• ۱۴۰۳ سه شنبه ۱۵ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3353 -
  • ۱۳۹۴ دوشنبه ۶ مهر

سيد محمود دعايي از سفارت در عراق وجنگ مي‌گويد

پيغام صدام براي مذاكره را در جلسه خصوصي به امام گفتم

مهشيد ستوده| «خدا به سلامت دارد امام موسي صدر را»؛ اين عبارتي است كه در برخي نقل‌قول‌هايش از آن استفاده مي‌كند؛ مردي كه در طبقه سوم موسسه اطلاعات در يك دفتر كوچك نشسته است هنوز هم اميد به زنده بودن مردي دارد كه ديگر خيلي‌ها به آن اميدي ندارند. تواضع نخستين صفتي است كه با ديدنش توجهت را جلب مي‌كند. عمامه را از سر برداشته و با عبا مشغول خواندن صفحه‌اي است؛ كاري كه در آن ساعت روز خيلي از مديران مسوول بايد كنند. سيد محمود دعايي اما 35 سال است كه هر روز همين كار را مي‌كند. شمرده حرف مي‌زند و دقيق. همه چيز را از 40 سال پيش به اين طرف با تاريخ دقيق به‌ياد دارد. سيد محمود دعايي همان مردي كه مي‌گويد خود عهد كرده همواره يك طلبه باشد در كنار نمايندگي مجلس و حضور در روزنامه اطلاعات، يك سمت مهم ديگر هم داشته است، سفير ايران در عراق كه شايد زودتر از هر فرد ديگري احتمال وقوع جنگ را مي‌داده است. معتمد امام كه به دليل همين اعتماد شد يك طلبه سفير. هان طلبه سفيري كه در گزارش‌هاي وقت ساواك و مذاكرات امنيتي رژيم پهلوي و عراق به عنوان تنها گزينه نزديك و تاثيرگذار بر امام شناخته مي‌شده است. سيدمحمود دعايي را علاوه بر تواضع به صراحتش هم مي‌شناسند آرامش نه‌تنها در چهره‌اش كه در تحريريه تحت مديريتش هم ديده مي‌ شود. سيدمحمود دعايي اما اين‌بار در گفت‌وگو با «اعتماد» از شرايط جنگ 35 سال پيش و روزهاي حضورش در سفارت ايران در عراق مي‌گويد. متن گفت‌وگوي «اعتماد» با حجت‌الاسلام والمسلمين محمود دعايي را در ادامه مي‌خوانيد.

اگر اجازه بدهيد از آغاز جنگ شروع كنيم. مي‌خواهم نگاه شخصي شما به دليل وقوع جنگ ميان ايران و عراق را بدانم.

رژيم حاكم بر عراق كه عمدتا بعثي‌ها بودند با رژيم شاه اختلافات ديرينه داشتند. سر سيادت در منطقه خودشان را رقيب شاه مي‌دانستند. از سوي ديگر كشورهاي پيراموني ما يا همان كشورهاي حوزه خليج فارس مثل امارات، كويت و حتي عربستان از جمله كشورهايي بودند كه با رژيم شاه نوعي همراهي داشتند و مورد حمايت رژيم شاه بودند چون كشورهاي ضعيفي بودند و براي مصون ماندن از تعرضاتي كه امثال عراقي‌ها مي‌توانستند داشته باشند و در يك مقطعي از سوي مصر احساس خطر مي‌كردند و از قدرت و نفوذ رژيم شاه بهره مي‌بردند. به بياني ديگر پشتوانه آنها رژيم حاكم بر ايران بود. بعثي‌ها زماني كه در عراق بر سر كار آمدند براي سيطره بر اين منطقه، نفوذ بر كشورهاي عربي و بهره‌گيري از امكانات آنها و داعيه‌اي كه داشتند و معتقد بودند كه كشورهاي عربي بايد متحد و هماهنگ باشند به اين دليل با رژيم شاه در تعارض بودند. دسيسه‌هايي هم در كشورهاي منطقه يا مناطق مرزي داشتند و مزاحمت‌هايي را ايجاد مي‌كردند. به دليل همان شعار ناسيوناليستي كه داشتند، تلاش مي‌كردند كه از هموطنان عرب‌زبان ما در منطقه خوزستان حمايت كرده و در تحريك آنها براي مقاومت در برابر رژيم مركزي بهره ببرند.

رژيم شاه براي اينكه پاسخگويي به اين تعرضات داشته باشد، آمد و از نقطه ضعف عراقي‌ها استفاده كرد كه آن هم مساله كردستان عراق بود كه در همين راستا كردهاي عراق را مورد حمايت خودش قرار داد و در مبارزه‌اي كه آنها با حكومت مركزي عراق داشتند حامي آنها شد و به عنوان يك پشتيبان و محرك در كنار آنها قرار گرفت و رژيم عراق را تهديد كرد. به دليل همين حمايت‌هايي كه از طرف ايران مي‌شد كردها به عنوان يك خطر جدي در عراق مطرح شدند و مقاومت مسلحانه كردند و داعيه استقلال داشتند يا در اقل حكومت خودمختار منطقه‌اي را درخواست داشتند كه رژيم عراق حاضر به تسليم نشد. سال‌ها ارتش‌هاي نيرومندي از عراق در مقابله با كردهاي شمال درگير بودند و طبيعتا اين مساله براي رژيم عراق يك تهديد جدي به حساب مي‌آمد و مشكلاتي را از لحاظ انساني و اقتصادي به آنان تحميل مي‌كرد. اين احتمال هم وجود داشت كه در يك مقطعي به دليل حمايت‌هاي جدي كه رژيم شاه انجام مي‌داد كردها به پيروزي برسند و حكومت مركزي حاكم بر عراق تضعيف و ناتوان شود.

ابتدا فعاليت‌هاي تبليغاتي را شروع كرده و سعي كردند تا از عناصر مخالف رژيم شاه حمايت كنند يا آنكه امكاناتي را در اختيار آنها بگذارند و حتي اگر فعاليت مسلحانه‌اي شروع مي‌شد، حمايت كنند منتها گروه‌هاي مخالفي كه در ايران بودند در آن حد از توان و پيشرفت فعاليت‌هاي مسلحانه نبودند كه مشابه كردهاي عراق تهديد تلقي شوند. سرانجام با وساطت الجزاير بنا شد كه مذاكرات تعيين‌كننده‌اي بين رژيم شاه و رژيم حاكم بر عراق برگزار بشود. در آن مذاكرات عراقي‌ها در مقابل رژيم شاه ناگزير از تسليم شدند. آنها ادعاهايي در مورد شط‌العرب و برخي مسائل منطقه داشتند اما در آن مذاكرات عقب‌نشيني كردند. پذيرفتند كه شط‌العرب مساوي ميان ايران و عراق تسليم شود و داعيه‌هاي‌شان را فراموش كردند و صدام حسين در آن مذاكرات ناگزير از امضاي قراردادي شد كه به او تحميل شده بود منتها در شرايطي اين قرارداد را امضا كردند كه براي آنها شرايط طلايي قلمداد مي‌شد. يعني آنها پذيرفته بودند كه رژيم شاه ديگر از مخالفان‌شان ديگر هيچ گونه حمايتي نكند و خودشان هم پذيرفته بودند كه به مخالفان ايراني كه مورد حمايت‌شان بود هيچ گونه كمكي نكنند و آنها را محدود كنند. در حقيقت اين توافق يكي از شعارهاي اوليه حزب بعثي كه حاكم بر عراق بود را محقق مي‌كرد چراكه زماني كه بعثي‌ها در عراق كودتا كردند و حكومت را در دست گرفتند يك شعار دادند كه آن هم اين بود كه ما آمديم تا بمانيم. چون عراق قبل از كودتاي آنها به كودتاخيز بودن معروف بود. هر سالي يك مرتبه يا حتي چند مرتبه در سال كودتاهايي به اين شكل انجام مي‌شد و حتي آنقدر معروف بود كه توفيق كاريكاتوري كشيده و عربي را آفتابه به دست در حال رفتن به دستشويي نشان مي‌داد كه به همسرش مي‌گويد كه اگر تا برمي‌گردد كودتايي رخ مي‌دهد به او خبر دهد. يعني آنقدر احتمال كودتا بالا بود. لذا زماني كه اينها بر سر كار آمدند شعارشان ماندن به هر قيمتي بود. حالا اين ماندن مي‌تواند با كشتن مردم باشد يا ايجاد خفقان و يا سازش. صدام حسين براي تحقق اين شعار و براي پاسخگويي به تهديداتي كه درون كشورش بود ناگزير از تسليم در مقابل رژيم شاه با وساطت الجزايري‌ها شده و ناگزير توافقي را امضا كرد كه بسياري از ادعاها را فراموش كردند.

در سايه اين توافق اما آنها مشكلات داخلي‌شان را حل كرده و كردها را سركوب و حتي كوچ دادند و به هر حال مسائل را حل كرده و به يك تفاهم و تبادل همكاري‌هاي خيلي تعيين‌كننده‌اي با رژيم شاه رسيدند. اينها پذيرفته بودند روابط دو كشور قبل از اينكه روابط ديپلماتيك باشد روابط امنيتي باشد. يعني در كنار سفير و نماينده ديپلماتيك كشور كه در كشور مقصد مقيم مي‌شود بالاي سر او يك نماينده تام‌الاختيار امنيتي قرار مي‌گرفت. مثلا در آن زمان يك فردي كه اختيارات تام داشته و فقط ارتباط امنيتي با تشكيلات امنيتي كشور خود و كشور مقيم داشت، تعيين مي‌شد و عراق هم متقابلا چنين نيرويي داشت. اين افراد با ابزارهاي خيلي قوي مثل‌ گيرنده‌هاي توانمند مسائل امنيتي كشور مقيم را شنود و گزارش مي‌كردند و نيازهاي امنيتي را مبادله مي‌كردند.

اين روند يعني چقدر ادامه داشت؟ تا انقلاب؟

بله، از شروع توافق ايران و عراق در الجزاير اين قرار گذاشته شد و در سفارت يك واحد به عنوان واحد امنيتي شكل گرفت كه مستقل و فوق‌العاده نيرومند بود. مثلا اگر سفير ما در عراق بنا به ضرورت قصد ديدار با وزير خارجه را داشت بايد يادداشت نوشته و از قبل درخواست وقت كند و بعد به آنها وقت داده مي‌شد اما مسوول امنيتي اين گونه نبود و زنگ مي‌زد و مي‌گفت من آمدم. مستقيما پيامش را مي‌رساند.

پس اختيارات گسترده‌اي داشت اين مامور امنيتي؟

بله، از قدرت بالايي برخوردار بود اما اين موضوع نشان مي‌داد كه دو رژيم قبل از آنكه روابط ديپلماتيك داشته باشد روابط امنيتي با يكديگر داشته‌اند و به شدت يكديگر را كنترل و نياز امنيتي خود را تامين مي‌كردند. يعني عراقي‌ها مطمئن بودند كه ديگر هيچ نيروي مخالفي را در ايران نخواهند داشت كه قدرت فعاليت و تحرك داشته باشد و متقابلا ايراني‌ها هم اطمينان داشتند كه عراقي‌ها كمكي به مخالفان‌شان نخواهند كرد.

در پرتو اين توافق آنها به آنچه از دست داده بودند، راضي بودند تا اينكه انقلاب ايران پيروز شد. البته ماجراهاي فشاري كه به امام آورده بودند و تاكيدي كه رژيم شاه داشت كه بايد آيت‌الله خميني كه مخالف آنها بود از سوي عراق كنترل شود هم در همين شرايط رخ داد. آنها وقت گرفتند و نزد امام آمدند و به ايشان گفتند كه بنا به تعهدات امام بايد فعاليت‌هاي سياسي خود را خارج از عراق انجام دهد كه ماجراي آن جدا است و به هجرت امام انجاميد. امام در همان زمان تعبير خودشان را داشتند كه به جايي مي‌روند كه مستعمره ايران نباشد. البته تصميم امام به هجرت از عراق تصميمي بود كه از يك طرف عراقي‌ها از آن استقبال كردند و از يك طرف ايران نگران بود. امام با هجرت از عراق به هر كشوري كه مي‌رفتند ديگر تعهدي به رژيم شاه نداشت كه امام را كنترل كند. لذا ايران از هجرت امام ناراضي و نگران بودند و حتي تمايل داشتند شرايط به گونه‌اي شود كه امام در عراق بماند. زماني هم كه امام از طرف كويت مورد پذيرش قرار نگرفته و به عراق بازگشتند عراقي‌ها به ايشان پيغام دادند كه بايد در منزل بماند و با هيچ كس در تماس و ديدار نباشد و به بيان ديگر ايشان را محصور مي‌كردند كه امام هم تصميم خودشان را گرفته بودند كه از عراق بروند. اين مساله هم بيانگر اين بود كه عراقي‌ها مي‌خواستند به امام فشار بياورند كه يا از كليه فعاليت‌هايش دست بردارد يا آنكه از عراق خارج شود. به هر حال امام هجرت كردند كه به پيروزي انقلاب هم انجاميد. در جريان پيروزي انقلاب خب شرايطي جديد بر ايران حاكم شد كه مطلوب دولت عراق نبود. از آن سو كشور از يك استبداد جهنمي نجات پيدا كرده بود. مردم آزاد شده بودند و هر حرفي را به راحتي مي‌زدند و از طرف ديگر هيچ قراردادي را با كشورهاي ديگر كه نافي منافع ملي كشورشان مي‌بود نمي‌پذيرفتند. از جمله همان روابط امنيتي دپيلماتيكي كه وجود داشت.

قبل از پيروزي انقلاب در آبان ماه 57 حكومت وقت براي آرام كردن جامعه و مردم، ساواك را منحل كرد و قوي‌ترين پايگاه امنيتي و اطلاعاتي كه عراق به آن اتكا داشت، منحل شد و طبيعتا نماينده ايران در عراق كه عالي‌ترين نماينده امنيتي ما بود ديگر رسالت و مسووليتي نداشت. خوب است كه اين مساله را كه مي‌گويم در تاريخ بماند. آن مقام امنيتي مقامي بود كه همه مسوولان سفارت اعم از سفير و كاردار و ساير كاركنان حرمت او را داشته و سعي مي‌كردند كوچك‌ترين ارتباطي با او نداشته باشند. البته خود او هم تمايل به عدم ارتباط داشت چراكه مسوول امنيتي بود و كارهايش را شخصا انجام مي‌داد. همه از اين شخص پرهيز داشتند. هم حرمتش را نگه مي‌داشتند و هم نگران بودند كه كاري از آنها سر بزند كه موجب شود آن مقام امنيتي گزارشي در مورد آنها بنويسد. عراقي‌ها پس از انحلال ساواك به اين نتيجه رسيدند كه حكومت شاه در حال فروپاشي است يعني شرايطي بر ايران حاكم شده بود كه هم مسوولان نظامي به دستور رهبر انقلاب از پادگان‌ها فرار مي‌كردند و هم ديگر مسوولان امنيتي قدرتي نداشتند. صدام حسين به عنوان مرد نيرومند و مبتكر قرارداد كذايي با رژيم شاه به اين نتيجه رسيده بود كه شيرازه حكومت شاه در حال فروپاشي است و ديگر آن قدرت نظامي و امنيتي وجود ندارد و اين انقلاب هم تا بخواهد پيروز شود و قوام امنيتي خودش را بگيرد شرايط شكننده‌اي خواهد داشت و بهترين وقت است تا بيايد و انتقام آن تسليمي كه در برابر شاه شده بود را بگيرد و در حقيقت شرايطي را دنبال كند كه يا به تسليم ايران در برابر خواسته‌هاي او بينجامد يا به سرنگوني رژيم حاكم بر ايران. از همان آبان ماه صدام حسين در بصره قرارگاه جنگ را زد.

همان آبان ماه 57؟

بله. از همان موقع. برادرش برازان تكريتي را مسوول آن قرارگاه كرد كه مطمئن‌ترين فرد از نگاه او بود. صدام تصميم گرفت كه با شرايط ويژه‌اي كه در آن زمان بر ايران حاكم شده بود و مرزها از وضعيتي متفاوت با قبل برخوردار و امكان تردد زياد بود سعي بر گرفتن نيرو در ايران كرد. اين كار از طريق اعرابي كه در ايران بودند صورت گرفت. عراق دو كنسولگري در ايران داشت كه هر دوي آنها را خيلي فعال كرد. يكي در خرمشهر بود و ديگري در كرمانشاه. البته ما هم در مقابل دو كنسولگري در عراق داشتيم. نيروهاي امنيتي‌شان در اين دو كنسولگري يارگيري كرده و عناصر مختلف را جذب كرده و براي برنامه اصلي‌شان كه انتقامگيري از ايران و بهره‌گيري از شرايط شكننده كشور بود برنامه‌ريزي مي‌كردند. جالب اينجاست كه آن مامور امنيتي كه قبل از فروپاشي ساواك رابط ايران و عراق بود و ارتباطات خيلي قوي و تعيين‌كننده‌اي داشت را احضار كردند.

همان مامور ايراني؟

بله او را احضار كرده و به او گفتند كه تو تا به حال از طرف ايران مامور امنيتي بوده‌اي اما حالا سازماني كه تو از طرف آن مامور بودي منحل شده و الان تو اگر به ايران برگردي به دليل وابستگي‌ات به ساواك در صورتي كه انقلابيون تو را بشناسند كشته خواهي شد. اما ما به پاس تمام خدماتي كه تا به حال به ما كردي و رابط بين ما و ايران بودي آمادگي اعطاي پناهندگي را به تو داريم.

تلاش كردند كه جذبش كنند.

به او وعده اعطاي حقوق مكفي و پاسپورت و از سوي ديگر اجازه تحصيل فرزندانش را دادند. اين مامور امنيتي هم درخواست فرصت براي فكر كردن مي‌كند. بلافاصله به سفارت بازمي‌گردد و براي نخستين بار مسوولان سفارت را جمع مي‌كند و آنها هم تعجب مي‌كنند كه چه شده است كه اين مامور امنيتي به آنها مراجعه كرده است. به آنها مي‌گويد كه من اين بعثي‌ها را مي‌شناسم اينها جنايتكاراني هستند كه هيچ اصول انساني و اعتقادي ندارند و فوق‌العاده خبيث‌تر از آن چيزي هستند كه ما مي‌دانيم. او تاكيد كرد كه من ترجيح مي‌دهم در وطنم به دست هموطنانم قطعه‌قطعه شوم اما مزدور اين بي‌شرف‌ها نشوم. از آنجايي هم كه حالا الان مراقب هستند تا ببينند من چه تصميمي مي‌گيرم به من پيشنهاد مالي دادند و دنبال تطميع من هستند.

اسم اين مامور امنيتي چه بود؟

مي گويم. اين مامور گفته بود كه اگر در برابر تطميع بعثي‌ها تسليم نشود او را شكنجه خواهند كرد و وادار به همكاري مي‌شوم و چون مراقب من هستند به منزل براي برداشتن اثاثيه‌ام نمي‌روم و سريعا به كشورم بازمي‌گردم. از همانجا هم بلافاصله به ايران بازگشت. خب اين ماجرا ختم به خير مي‌شود و آنها نتوانستند از يك عامل رژيم شاه كه فكر مي‌كردند با آنها همكاري خواهد كرد و پشتوانه امنيتي و اطلاعاتي آنها خواهد شد بهره بگيرند و آن مامور امنيتي به دليل ميهن‌دوستي و عرق به مردمش به ايران بازگشت.

به ماجراي سفير شدن شما بازگرديم. چرا شما به عنوان سفير ايران در عراق انتخاب شديد؟

علت انتخاب من به نگاه امام بازمي‌گشت. يكي از مواردي كه ايشان تاكيد داشتند مورد توجه قرار بگيرد حسن همجواري با همسايگان بود و قبل از هر چيزي براي اين كار بايد رابطه ديپلماتيك شكل بگيرد و سفير رد و بدل شود تا اگر مذاكره‌اي قرار است صورت بگيرد انجام شود. من خاطرم هست كه همان ايام وزير خارجه كويت به ديدار دكتر يزدي كه وزير خارجه بود آمد. نخستين ديپلماتي كه بعد از عرفات به ايران آمد وزير خارجه كويت بود. او آمد و رسما به دكتر يزدي گفت كه ما تا به حال به دليل نگراني‌هايي كه از تندروي‌هاي عراقي‌ها داشتيم شاه از ما حمايت مي‌كرد و حالا هم شما بايد از ما حمايت كنيد كه در همين راستا قول‌هايي رد و بدل شد. به هر حال به دنبال تاكيد امام بر ايجاد رابطه و حسن همجواري با همسايگان و زدودن تشنج‌ها بنا شد كه براي عراق سفير انتخاب شود كه پيشنهاد امام من بودم.

نخستين پيشنهاد بوديد؟

بله. وقتي كه مرحوم حاج احمد آقا آمد و اين پيشنهاد امام را به من داد من به ايشان گفتم كه مصلحت نمي‌دانم كه سفير شوم چراكه به هر حال من سابقه كار ديپلماتيك ندارم و يكسري آموزش‌هايي لازم دارد و من كه طلبه‌اي بودم كه هرچند در فعاليت‌هاي سياسي و مبارزاتي بودم اما كار ديپلماتيك نكرده بودم و سابقه اين كار را نداشتم و روحاني هم هستم. اگر از ناحيه ما به دليل ناآشنايي با سيستم و اصول ديپلماتيك خطايي سر بزند دامن روحانيت را مي‌گيرد و من ترجيح مي‌دهم كه سفير نشوم. ايشان هم پيغام را خدمت امام بردند و امام در ابتدا نوعي تحسين كرده بودند كه به هر حال پيشنهادي به كسي شده اما او به دلايلي كه منطقي هم هست نمي‌پذيرد. به بيان ديگر اين عدم پذيرش را امام حمل بر تقوا كردند اما منتها فرمودند كه استدلال ديگري دارند. امام فرمودند كه در دوران اقامت‌شان در عراق فلاني يعني من كه واسطه ما با مسوولان امنيتي و سياسي عراق بوده اگر سفير شود نشان‌دهنده نوعي حسن نيت از طرف ما است. يعني ما مي‌خواهيم به عراقي‌ها بگوييم كه عنصري را اعزام مي‌كنيم كه او را شما به زيبايي مي‌شناسيد و از او سابقه ارتباطي داريد. به دليل اهميتي كه براي اين ارتباط داريم مي‌خواهيم كسي انتخاب شود كه اين سوابق و صلاحيت را داشته باشد و من از ايشان مي‌خواهم كه پيشنهاد را بپذيرند.

يعني امام از همان زمان پيش‌بيني مي‌كردند كه ممكن است روابط با عراق كمي سخت باشد؟

در ادامه مي‌گويم. در كنار اين ارايه حسن‌نيت يك‌سري مسائل مربوط به بيت امام بود و وسايل امام كه در نجف بود و بنا بود با يك دقت و امانتداري به ايران حمل شد. البته هر كسي كه مي‌رفت مي‌توانست اين كار را بكند اما من به دليل آشنايي‌ام با نجف و مرتبط بودن با بيت امام بهتر مي‌توانستم اين كار را انجام دهم.

در نهايت چه شد؟

من به امام عرض كردم كه تابع امر شما هستم اما عهد كردم كه در دوران زندگي‌ام چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب طلبه باشم و نمي‌خواهم به عنوان يك كادر وزارت خارجه و كارمند آنان تلقي شوم پس اجازه بدهيد كه همان رابطه طلبگي را با شما داشته باشم كه ايشان هم پذيرفتند و حكمي را براي من فرستادند.

چه حكمي؟

حكم مشابه همان احكام امور حسبيه است كه ما طلبه‌ها مي‌گوييم. من مجاز به دريافت وجوهاتي و تصدي اموري كه مربوط به نماينده مرجع مي‌تواند باشد بودم. حكمي بود كه با سخاوت بود. معمولا احكامي كه امام براي نمايندگان‌شان صادر مي‌كردند احكامي بود كه به آنها اجازه مي‌دادند نصف وجوهاتي كه دريافت مي‌كنند را تصرف كنند يا ثلث يا يك‌پنجم اما به من مطلق اجازه داده بودند يعني ديگر مي‌توانم آنچه را تشخيص مي‌دهم را كلا عمل كنم. خب اين حكم بزرگوارانه بود و من از ايشان هم اجازه گرفتم كه حقوق را از وزارت خارجه نگيرم و شهريه‌ام را همان طور كه در گذشته از دفتر ايشان مي‌گرفتم به همان ترتيب شهريه را بگيرم كه همان كار را مي‌كردم. ماهيانه مبلغي را از دفتر ايشان در نجف براي من مي‌فرستادند و من در اختيار ذي‌حساب سفارت مي‌گذاشتم و امور مادي سفارت را از آن طريق دنبال مي‌كردم.

از ورودتان به سفارت بگوييد.

بايد به اين نكته اشاره كنم كه مسوولان عراقي دو طيف بودند؛ يك طيف مسوولاني بودند كه از يك پختگي و يك متانت و جهان‌ديدگي ويژه برخوردار بودند و از انتخاب من به عنوان سفير استقبال كردند. در كنار آنها گروه تندرويي بودند كه آنها براي مقابله با انقلاب اسلامي ايران برنامه داشتند آنها اين موضوع را به عنوان يك تهديد تلقي مي‌كردند. به همين دليل من در ملاقاتي كه با رييس‌جمهور وقت عراق حسن البكر داشتم او با يك صميمت و صفايي با من برخورد كرد و تحسين كرد انتخاب من را. براي امام سلام و درود فرستاد و از برخي تعدي‌هاي مرزي كه در آن ايام شده بود عذرخواهي كرد و توجيه كرد و گفت كه طبيعتا وقتي هواپيمايي در مرز مي‌خواهد براي شناسايي و كنترل عناصر ناراضي داخلي حركتي كند ممكن است در يك حركت چند كيلومتر آن‌طرف‌تر برود كه اين موضوع نبايد تجاوز تلقي شود.

انتظار چنين برخوردي را داشتيد؟

از آن طيف بله. حسن البكر يك عنصر جاافتاده‌اي بود كه تمايل به جنگ و درگيري نداشت و دلش مي‌خواست مسائل با حسن نيت و تفاهم حل شود. او درك مي‌كرد كه يك انقلاب مردمي نيرومندي در كشور همجوارش مي‌تواند يك فرصت باشد و مي‌تواند يك پشتوانه باشد. اما صدام و طيف طرفدار او كه طيف تندرو و چپ آنها تلقي مي‌شدند معتقد بودند كه بايد از اين فرصت فروپاشي رژيم شاه و سقوط ارتش و جانيفتادگي و شرايط ابتدايي حاكم بر كشور بهره بگيرند و آنها وادار به تسليم خواسته‌ها شوند يا جنگي را آغاز كنند كه پيش‌بيني پيروزي‌شان را هم مي‌كردند. او تمام عوامل پيروزي كه تصور مي‌كرد را در اختيار داشت؛ هم حمايت بين‌المللي را در اختيار داشت و هم سازماندهي نيرومند نظامي داخلي و هم اطلاعات تقريبا تعيين‌كننده‌اي از طريق عناصر وابسته به خودش در داخل در اختيار داشت. او مطمئن بود كه ما در اين جنگ يا شكست مي‌خوريم و يا آنكه تسليم خواسته‌هاي آنان مي‌شويم. بنابراين آنها تاكيد بر جنگ داشتند اما حسن البكر و طيف پخته همراه او اين اعتقاد را نداشتند.

مراحل حضورتان در عراق چگونه طي شد؟

معمولا وقتي كه يك سفير براي ماموريتش به كشوري مي‌رود اول رونوشت اعتبار نامه‌اش را به وزير خارجه مي‌دهد و بعد برايش وقت تعيين مي‌شود تا اعتبارنامه‌اش را به رييس‌جمهور بدهد. من در قسمت رونوشت اعتبارنامه‌ام خيلي سريع اين مرحله را طي كردم و با شخصي مواجه شدم كه اين شخص فرد تحصيلكرده و متيني بود. اما فاصله تقديم رونوشت تا تقديم اعتبارنامه من به رييس‌جمهور طول كشيد. معمولا بايد يك تا دو هفته باشد اما به بيش از يك ماه به طول انجاميد كه اين موضوع ناشي از تبادل آرايي بود كه در درون خود حزب بعث عراق وجود داشت. گروهي تندرو مايل نبودند كه به اين سرعت انجام شود بلكه مي‌خواستند كمي تاخير بيفتد اما گروه ديگر نظر ديگري داشتند اما در وقتش كه قرار شد من اعتبارنامه را به حسن البكر بدهم به زيبايي از من استقبال شد. من خاطرم هست در اين جلسه ايشان، وزير خارجه عراق، عزت ابراهيم كه آن موقع نيروي صدام و ناظر او بود حضور داشتند و طولاني‌ترين جلسه‌اي بود كه يك رييس‌جمهور با يك سفير مي‌توانست داشته باشد. اين جلسه نزديك به دو ساعت به طول انجاميد و اين دو ساعت با توضيحات حسن البكر و درددل‌هاي او همراه بود. من هم توضيحاتي داشتم و گفتم كه خاطرم هست در دوراني كه در عراق بوديم مسوولان امنيتي شما كتاب فلسفتناي آيت‌الله سيد محمد باقر صدر را در اختيار ما قرار مي‌داديد و معلوم بود كه شما از افكار فلسفي آيت‌الله صدر استقبال مي‌كنيد و به اين دليل كه شما مثل ما و همه مسلمان‌ها با حاكميت لاييسم و كمونيسم مخالف بوديد و اعتقاد آرماني داشتيد و الان هم درخواست داريم نسبت به ايشان كه در حصر هستند تجديدنظر شود. مسائلي اينچنيني را مطرح كرديم. او هم با صميميت مي‌پذيرفت و توضيح مي‌داد. خلاصه بگويم كه در آن شرايط گروهي كه حاكميت را داشتند مايل به تفاهم و نوعي ابراز حسن نيت بودند اما گروه تندرو قطعا مي‌خواستند كه برنامه‌هاي خودشان را دنبال و انتقام تسليم در برابر شاه را بگيرند. به همين دليل ناگزير شدند تا درون تشكيلات عراق كودتا كنند. كودتاي حزبي صورت گرفت، حسن البكر استعفا داد و صدام رسما رييس‌جمهور شد.

چندماه بعد از اينكه شما سفير شديد اين اتفاق افتاد؟

تقريبا سه تا چهار ماه بعد. رسما مانورها شروع شد و در نطق‌هاي تعيين‌كننده‌اش نسبت به ايران موضع گرفت و عمده فعاليت‌هايي كه داشتن تحريك اعراب منطقه و هموطنان خوزستاني ما و حتي كردهاي ايراني ما بود. ادعاي حاكميت بر شط‌العرب و ادعاي حاكميت بر جزاير سه‌گانه ما يا به قول امام موسي صدر كه خدا به سلامتش دارد تنبان ابوموسي كه به شوخي مي‌گفتند، داشتند. امام موسي صدر به شوخي مي‌گفت كه اينها دست از تنبان ابوموسي برنمي‌دارند. به هر حال ادعاهايي اينچنيني داشتند و بلندگوهاي تبليغاتي‌شان را به طرف گروه‌هاي طرفدار شاه فعال كردند. من اعتراضاتي را به اين ادعاها و مطالبي كه در روزنامه‌هاي‌شان بود با مراجعه به وزارت خارجه ابلاغ مي‌كردم. آنها هم متقابلا اعتراضاتي داشتند نسبت به آنچه يا در روزنامه‌هاي ما مطرح مي‌شد يا آنكه مسوولان سياسي ما عرضه مي‌كردند. در يك مقطع جدي كه من ملاقاتي با وزير خارجه‌شان داشتم ،گفتم كه شما مي‌دانيد كه من علاوه بر اينكه نماينده ديپلماتيك هستم و از طرف وزارت خارجه به عنوان سفير انتخاب شده‌ام سوابق نزديكي و آشنايي با رهبر انقلاب را هم دارم. خب شما چه مشكلي داريد و چرا مطرح نمي‌كنيد؟ در ملاقات بعد كه من پذيرفته شدم پيامي از طرف صدام به من داده شد و پيام جالبي بود. صدام پيشنهاد داده بود كه من به ايران بيايم و راسا از امام خميني نماينده‌اي را درخواست كنم كه تام‌الاختيار بيايد و در عراق با صدام‌حسين مذاكره كند.

مذاكره بر سر جزاير و شط‌العرب؟

سر همه مسائل اختلافي. خب طبيعتا آنچه آنها مي‌خواستند در مذاكرات از ما پذيرش شود يكي تسليم ما در مقابل ادعاهاي آنها براي شط‌العرب بود. تسليم در برابر ادعاها در مورد جزاير سه‌گانه و پذيرش در برابر تجزيه‌طلبي برخي هموطنان در داخل كه عراق هم حامي آنها بود. من به ايران و خدمت امام آمدم و شرايط را توضيح دادم كه برنامه‌هاي عراق چيست و پيشنهاد اعزام نماينده براي مذاكره را هم داده‌اند. من به دليل آشنايي‌اي كه داشتم پيشنهادم به امام اين بود كه در شرايط فعلي بهترين نماينده‌اي كه مي‌تواند از طرف امام براي مذاكره برود آقاي هاشمي‌رفسنجاني است.

امام چه نظري داشتند؟

امام فرمودند كه بايد فكر كنند. روز بعد كه من رفتم امام فرمودند كه من به حسن‌نيت عراقي‌ها اعتقاد ندارم. اينها ما را در شرايط ويژه‌اي تصور كرده و مي‌خواهند در مذاكره ما را تسليم يك‌سري از خواسته‌هاي‌شان بكنند كه آن خواسته‌ها عملي نيست و ما نمي‌توانيم نسبت به تماميت ارضي كشورمان تصميمي بگيريم و ادعاهاي واهي آنها را بپذيريم. امام تاكيد داشتند كه آنها را صادق نمي‌بينند و مذاكره با آنها را بي‌فايده مي‌ديدند. امام اما توجيه زيبايي در عدم پذيرش كردند. گفتند كه من از طرف ايشان بگويم كه فلاني ضمن تشكر از حسن نيت شما ترجيح مي‌دهد كه مذاكره‌كننده رسمي با شما نماينده واقعي مردم باشد. ما در آينده نزديك، انتخابات رياست‌جمهوري داريم. مردم نماينده رسمي خود به عنوان رييس‌جمهور كشور را انتخاب خواهند كرد. در آينده نزديك ما انتخابات مجلس شورا داريم و نمايندگان واقعي مردم انتخاب خواهند شد. من ترجيح مي‌دهم نماينده‌اي اعزام شود كه از طرف منتخب مردم ايران باشد. در شرايط فعلي كه مرحله گذار از پيروزي انقلاب و رسمي شدن حاكميت است ترجيح مي‌دهم كه من كسي را اعزام نكنم و اجازه دهيد انتخابات برگزار شود و نماينده رسمي ما براي مذاكره بيايد و شما تا آن موقع كه مردم نماينده‌شان را انتخاب مي‌كنند حسن نيت نشان دهيد تا شرايط براي مذاكره مناسب باشد. من هم آمدم و عينا همين مسائل را نقل كردم. خب طبيعتا آنها در ترفندشان شكست خوردند. البته من اخيرا شيطنتي را احساس كرده‌ام كه برخي رسانه‌هاي مجازي به آن دامن مي‌زنند و ادعايي را مطرح مي‌كردند كه صدام براي مذاكره اعلام آمادگي كرده بوده است يا خودش به ايران بيايد و من به اتفاق مرحوم بهشتي و مرحوم‌بازرگان خدمت امام رفتيم و امام بدون مطالعه اين پيشنهاد را رد كردند و من گريه كردم كه اين موضوع صحت ندارد. تلاش كردند جلوه دهند كه من و مرحوم بهشتي و مرحوم بازرگان علاقه‌مند به مذاكره بوديم تا جنگ نشود ولي امام با خشونت و خشكي مخالفت كردند. در صورتي كه اصلا اين گونه نيست و امام كاملا با ماهيت آنها آشنا بودند. بعد از آغاز جنگ هم امام با دريادلي‌اي كه داشتند شرايط را طوري جلو بردند كه عراقي‌ها محكوم شدند و صدام در نهايت سقوط كرد.

پيغام امام را به وزير خارجه‌شان داديد؟

بله، گفتم كه امام ضمن تشكر از حسن نيت ايجاد شده ترجيح مي‌دهند نماينده واقعي مردم براي مذاكرات بيايد و چون انتخابات در پيش است، ترجيح مي‌دهند منتخب مردم تصميم بگيرد. شما هم فضا را با اعتماد پيش ببريد تا اگر قرار است مذاكره‌اي صورت بگيرد در يك فضاي آرام باشد. البته طرح آنها اين بود كه براي مذاكره درخواست كرده‌اند و در مذاكره حاضر نشدند حق يا اراده امت عرب را بپذيرند. خب اين ماجرا گذشت و در يكي از سفرهايي كه من به ايران آمده و خدمت امام بودم پيام و سلام خيلي از عراقي‌هاي علاقه‌مند به ايشان را خدمت‌شان ابلاغ كردم. معمولا بعد از ملاقات‌هايي كه من با امام داشتم مصاحبه‌هايي هم مي‌كردم كه در آن زمان با خبرگزاري پارس مصاحبه‌اي كردم و گفتم كه پيام علاقه‌مندان امام در عراق را رساندم كه عراقي‌ها اين مساله را بهانه كرده بودند كه علاقه‌مندان به امام در عراق چه كساني هستند؟ آنها به شدت ما را كنترل مي‌كردند و تقريبا هفته‌اي يك بار مي‌شد كه تحركاتي مي‌كردند. عده‌اي را به عنوان خلق عرب تحريك مي‌كردند و مي‌آمدند جلوي سفارت شعار مي‌دادند. خيلي هم جالب بود كه چون تابستان بود ما مي‌گفتيم كه يك سيني شربت بياورند و ميان‌شان توزيع كنند. سعي مي‌كرديم مساله‌اي ايجاد نشود. آنها براي اينكه مدعي شوند كه انقلاب در امور داخلي آنها دخالت كرده است، مي‌آمدند و صحنه‌هاي ساختگي درست مي‌كردند. مثلا در يك مسيري كه طارق عزيز يا شخصيت ديگري عبور مي‌كرد نارنجكي را پرت مي‌كردند كه چند نفري را زخمي مي‌كرد و بعد مدعي مي‌شدند كه اين نارنجك را يك ايراني پرتاب كرده است. با اين بهانه‌ها خبرهايي را بزرگ مي‌كردند كه ايراني‌ها تحركاتي دارند. به همين دليل سعي مي‌كردند مراكز ايراني را كنترل كنند. يكي از اين مراكز دبيرستان‌ها و مدارس ايراني بود كه به همين دليل مدارس را تعطيل و دانش‌آموزان را اخراج مي‌كردند. حوزه علميه‌نجف را تهديد و خيلي از علما را اخراج كردند. ما در بصره و كربلا كنسولگري داشتيم و عراقي‌ها هم متقابلا در كرمانشاه و خرمشهر كنسولگري داشتند. مي‌دانستم كه كنسولگري‌هاي آنان فعال است و براي آينده‌شان در حال جمع كردن نيرو و يارگيري هستند. اما كنسولگري ما در بصره و كربلا اصلا مراجعي نداشت و يك محلي بود كه پرچم ايران بالاي آن بود و از آنجايي كه به شدت تحت كنترل بود كسي جرات مراجعه به آنجا را نداشت. من پيشنهاد دادم كه كنسولگري‌هاي‌مان را تعطيل و متقابلا كنسولگري‌هاي عراقي‌ها را هم تعطيل كنيم. اين پيشنهاد را من به زحمت توانستم به ايران بقبولانم و تا من سفير بودم خوشبختانه موافقت شده و كنسولگري‌ها بسته شد. البته آنها آمدند و تحت عنوان لانه خرابكاري عده‌اي را به كنسولگري‌هاي ما ريختند و هرچه بود را تاراج كردند. البته به بهانه اين مراجعه آمدند و اسناد سجلي را كه در كنسولگري‌هاي ما بود، برداشتند. مثلا افرادي كه ايراني بودند و شناسنامه ايراني گرفتند را ربودند تا ببينند كه كدام عراقي‌ها هستند كه مي‌توانند پيشينه ايراني داشته باشند. به هر حال اين تحركات بود تا زماني كه من در يكي از سفرهايم كه به ايران داشتم و پيام علاقه‌مندان امام را رساندم آنها ادعا كردند كه من در امور داخلي عراق دخالت مي‌كنم و بعد به من پيغام دادند كه ظرف 48 ساعت عراق را ترك كنم. اما اين را اعلام نكردند. در آن زمان آقاي خرازي معاون سياسي وزير خارجه بودند كه من با ايشان تماس گرفتم و پيام محرمانه فرستادم كه اينها پيشنهاد اخراج مرا داده‌اند و 48 ساعت وقت تعيين كرده‌اند كه من پيشنهاد مي‌دهم كه شما رسما و علنا سفيرشان را به دليل دخالت‌هايي كه مي‌كند اخراج و مرا احضار كنيد كه اين يك برند تبليغاتي باشد.

اين ماجرا چند وقت قبل از حمله عراق به ايران بود؟

اسفند 58 بود. همين طور هم شد و وزارت خارجه ما رسما سفير عراق در ايران را با مهلت‌24‌ساعته اخراج و مرا هم احضار كردند كه من آمدم كه سفارت ما با كاردار يعني آقاي مهدي بشارت كه از ديپلمات‌هاي بسيار كاردان و ورزيده و امين بود مسووليت سفارت را بر عهده گرفتند و عراقي‌ها هم همين طور. من در اسفند‌58 به ايران بازگشتم و طبيعتا به دفتر امام رفتم كه مرحوم حاج احمد آقا آمدند و پيشنهاد دادند كه من مسووليت روزنامه اطلاعات را بپذيرم كه اطاعت كردم و از ارديبهشت 59 تا به حال در روزنامه اطلاعات هستم.

در آن زمان شما احتمال حمله اينچنيني عراق به ايران و آغاز يك جنگ هشت ساله را مي‌داديد؟ يا اينكه هشداري در اين مورد به امام داده بوديد؟

بله، من پيش‌بيني مي‌كردم. جالب اينجاست كه من آن حركت ميهن‌دوستانه و بزرگوارانه‌اي كه مسوول امنيتي ما در عراق كرده بود را در جريانش قرار گرفته بودم و زماني كه به سفارتخانه رفتم در اتاقش را بازكرديم اما متوجه شديم كه او با كمال هوشمندي هيچ سندي را باقي نگذاشته و همه را به ايران منتقل كرده بود. فقط يك سند در گاوصندوق بود كه آن سند خيلي مهمي بود. سندي بود كه آخرين مذاكراتي كه ايشان در رابطه با برخورد با امام و هجرت صورت گرفته بود را گزارش كرده بودند كه رونوشت اين سند را در گاو صندوق اتاقش نگه داشته بود. در اين سند گزارش شده بود كه پيرو درخواست و توافق با آقاي خميني ملاقات شده بوده است. ملاقات سعدون شاكر كه عالي‌ترين مقام امنيتي‌شان بود را منظورشان بود. اعلام كرده بودند كه صحبت‌هايي شده و خميني تسليم نشده و تصميم به عزيمت به خارج از عراق گرفته است. يك پيشنهادي هم مقامات عراقي در آن زمان داده بودند كه ما قدرت نفوذ در فلاني را نداريم اما يك نفر هست كه رابط و مورد اعتماد او است كه اگر بتوانيد او را جذب كرده و از طريق او در ايشان نفوذ كنيد موفق مي‌شويد. اما او خيلي حرامزاده و جلب است.

دور از جون شما را كه نمي‌گفتند؟

(خنده) چرا منظورشان من بودم. من اين سند را ديدم. در يكي از مناسبت‌هايي پس از برگشتنم به ايران يك مصاحبه‌اي كردم و در اين مصاحبه ماجراي آن مسوول امنيتي را گفتم و اعلام كردم كه مقامات عراقي براي جذب او و همكاري در مسير توطئه‌هاي‌شان پيشنهاد اينچنيني دادند و اين مسوول اظهار كرده كه من ترجيح مي‌دهم به دست هموطنانم در كشور قطعه‌‌قطعه شوم اما مزدور اين بي‌شرف‌ها نشوم. در آن مصاحبه گفتم كه من به عنوان يك كارگزار وابسته به انقلاب به وجود چنين انساني افتخار مي‌كنم و به ايشان درود مي‌فرستم چراكه ملتي داريم كه با وجود همه تنگناها در مقاطع تعيين‌كننده و حساس نسبت به حرمت به ميهن و مردم‌شان از هيچ گذشتي فروگذار نيستند. روز دوم يا سوم ورود من به روزنامه اطلاعات بود كه مي‌خواستم وارد دفترم شوم اما ديدم فردي منتظر من است. گفتم شما؟ گفت صحبتي با شما دارم.

همان مامور امنيتي بود؟

بله، به من گفت كه مصاحبه شما باعث نجات من شد. از زماني كه از عراق بازگشتم به دليل شرايط حاكم بر كشور نمي‌توانستم با آشنايان و فاميل‌هايم در ارتباط باشم و آنها هم از من به دليل وابستگي‌ام به ساواك پرهيز مي‌كردند. وقتي شما اين مصاحبه را كرديد، ديدم كه همه علاقه‌مندانم به من افتخار كردند و همين مصاحبه باعث نجات من شد. من هم همانجا ايشان را به مسوول نخست‌وزيري معرفي كردم. ما هنوز وزارت اطلاعات را تشكيل نداده بوديم و تنها در نخست‌وزيري يك معاونتي بود كه آن معاونت امور اطلاعاتي و امنيتي را عهده‌دار بود آن موقع آقاي خسرو تهراني مسوول اين دفتر بود كه من ايشان را به آقاي تهراني معرفي كردم و به قدري وجودش نافع و مفيد بود كه حد نداشت. تخصص در بهره‌گيري از امواج و شنودها داشت و خرمشهري بود و زبان عربي هم مي‌دانست و به دنبال آغاز جنگ در بخش‌هاي مربوطه بيشترين خدمات و حمايت‌ها را كرده و نقش موثر و تعيين‌كننده‌اي داشت.

الان هم از اين فرد خبري داريد؟

ايشان هر عيدي كه مي‌شود مثل عيدهاي رسمي تبريكي براي من مي‌فرستند.

هنوز هم در وزارت اطلاعات مشغول هستند؟

شنيدم كه بعد از پايان جنگ بازنشسته شدند. فرد بسيار شريفي هستند كه خانواده بسيار محترمي هم دارند.

بعد از خروج شما از سفارت، بر سفارت ايران چه گذشت؟

در دوران جنگ ايران و عراق يكي از پديده‌هاي نادر ديپلماتيك، وجود دو سفارت فعال دو كشور بودند. فعاليت‌هاي سختي هم داشتند. در بحبوحه جنگ كاردار احضار مي‌شد و پيام مي‌داديم و بالعكس. شديدترين كنترل‌ها را نسبت به سفارتخانه‌هاي ما داشتند و شديدترين اهانت‌ها به كاركنان ما صورت مي‌گرفت.

حتي محاصره هم شدند؟

بله، چندين سال محاصره بودند و شخصيت تعيين‌كننده و عنصر سرنوشت‌سازي كه در آن روزهاي محاصره منشا خدمات بسياري براي ما شده است آقاي مهدي بشارت است. ايشان خاطرات زيادي از آن روزها داشتند.

اگر بشود در مورد حضور شما در رسانه اطلاعات هم صحبت كنيم كه امام چه نگاهي در مورد رسانه در جنگ داشت.

با آغاز جنگ آنچه اما انتظار داشتند كه كاملا بحق و عاقلانه هم بود، اين بود كه ما آب به آسياب دشمن نريزيم. باعث تضعيف روحيه هموطنان نشويم و روحيه رزمندگان‌مان را تقويت كنيم. آن اصل كلي هم كه امام از همان ابتدا داشتند هم مورد توجه بود كه دروغ نگوييم و فحاشي نكنيم. تندروي نكنيم و حقايق را بگوييم اما مسائل امنيتي را رعايت كنيم. تاكيدي كه امام داشتند همين بود. امام تاكيد داشتند كه دروغ گفتن حرام است اما هر راستي را گفتن واجب نيست. قبل از هر چيزي هم از نمايندگان‌شان انتظار داشتند. ما در اطلاعات بوديم، برادرمان دكتر خاتمي در كيهان و دوستان ديگر در رسانه‌هاي ديگر. در برخي مواقع امام نگران بودند كه تكيه تبليغاتي رسانه‌ها بيشتر روي بزرگنمايي اخبار مربوط به رهبران كشورها باشد. در يك مقطعي ما را جمع كردند. من، آقاي خاتمي و فكر مي‌كنم آقاي مسيح مهاجري، آقاي نبوي از رسالت و آقاي گرشاسبي هم از ابرار حضور داشتند. امام از ما پرسيدند يعني چه كه مرتبا اخبار ما و عكس ما را منتشر مي‌كنيد؟ برويد سراغ كساني كه اخبار و نقش آنها در اين كشور تعيين‌كننده است و گمنام هستند. تاكيداتي كردند علاوه بر رزمندگان و نيروهاي مسلح كه مورد توجه قرار مي‌گيرند اما صنعتگري كه در شرايط تحريم ابتكار به خرج مي‌دهد بايد نشان داده شود. يا پليسي كه در تابستان گرم سر چهارراه مي‌ايستد و ترافيك را كنترل مي‌كند و با آلودگي صوتي روبه‌رو است بايد نشان داده شوند يعني چه كه هر روز عكس من و رييس‌جمهور را مي‌گذاريد؟ ديگر از امروز حق نداريد عكس و خبر من را تيتر اول يا در صفحه اول بياوريد. اين از جمله تاكيداتي بود كه امام براي حق‌شناسي آحاد مردم داشتند. ما در آن ايام نيازي كه فكر مي‌كرديم ضرورت دارد به آن توجه شود اما جايش خالي بوده است در اطلاعات برآورد كرديم. همان طور كه گفتم عراق از مدت‌ها قبل برنامه‌ريزي كرده بود و براي كنترل اطلاعات و تقويت روحيه نيروهاي مسلحش يك نشريه ويژه‌اي را طراحي كرده بود به نام القادسيه؛ القادسيه همان جنگي بوده است كه اعراب در آن بر ايران پيروز شده بودند. اين نشريه مخصوص نيروهاي نظامي‌اش بود. ما براي رفع اين نياز آمديم و اطلاعات جبهه را پايه‌گذاري كرديم. قبل از آن هم به سراغ رزمندگان رفتيم و شوراي سردبيري ما مي‌رفتند و در جبهه‌ها با فرماندهان ملاقات‌هايي داشتند مثلا با مرحوم خرازي ملاقات تعيين‌كننده‌اي داشتندكه مرحوم خرازي هم تحليل‌هاي خوبي داشت و سرانجام پذيرفتند كه بايد يك نشريه اختصاصي براي جبهه‌ها عرضه شود. يك نگراني اين بود كه در آن زمان نشريات متفاوتي بودند كه هر كدام خط خاصي داشتند و نوعا اختلافات داخلي را دامن مي‌زدند. نشريه انقلاب اسلامي بني‌صدر بود و جمهوري اسلامي هم در مقابلش. بعدا رسالت هم به آنان اضافه شد.

اين نشريات ميان رزمنده‌ها توزيع مي‌شد؟

بله و طبيعتا درگيري‌هايي سياسي كه وجود داشت رزمندگان را نگران مي‌كرد. براي اينكه نشريه‌اي كه در مسير صحيح آگاهي‌بخشي باشد و نياز رزمنده‌ها رفع شود تفاهم به ايجاد يك نشريه مخصوص كردند كه ما هم داوطلبانه اعلام آمادگي كرديم.

امام چه نظري داشتند؟

از ايشان هم اجازه گرفتم. بعدش هم دوستان اطلاعات جبهه را راه‌اندازي كردند كه مخصوص جبهه‌ها بود و تا وقتي كه جنگ ادامه داشت توزيع مي‌شد.

روزانه يا هفتگي؟

موسمي بود. البته گاهي مناسبت‌هايي بود كه هر روز بود و گاهي هم هفتگي. خبر و داستان داشت و نشريه خوبي بود.

 

برش 1

در يك مقطعي امام ما را جمع كردند. من، آقاي خاتمي و فكر مي‌كنم آقاي مسيح مهاجري، آقاي نبوي از رسالت و آقاي گرشاسبي هم از ابرار حضور داشتند. امام از ما پرسيدند يعني چه كه مرتبا اخبار ما و عكس ما را منتشر مي‌كنيد؟ برويد سراغ كساني كه اخبار و نقش آنها در اين كشور تعيين‌كننده است و گمنام هستند. تاكيداتي كردند علاوه بر رزمندگان و نيروهاي مسلح كه مورد توجه قرار مي‌گيرند اما صنعتگري كه در شرايط تحريم ابتكار به خرج مي‌دهد بايد نشان داده شود.

برش 2

وقتي كه مرحوم حاج احمد آقا آمد و اين پيشنهاد امام را به من داد من به ايشان گفتم كه مصلحت نمي‌دانم كه سفير شوم چراكه به هر حال من سابقه كار ديپلماتيك ندارم و يكسري آموزش‌هايي لازم دارد و من كه طلبه‌اي بودم كه هرچند در فعاليت‌هاي سياسي و مبارزاتي بودم اما كار ديپلماتيك نكرده بودم و سابقه اين كار را نداشتم و روحاني هم هستم. اگر از ناحيه ما به دليل ناآشنايي با سيستم و اصول ديپلماتيك خطايي سر بزند دامن روحانيت را مي‌گيرد و من ترجيح مي‌دهم كه سفير نشوم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون