نكات قابل توجه در اين اثر، تعمق عميق شاعر در ارتباط ميان سوژه و ابژه، تجربه و آگاهي، و نيز گذر زمان است. در اشعاري همچون «ثانيههاي سرد » و «غربت شاعر »، به خوبي ميتوان تأثير گذر زمان بر روي هويت انساني و جايگاه فرد در دنياي پيچيده و پر از ابهام را مشاهده كرد. در اين ميان، استفاده از تصاوير و نمادهاي غيرمنتظره، زمينهساز ايجاد يك حس نوستالژي، غم و در عين حال شور بيداري در خواننده ميشود. در ادامه، بايد به جنبههاي اجتماعي و فرهنگي اين مجموعه اشاره كرد. در ميان ابيات، نقدهاي اجتماعي به نواقص ساختاري جامعه، فساد و سردي نظامهاي قدرت، خودنمايي ميكند. شاعر با زباني بيپرده و گاه كنايهآميز، به بازتاب واقعيتهاي تلخ روزمره و چالشهاي اجتماعي ميپردازد؛ چالشهايي كه در بسياري از موارد سبب شده تا هنر و ادبيات در نقش يك نيروي انتقادي و همزمان سازنده در برابر اين بحرانها ظاهر شود. در اين ميان، نقش شعر به مثابه وسيلهاي براي ابراز اعتراض، اندوه و همچنين اميد به تغيير، به خوبي نمايان ميشود. در پايان ميتوان گفت كه «فرياد مويرگهاي كف دست » آينهاي است براي درك بهتر جهان معاصر؛ جهاني كه در آن تضادها، تناقضها و در عين حال امكاني براي رشد و تحول نهفته است.
اين كتاب، با هر سطر و كلمهاي كه از آن جاري ميشود، همچون فريادي است كه خواننده را به سوي خود ميخواند و از او ميخواهد درگير آن شود؛ درگير با زخمهاي گذشته، اميدهاي امروز و روياهاي فرداي هميشه نو. خواندن اين اثر، سفري است در اعماق زبان، ذهن و روح؛ سفري كه در نهايت به سوي درك عميقتر و جامعتري از زندگي معاصر منتهي ميشود. در مجموع، اين اثر با پيوند دادن بين تجربيات شخصي و جامعه معاصر، زباني آزاد و متفاوت و نگرشي چندلايه، موفق شده است تا جايگاه ويژهاي در ادبيات معاصر فارسي پيدا كند؛ جايگاهي كه نشان از تلاش بيپايان براي درك بهتر هستي و بيان احساسات پيچيده انساني دارد.