• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3353 -
  • ۱۳۹۴ دوشنبه ۶ مهر

هماي مسافران

هما روستا بازيگر «از كرخه تا راين» و« مسافران » از دنيا رفت

همراه با آثار و گفتارهايي‌از:

محمود دولت‌آبادی

رويا تيموريان

علي دهكردي

محمدعلی سجادی

ليلي رشيدي

محمد رضايي راد

مجيد مظفري

و...

 

هما روستا به سال ۱۳۲۵ در تهران در خانواده‌اي سياسي به دنيا آمد. پدرش رضا روستا از مبارزان ضد رضا شاه بود. جبر تاريخي موجب شد كه كودكي‌اش به عنوان فرزند خانواده‌اي مهاجر در مملكتي كه آن موقع اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي ناميده مي‌شد، بگذرد. جواني‌اش را در روماني گذراند و مدرك فوق ليسانس خود را از دانشكده هنرهاي دراماتيك بخارست دريافت كرد. در سال ۱۳۴۹ به ايران بازگشت. نخستين تجربه زندگي هنري هما روستا بازي در فيلم «ديوار شيشه‌اي» به كارگرداني ساموئل خاچيكيان در سال ۱۳۵۰ و كارگرداني نمايش «باغ وحش شيشه‌اي» تنسي ويليامز با بازي دانشجويان دانشكده هنرهاي دراماتيك در سال 1351 بود.

فيلم‌شناسي سينمايي: ۱۳۸۶ - رفيق بد/ ۱۳۸۰ – لژيون/ ۱۳۷۵ - زن امروز/ ۱۳۷۲ - كودكاني از آب و گل/ ۱۳۷۱ - دو همسفر (اصغر هاشمي) ۱۳۷۱ - از كرخه تا راين (ابراهيم حاتمي‌كيا) / ۱۳۷۰ - مسافران (بهرام بيضايي) / ۱۳۶۹ - تيغ آفتاب/ ۱۳۶۹ - ملك خاتون/ ۱۳۶۸ - تمام وسوسه‌هاي زمين (حميد سمندريان) / ۱۳۶۶ - پرنده كوچك خوشبختي (پوران درخشنده) / ۱۳۶۵ - گزارش يك قتل (محمدعلي نجفي) / ۱۳۵۰ - ديوار شيشه‌اي (ساموئل خاچيكيان)

فيلم‌شناسي: تلويزيوني ۱۳۸۷ - ترانه مادري/ ۱۳۸۰ - خاك سرخ (ابراهيم حاتمي‌كيا) / ۱۳۷۷ - محاكمه (حسن هدايت) / ۱۳۷۵ – شعبده‌باز (تله‌تئاتر) / ۱۳۷۴ - آخرين ستاره شب

تئاتر: آنتيگون در نيويورك (۱۳۸۶) / سانتاكروز (كارگرداني، نوشته ماكس فريش ۱۳۸۴) / زمستان (نوشته اميد سهرابي ۱۳۸۳) / مرغ دريايي/ مرده‌هاي بي‌كفن و دفن/ گنجينه طلا و سرباز لاف زن/ دايي وانيا/ ببر گراز دندان/ باغ‌وحش شيشه‌اي (۱۳۵۱) / بازي استريندبرگ/ بازپرس/ ازدواج آقاي ميسيسيپي

او با حميد سمندريان، كارگردان مشهور تئاتر ايران ازدواج كرده بود. سمندريان نيز دو سال پيش يعني در سال 1391 به علت بيماري سرطان درگذشت.

 

پیام رضایی / «ما به تهران نمی‌رسیم... ما می‌میریم...» عکس بالا شامگاه اول خردادماه است. عمارت مسعودیه با ابرهایی بر فراز و فرو رفته در نرمه باد‌های بهاری، آخرین محل عمومی بود که همای تئاتر ایران در آن حضور یافت. هرچند دوستان نزدیک‌ترش پس از آن شب نیز او را دیدند اما بیشتر تئاتری‌ها همان آخرین بار را به یاد دارند. آن شب یاران قدیمی و نو گرد هم بودند. از علی رفیعی و رضا بابک تا جوان‌ترهایی مثل حسن معجونی. عمارت مسعودیه اما جدیت همیشگی را نداشت. مسعودیه و تاریخش وا‌داده بود به صمیمیتی که آن شب در هوای بی‌قرار آنجا وجود داشت. هما روستا کیک تولد سمندریان را برید. نفس نفس زنان به روی صحنه رفت و مثل همیشه لبخند زنان تولد سمندریان را تبریک گفت. با لبخندهایی گرم و رنگی پریده در حالی که وقار همیشگی‌اش سعی می‌کرد ناخوش‌احوالی‌اش را پنهان کند. روستا به گواه دوستانش پر از شور زندگی بود. او حتي برای یادمان سمندریان پیشنهاد داد مراسم هر‌ساله در سالروز تولد سمندریان برگزار شود.

روستا چندوقتی بود که با بیماری دست و پنجه نرم می کرد. اما هنرمندان و اصحاب رسانه به احترام او که دوست نداشت خبری از بیماری‌اش منتشر شود، چیزی از این موضوع را به رسانه‌ها اعلام نکردند. آن شب در عمارت مسعودیه حال روستا با همیشه فرق داشت. رنگ آن لبخندها پریده بود و خس خس سینه‌اش را از دور هم می‌شد حس کرد. « ایشان از قبل از فوت استاد سمندریان سرطان سینه داشتند اما حال‌شان خوب شده بود که بیماری آقای سمندریان پیش آمد و بعد از فوت ایشان بیماری خانم روستا برگشت و این بار به شکل سرطان ریه. در طول این مدت هم شیمی‌درمانی‌های متعدد داشتند تا آخرین بار در خرداد که دکتر گفت اگر معجزه ای رخ دهد شش ماه و در غیر این صورت دو تا سه ماه ایشان در بین ما خواهند بود. » این‌ها را محمد رسول صادقی می‌گوید. مجری آن مراسم. عضو هیات امنای آکادمی سمندریان و از نزدیکان حمید سمندریان و هما روستا.

آن شب او چنان کیک تولد سمندریان را برید و چنان از او سخن گفت که گویی هرگز چیزی به نام مرگ وجود نداشته و نخواهد داشت. همین شور زندگی بود که حال و هوای عمارت مسعودیه را به کل تغییر داده بود. شاید چنان‌که هما روستا کیک تولد را می‌برید سمندریان با همان لبخندهای دلنشین از پشت درخت‌های عمارت به او زل زده بود.

روستا و سمندریان در کنار هم پس از آشنایی و ازدواج چنان تصویری از با هم بودن، عشق، دوستی و نوع‌دوستی ارايه دادند که مثال‌زدنی بود. روستا همیشه با یادآوری ابتدای ازدواج‌شان می‌گفت: «می‌دیدم این مرد که در خانه این همه مهربان و نرم است، در کار بسیار سختگیر و دیکتاتور است. وحشت کردم. فکر کردم نمی‌توانم با چنین مردی زندگی کنم اما او گفت: «همایی! اگر زندگی را از کار جدا کنی، می‌توانیم با هم باشیم و همه چیز خوب باشد.» «او این را به من یاد داد، خیلی سخت بود اما توانستم.»

دو روز بعد از همان مراسم بود که « ایشان به بیمارستان لاله منتقل و بستری شدند.خب خانم روستا برادری دارند در امريكا که ایشان هم پزشک هستند و درخواست کردند ایشان را به امريكا بفرستیم و ایشان به امريكا منتقل شدند.»

در روزهای ابتدایی مراجعت به امريكا روستا با پرتودرمانی، شیمی‌درمانی‌ و شیوه‌های درمانی خاص کمی رو به بهبودی رفت اما بعد ناگهان حال او شروع به وخیم‌تر شدن کرد. رسول صادقی با بغض ادامه می‌دهد: « این اواخر تقریبا قدرت تکلم را هم از دست داده بودند. با این‌همه ما از طریق شبکه‌های مجازی برای‌شان فیلم می‌فرستادیم. احساسات‌مان را به ایشان منتقل می‌کردیم و خب برای روحیه ایشان هم خوب بود. بعد هم برادرشان جواب ایشان را برای ما می‌فرستادند.»

روستا از طریق ترکیه به امريكا رفت و در این سفر همراه سال‌های اخیرش مهدخت اکرمی با او بود: «سخت‌ترین سفر زندگی‌ام بود و غم‌انگیزترین جدایی عمرم». بازیگر «پرنده کوچک خوشبختی» در ترکیه و پیش از مراجعت به امريكا هم، راهی بیمارستان شد. «آخرین تصویری که دارم این است که داشت از من دور می‌شد و اشک مي‌ريخت. به من هم نگاه نمی‌کرد. می‌گفت نمی‌توانم نگاهت کنم اما برمی‌گردم.»

مهدخت اکرمی شب‌هایی را که در کنار او بوده است سخت توصیف می‌کند:«من سه سال با او زندگی کردم و هفت شب کنارش خوابیدم و آن شب‌ها سخت‌ترین شب‌های زندگی‌ام بود. دردش را می‌دیدم، از دکترها می‌شنیدم و به هیچ کس نمی‌گفتم.»

هما روستا با چشم‌های باز از دنيا رفت و با چشم‌های بسته باز خواهد گشت: «من به معجزه باور داشتم و فکر می‌کردم برمی‌گردد... در تمام طول این مدت من منتظر بودم و حالا فهمیدم باید به استقبالش بروم.»

هما روستا در مراسم خاکسپاری یارش حمید سمندریان گفت :«حمید همیشه می‌گفت آدم‌ها را دوست داشته باش» و به راستی که آدم‌ها را دوست داشت. شاید اگر بخواهیم از خصایل هما روستا حرف بزنیم این چند سال اخیر بیش از هر چیز تجسم شور زندگی و مقاومت در برابر بیماری بود. «اسطوره مقاومت بود. با اینکه خودش داشت شیمی‌درمانی می‌شد اما برای بیماران سرطانی نمایشنامه‌خوانی برگزار می‌کرد و در این کار اینقدر انرژی از خودش نشان می‌داد که هیچ کس باور نمی‌کرد خود هم سرطانی باشد. امیدوارم روحش آرام باشد و روحش بدون درد و رنج آرام بگیرد.»

ظاهرا او در لحظات پایانی عمرش به خانواده‌اش می‌گوید: «مرا پیش حمید ببرید...»

و این‌گونه بود که همایی حمید سمندریان در شامگاه چهارم مهرماه و درست در زادروزش به پایان این سفر رسید و ما را ترک کرد و شاید همین شور زندگی بود که سبب شد مرگ او همواره با تولدش قرین باشد. حالا برای هميشه آن جمله به‌یاد‌ماندنی «مسافران» معنایی تازه خواهد یافت: «ما به تهران نمی‌رسیم...ما می‌میریم...» هما روستا از ما جدا شد و به دلتنگی سه‌ساله‌ برای حمیدش پایان داد. اما یادش و میراثی که آغشته به عشق و سرشار از نوع‌دوستی بود برای ابد در میان ما خواهد ماند. اشک‌های ما و لبخندهای حمید و هما امروز بیش از هر چیز یادآور آن صورتک‌های تئاتر است. روحش در شادی و آرامش...

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون