• ۱۴۰۳ جمعه ۱۸ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3399 -
  • ۱۳۹۴ يکشنبه ۱ آذر

جيمز ايجي، سخنوري ناب

جان آپدايك


    ترجمه شيرين معتمدي٭/  جيمز ايجي مي‌نويسد: «نوشته‌هاي من به طور معمول چيزي است بين طنز و آنچه به گمانم نوشته «اخلاقي» است: اميدوارم بتوانم هر دو را از سيستم‌ام پاك كنم و به وظيفه واقعي هنر برسم: تلاش براي بيان چيزها به همان صورت كه هستند، منهاي هر نوع نظر شخصي. حرف زدن بي‌فايده است: بنا به دلايل بسياري مثل ضعف و نبود وقت مدام شكست مي‌خورم. يعني بر باد مي‌رود.»
جيمز ايجي چنان در داستان‌پردازي شاعرانه فعال بود كه گويا سرنوشتش نوشتن بود، حاصل نامه‌نگاري30 ساله‌اش با معلم دوران كودكي‌ و دوست تمام عمرش، كشيش كليساي اسقفي، جيمز هارولد فلاي، كتابنامه‌ها شد كه احتمالا قرار نيست هيچ‌وقت چاپ شود. اما چرا ايجي با اين استعداد يك دو جين رمان چخوفي- شكسپيري ننوشت، در عوض ميليون‌ها كلمه بي‌امضا براي روزنامه‌هاي تايمز و فورچيون نوشت؟
واقعا چرا؟ سوال خوبي است؛ در اروپا، نويسنده‌ها بر اساس كارهاي‌شان سنجيده مي‌شوند، اينجا در امريكا گذشته شخصي و شكست‌هاي نويسنده (مخصوصا، شكست‌ها) نيز ملاك قرار مي‌گيرند. ايجي با اين نامه‌ها و كارهاي حرفه‌اي پراكنده‌اش در زمره مشاهير امريكا قرار مي‌گيرد.
اين جملات نسبتا ناخواسته، نبض يك موقعيت ادبي بسيار بيمارگون را مي‌گيرد، تب خود مهم پنداري در نوشته‌هاي امريكايي. انتظار عموم از آنچه ادبيات بايد فراهم كند چنان بالا رفته كه اين شكست تنها موفقيت ممكن است و اين عدم صلاحيت دردناك تنها مدرك صداقت. درحالي كه شلختگي در نثر اينقدر تحسين شده، مزخرف و محبوب شده؟ در فضاي آخرالزماني اخير، زننده‌ترين گناهكار محتمل‌ترين فرد براي نجات است؛ ازهم‌پاشيدگي اسكات فيتزجرالد بليتش به بهشت است، سكوت جي دي سلينجر ادعايش بر سرسپردگي ما است. مطالعه ادبيات نزديك است به نوعي فسيل‌شناسي شكست تبديل شود و نقد روانكاوي تكبرآميز نويسنده‌ها. من در قداست‌بخشي ايجي با اين استانداردهاي غيرزميني مقاومت مي‌كنم. نويسنده بايد فقط به خاطر كارهايش تمجيد شود. اگر ايجي بايد به ياد بماند، بايد براي اندك موفقيت‌هاي نامتعارف و سخت به دست آمده‌اش باشد. نويسنده بهترين صفحات «بياييد مردان مشهور را ستايش كنيم» و «روايت يك مرگ در خانواده» هيچ پوزشي به آيندگان بدهكار نيست. با آن «ربع ميليون واژه‌ امضانشده» بي‌شك فرهنگي شكل گرفته تا چيزي مايه رسوايي، وقتي مردان بااستعداد و پرشور به كارهاي گمنام و دست‌دوم روي مي‌آورند، برتري چيزهاي بزرگ بر اساس برتري در چيزي‌هاي كوچك ساخته مي‌شود؛ تباهي ايجي نه صفت حرفه‌اي‌اش كه اعتقاد كور، نااميدانه‌اش به يك تازه‌كاري ايده‌آل است.
واقعيت اين است كه ما به ايجي به عنوان شكست فكر نمي‌كنيم وقتي خودش اصراري به آن ندارد. «در حالي كه 30 ساله‌ام و به طرز غيرقابل جبراني همه قطارهايي كه بايد سوار مي‌شدم را از دست داده‌ام.» «خلاصه بگويم، اگرچه كشش هست، اما من واقعا چيزي براي گفتن ندارم.» «من افسرده‌ام چرا كه اگر عمر كوتاه يا نسبتا بلندي داشته باشم بستگي به اين دارد... كه آيا ياد مي‌گيرم آدمي باشم كه نبودم و هميشه نفرت داشتم كه باشم، يا نه؛ و چون شخصيت خودم را خيلي خوب مي‌شناسم خيلي خوب مي‌دانم چه شانس‌هايي دارم و امتحان‌شان خواهم كرد.» اين نامه‌ها سرشار است از خود- محكوم كردن. «من ذهني دارم تار، به‌شدت طبقه متوسطي و به معناي بد كلمه، مسيحي‌وار و احساساتي مبهم.» «مي‌دانستم كمي احساس دلسوزي به خود داشتم؛ حتي به اندازه معقول از آن دفاع مي‌كردم. اما تشخيص نمي‌دادم چقدر دارم و هنوز هم به حد كافي نمي‌دانم.» «اشتباه ديگر تمام عادت به خودآسان‌گيري جسمي است؛ من ابدا علاقه‌اي به هيچ نوع رياضت يا حتي ميانه‌روي ندارم، فقط كمي تمرين هرچه لذت را تحريك مي‌كند... ديگر اينكه تا حدي اهميت چنداني به زنده بودن يا مردن نمي‌دهم.» «...من... چيز خوبي ندارم درباره خودم بگويم.» البته در نامه‌نگاري با پدر فلاي، مخاطب ايجي نه فقط يك كشيش كه تجسم آرمان بچگي‌هايش است. «قطعا ترجيح مي‌دهم مرگ من را با خودم آشتي دهد.» از جمله چيزهايي كه او از آشتي كردن با آن سر باز مي‌زد ذات خودش به عنوان نويسنده بود. در نامه‌هايش از وابستگي‌اش به الكل مي‌نويسد و آن را نقطه ضعفش مي‌داند؛ اما به عقيده من گناه اصلي‌اش در مقام نويسنده، حرف زدن بود. «مي‌بينم، و افسوس مي‌خورم و از خودم از اين بابت متنفرم، كه درباره بيشتر چيزها به جاي نوشتن حرف مي‌زنم.» او زندگي‌اش در هاروارد را به اين شكل توصيف مي‌كند، «به طور متوسط هر شب سه ساعت و نيم خواب؛ دو يا سه وعده غذا در روز. باقي اوقات: كار يا وقت‌گذراني با دوستان. حدودا سه شب در هفته شب‌ها سخنراني مي‌كنم...» و در اواخر زندگي‌اش در هاليوود: «۳۰ تا ۵۰ بعد از ظهر را به حرف زدن با چاپلين گذرانده‌ام، او خيلي باز و صميمانه حرف مي‌زند.» و همه اين نامه‌ها چيست جز جرياني از حرف كه چيزي نيست جز خستگي مطلق كه پابرجا مي‌ماند؟ «مشكل اينجاست كه دلم مي‌خواهد براي تو نامه‌هاي حسابي طولاني بنويسم و از هر چيزي روي زمين كه مي‌خواهيم حرف بزنم، اگر مي‌شد همديگر را ببينيم... احتمالا پانصد، ششصد صفحه حرف مي‌زديم.» او گفت‌وگو را به انشانويسي ترجيح مي‌داد. بازي خصوصي ترجمه زندگي به زبان، يا به تناسب درآوردن كلمه‌ها با چيزها، به حد كافي او را مجذوب نمي‌كرد. فصاحت او ذاتا خود را به شكل جهش علاقه يا فوران عقايد نشان پراكنده شده. در اين نامه‌ها، پروژه‌هاي جدي كه دلش مي‌خواست انجام دهد- اشعار روايي به شيوه دوگانه، تاريخ امپرسيونيستي ايالات متحده، زندگي در هم پيچيده عيسا مسيح، سمفوني از زبان عاميانه تبادل‌پذير، رماني درباره بمب اتم- درباره همه اينها پرآب و تاب و مفصل حرف زده. اينها از دسته كتاب‌هايي هستند كه منتقد تايم به عنوان كتاب‌هاي «مهم» قضاوت‌شان مي‌كند. واقعيت دردناك درباره ايجي اين است كه اصلا در حد كار براي هنري لوك نبود و خودش هم تا حدي به اين موضوع واقف بود.
در ستايش كافكا، ايجي مشتاقانه مشاهده مي‌كند كه كافكا «به شكلي كاملا بي‌اعتنا در ادبيات و هنر ظاهر مي‌شود جز اينكه تاكنون ابزار ويژه‌شان است براي مطالعه، پرسش و پيشنهادهايي عميق‌تر از آنچه او خودش مطرح مي‌كرد.»
در حالي كه جيمز ايجي به‌شدت «تحت تاثير ايده‌ها» قرار گرفته، ايده‌هاي مربوط به موجوديت كلي و هنر - به ويژه ايده‌هاي امريكايي عظيم درباره رمان‌هاي بزرگ، ادبيات به مثابه پيورتن مطلق- ايجي را دچار وسواس كرد و او بي‌هيچ رضايتي با نبوغش تمجيد شد، آن هم بيشتر به خاطر نظرات خودانگيخته‌اش تا نوآوري‌هاي صبورانه‌اش. [پيورتن: نام گروهي از دينداران انگليسي در سده‌هاي شانزدهم و هفدهم ميلادي بود كه پشتيبان سرگي در پرستش و تعاليم ديني بودند.]
در نامه‌هاي آخر كه به خاطر قلب خيلي خسته‌اش بيشتر از بستر بيمارستان نوشته شده‌اند، اشاره‌هايي از آشتي ديده مي‌شود، كارش در سينما - همكاري متعالي- تاثير بسيار خوبي در او گذاشت.
او استادانه و به طرزي منسجم دستنويس چندين ايده‌ را طرح مي‌زند. همه‌فن‌حريفي‌اش، علاقه سرسختانه‌اش به كارهاي مختلف شروع مي‌كنند به جهت گرفتن. اما جسمش ويران بود و به طرز ناگهاني روح بزرگوار و هوش مشتاقش از نامه‌هاي امريكا رخت بربست.
٭مترجم «روايت يك مرگ در خانواده»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون