نامه رهبري؛ دركي سازنده براي درمان بحران غرب
حسين شيخ الاسلام
شايد نخستين نكته مهم در خصوص كليت نامه مقام معظم رهبري خطاب به جوانان غربي اين باشد كه ايشان در مقام يك رهبر سياسي – مذهبي از جهان اسلام توانستهاند در فضاي كاملا متفاوت و البته تحت سيطره تبليغات غرب مخاطباني وسيع و شنوندگاني پر تعداد براي خويش پيدا كنند. مهمتر اما اين است كه اين مجموعه شنوندگان را قشر جوان و گروههاي نورسته اين كشورها تشكيل ميدهند.
خصوصا اينكه با توجه به صداقتي كه در سخنان رهبر معظم جمهوري اسلامي ميبينند و تحمل و احترام و عدم تهاجمي بودني را كه احساس ميكنند، با اعتماد با اين نامهها و گفتارها مواجه ميشوند. اين موقعيتي است كه سياستمداران نخبه و بزرگ جهاني گاه سالها براي رسيدن به آن تلاش كرده و البته در بسياري از موارد ناكام بودهاند. فضيلت اصلي دو نامه مقام معظم رهبري كه در مورد اخير برجستهتر نيز شده اين است كه ايشان با بصيرتي كامل موضوع سخن خويش را از درد و آلام آنها شروع كردهاند. اين يك هوشياري عميق است كه حس همراهي و نزديكي را به جديترين شكل در طرف مقابل برميانگيزد و آنگاه اجازه ميدهد تا از دردهاي پراكنده نهايتا تصوير يك درد مشترك ايجاد شود كه در اين نامه تروريسم سازمان يافته و دولتي مد نظر رهبر معظم انقلاب همين درد مشترك است. اما مقام معظم رهبري موضوع را در چارچوبهاي احساسي محدود نميكنند و با ارايه يك منطق قوي، دركي سازنده و مثبت را از پديده تروريسم و بطور مشخص حادثه تروريستي پاريس استخراج ميكنند. اينكه رهبر معظم انقلاب درد طرف مقابل را ميفهمند و آن را در محتواي نامه خويش منعكس ميكنند، سياستي تيزبينانه است كه از خسارتهاي بيشتر جلوگيري ميكنند و همزمان بيتوجهي آنها را به همين دست جنايات كه با گستره و عمقي به مراتب بيشتر در جهان اسلام اتفاق ميافتد، به رخ ميكشند. به زبان ساده، مقام معظم رهبري اول با يادآوري واقعهاي چون حادثه پاريس به جامعه غربي زنهار ميدهند كه اگر شما از اين اتفاق به درد گرفتار شديد، ما و جامعه اسلامي دههها است كه اين درد را بدون توجه شما تحمل كرده و چشيدهايم. اينجاست كه عمق اين درد قديمي را با توضيح مساله فلسطين نشان ميدهند. كما اينكه ايشان اشاراتي هم به موضوعاتي چون سوريه، بحرين، عراق، لبنان و ديگر گرفتاريهاي جهان اسلام دارند اما تمركز اصلي ايشان بر موضوعي است كه غرب در تلاش براي فرار از آن است و دهههاست اين فرار را مركز تمركز سياست خويش قرار داده است. به عبارتي رهبري اوج گرفتاريها و مصيبت گريبانگير مسلمانان را در قضيه فلسطين به تصوير ميكشند تا همزمان تاريخي به طول چند دهه از بيتوجهي جامعه غرب و البته دخالت حاكمان غربي در يك جنايت تمام و كمال، بيان شود. اين همان جايي است كه رهبري توانستهاند معيارهاي دوگانه را به وضوح پيش روي جامعه و جوانان غربي بياورند و اين با توجه به جلب اعتمادي كه صورت گرفته ميتواند آثاري عميق بر جاي بگذارد. از اينجا به بعد رهبري با تمسك به مسائلي كه طرح كردهاند به چارهانديشي ميپردازند. در اين چارهانديشي اول نشان ميدهند كه خود غرب در زايش اين پديده شوم تروريسم تا چه اندازه دخيل و مقصر بوده است. شايد زيباترين بخش در اين قسمت اشاره ظريف ايشان به ابعاد هجوم نرم و بدون خشونت به جامعه اسلامي است. همان جايي كه ميفرمايند «من تحميل فرهنگ غرب بر ساير ملتها و كوچك شمردن فرهنگهاي مستقل را يك خشونت خاموش و بسيار زيانبار تلقي ميكنم.» بر اين اساس غرب مكانيزيمي قوي را براي تحميق جوامع اسلامي به راه انداخته كه نمود عيني آن را ميتوان در سالهاي اخير در پديدههايي چون داعش و امثال آن ديد؛ جايي كه ملاك شهادت و جهاد به جاي «قربه اليالله» تبديل به سوداي بهشت و در اختيار گرفتن «حوريان بهشتي» شده است. به همين نسبت نيز شكل و صورت جهاد نيز در يك نماي كاريكاتوري توسط اين افراد و گروهها كه در ظاهر نام اسلام را هم بر خود دارند، تصوير ميشود. يعني جهاد در شرايطي كه نه ميداند براي چه انجام ميشود، نه ميداند با چه كسي ميجنگد و نه ميداند در چه موقعيتي قرار دارد. اين يعني جهاد فقط براي خود خواستن؛ خود خواستني كه در غرب تجسمي عيني در قالب زندگي مادي دارد و اينجا براي گروههايي چون داعش تجسمي نيمه عيني در قالب بهشت و حوريان بهشتي به خود گرفته و هيچ خبري از «قربه اليالله» در آن يافت نميشود. به عبارتي غرب فرديت مطرح شده در فرهنگ خود را به شكلي زيركانه توسط گروههايي چون داعش در قرائتي سخيف و سطحي از اسلام جا ميزند. اين در واقع رنگ كردن همان ارزشهاي غربي به ظاهر اسلام است، يعني همان چيزي كه رهبر معظم انقلاب آن را خشونت خاموش و هجوم نرم مينامند. نكته اساسي ديگر جايي است كه رهبري به نياز جامعه جهاني براي درك صحيح از اسلام و البته تلاش قدرتها براي نسبت دادن لكههاي ننگ بر دامان اين دين متعالي اشاره ميفرمايند. اساسا نامه اول رهبري معظم انقلاب با همين ريشهها و بنمايهها شروع شد و ايشان فرمودند كه جوانان غربي بايد اسلام را از ريشه و سرچشمه اصلي آن بياموزند، نه بر اساس تصورات تحريفشدهاي كه در دنيا تبليغ ميشود. اساس بصيرت رهبري نيز اينجا مشخص ميشود كه براي سخن گفتن با دنياي غرب، مردم را به جاي حاكمان انتخاب كردند و در بين همان مردم هم به سراغ جوانان غربي رفتند. چرا كه اولا صداقت بيشتري دارند و ثانيا آيندهساز هستند. لذا رهبري خلأ تعامل با دنياي غرب را از اين طريق جبران فرمودند و نشان دادند كه ما در ديپلماسي خويش بايد چه افقهاي بلندمدت و البته دست يافتني را با سياست خلاقانه، هدف بگيريم. اينجاست كه رهبري دو قسمت از فرهنگ غالب غربي را برجسته ميكنند؛ يكي پرخاشگري و ديگري بيبندو باري اين فرهنگ را كه در تمام محصولات فرهنگي و توليدات نرم آنها نيز به وضوح ديده ميشوند. بعد از اين است كه ميتوانند به وضوح تشريح كنند كه چگونه فرهنگ غربي در خود جغرافياي غرب تبديل به يك پديده «عاصي» ميشود. ستيزهجويي مبتذل و معناگريزي از عمق اين فرهنگ كاسته و خشونت و لجبازي را پرورش داده است. اينجاست كه نامه مقام معظم به مثابه آيينهاي روبهروي جامعه غرب قرار ميگيرد تا با طرح سوالاتي نظير اينكه «آيا ميتوان باور كرد كه افراد با يكي دو سفر به مناطق جنگي، ناگهان آنقدر افراطي شوند كه هموطنان خود را گلولهباران كنند؟» تاثير واقعي مولفههاي فرهنگي را بر خود غرب نشان دهند. روي ديگر سكه اين بحث هم جايي است كه مقام معظم رهبري يكي از تيزبينانهترين و عميقترين مسائل را در نامه خويش مطرح ميكنند و آن اينكه چرا قبل از استعمار غرب اين تندرويها در جهان اسلام وجود نداشت؟ اين عيان كردن يك رابطه علي و معلولي قوي بين شاخصههاي فرهنگ غربي (كه ناشي از سياستهاي حكمرانان اين كشورها در قرنهاي اخير است) با خشونت به وجود آمده در گروههايي چون داعش است. به طور كلي ميتوان اين نامه را يك توصيه عميقا خيرخواهانه براي غرب دانست كه ضمن اينكه از جامعه مسلمان دفاع ميكند، به جامعه غربي و غير اسلامي هم نشان ميدهد كه چرا نبايد اشتباهات گذشته بار ديگر تكرار شوند و دود اين اشتباهات نهايتا به چشم چه كساني خواهد رفت. اين نامه در خلاصه خود از يك سو دفاع منطقي از اسلام و از سوي ديگر چارهانديشي براي يافتن راهكاري انساني جهت عبور از مشكلات بشر امروز در غرب است.