سياستزدايي يا هنرزدايي؟!
شهرام زعفرانلو
همانگونه كه دكتر اباذري نيز معتقد است، موسيقي پاپ هم داراي مراتب و سطوحي است كه همانند بسياري از هنرهاي ديگر، پايينترين سطح آن مورد پسند و انتخاب و مصرف جامعه ما قرار گرفته است. در اغلب هنرها كمتر جماعتي به سراغ نوع فرهيخته محصولات هنري ميروند. در نقاشي همه ميآموزيم و با اندكي تقليد و كپيبرداري ژستهاي مدرن و پستمدرن ميگيريم و پس از مدتي مجاب ميشويم كه به همان هنر بازاري و مردمپسند روي آوريم تا چرخ معيشتمان بچرخد. در سينما نيز باز فن تقليد به كمكمان ميآيد و ادا و اطوارهايي از فيلمهاي روشنفكرانه و مستقل آن سوي آبها تكهبرداري ميكنيم و فيلمهاي موج نو! و آوانگارد ميسازيم و جايزهيي ميگيريم و اينگونه از نگراني معاشمان كاسته ميشود. اما پاي ساخت فيلم كلاسيك كه ميرسد لنگ ميزنيم و حتي در گفتن داستاني ساده و سرراست ناتوانيم. در موسيقي، با آن پيشينه يكنواخت و غيرمنعطف و تهديد و تحديد شده در طول تاريخ، نه تنها بنيان و اساسي محكم و قابل اتكايي نداريم، بلكه باز در عرصه تقليد از توليدات خارجي، مبتذلترين شكل آن را برگزيده و بازتوليد و عرضه ميكنيم. پس با سخن گفتني پرطمطراق و سراسر احساسي از موسيقي امثال پاشايي به مثابه شاهكاري هنري، جز فريب خود و عوامالناس زحمت خاصي به خود ندادهايم و به «هنرزدايي» (به جاي سياست زدايي) دامن زدهايم. اما بايد توجه داشت كه مردم از رفتارهاي غيرصادقانه و نگاههاي ابزاري برخي سياستمداران نوكيسه، به اندازه كافي دلزده و ناراحتند و لزومي نميبينند كه ديگران سياستگريزي ايشـــان را راهبري كنند. در تعريض به سخنان استاد اباذري، بايد اشاره كنم كه خواسته يا ناخواسته، پروژه دانستن يا پروسه پنداشتنِ حادثهيي مانند تشييع جنازه پاشايي، دردي از ما براي تحليلي واقعبينانه از شرايط دوا نميكند، زيرا راهي براي اثبات و استدلال در همراهي مردم با دولت يا به دام افكنده شدن مردم توسط سياستهاي پس پرده، وجود ندارد. اما يك چيز مسلم و آشكار است: روند توليد محصولات هنري و اقبال جامعه به آن، روندي است بس اسفبار و نگرانكننده. پايين بودن تيراژ مكتوبات، پايين بودن شمارگان برگزاري كنسرتهاي موسيقي فاخر و قابل اتكا، پايين بودن تماشاگران فيلمهاي خوب سينمايي، كاهش تدريجي بودجه و تماشاگران تئاتر، كمبود توليدات هنرهاي تجسمي و... همه نشان از يك همنوايي (خواسته يا ناخواسته) در «هنرزدايي» دارد. مهم نيست كه باز اين هنرزدايي با چه هدف و نياتي شكل ميگيرد و گرفته است ، زيرا پژوهش در زمينه «نيتخواني» وقت تلف كردني بيش نيست. اما همه با هم دست به يكي شدهايم و به هر شكل ممكن بر طبل حذف هنر واقعي و جهان زيباييشناسانهيي كه عرضه ميدارد، ميكوبيم. هنرمندان، مخاطبان آثار هنري و مديران تصميمگير و تصميمساز، فهميده يا نفهميده، بر اين نوا، سازها كوك ميكنند و كردهاند.
هنر در اين ديار نه تنها نزد ايرانيان نيست و بس، بلكه به واقع در حال افول و مرگ تدريجي است. كافي است وقت بگذاريم و زحمتي حتي اندك كشيده و «تاريخ هنر» بخوانيم. لازم نيست جاي دوري برويم و هزينههاي گزافي را صرف كنيم. ميتوان به مدد همين چند جلد كتابي كه ترجمه و تاليف شده و به لطف اينترنت (كه فقط در شبكههاي اجتماعي خلاصه نميشود)، سري به سايتهاي موزهها و آثار هنري زد. كافي است مستندهاي جهان هنر را به تماشا بنشينيم. به تاريخ هنر اين سرزمين و هم ساير جوامع و ملل نگاهي با دقت و موشكافانه بيندازيم و فراز و نشيبهاي جدي و سهمگيني را ناظر باشيم تا باور كنيم گذشته خود را، و باور كنيم زحمات و هنرورزيهاي ديگران را. نه فلسفه هنر داريم و نه فلسفه زيباييشناسي. نهتئوري فيلم داريم و نه نظريههاي عكس و تئاتر و موسيقي و نه مكاتبي ماندگار و تاثيرگذار در ساير هنرها با تاثير و تاثر بر هم. پس به چه بايد بنازيم و با كدامين هنر به هماوردي با هنر ديگران برويم و در خودستايي از نداشتههايمان غرقه شويم؟!كوتاهي و قصور نه از پاشايي است و نه از مخاطبان او و نه از كساني كه فضاي فرهنگي و هنري را مديريت ميكنند. در عين حال تقصير به گُرده و گردن همه ما است. روشنفكر اگر ناله ميكند كه چرا جوان ايراني سرگردان و نازلپسند است و به جاي بتهوون و باخ و موتزارت و چايكوفسكي، پاشايي نيوش ميكند، بايد به خود نهيب بزند كه به عنوان منبع تغذيه فكر و انديشه نسلهاي جوان در طول تاريخ فرهنگي اين سرزمين، چه كرده است؟! وقتي فاصله مابين جامعه عوام و حتي دانشگاهي با روشنفكر دلسوز و ناراحت از اوضاع فعلي، روز به روز گستردهتر ميشود، قطعا هنر بازارپسند و سطحي جايگزين آن ميشود. علتِ تقاضاي وافر جامعه از چنين هنري نيز به عدم تربيت و پرورش ذائقه و ذوق هنري جامعه بازميگردد. متوليان امر آموزش و ياددهي قطعا در كار خود غفلت ورزيدهاند و هيچ دغدغه و اهتمامي به اين موضوع ندارند كه چرا مردم ما قادر نيستند با آثار هنري ارزشمند ارتباط برقرار كنند. در كشاكش ميان روشنفكران و سياستپيشگان، سياستبازان و دولتمردان كار خود ميكنند و پايههاي قدرت خويش را مستحكم ميسازند، اما متاسفانه، اين روشنفكران هستند كه تنها به نقزدن و بهت و حيرت از اين ويراني، اكتفا ميكنند. جامعه خود بر دردها و مصائب خويش واقف و آگاه است و ناگزير از دستاندازي است به امثال پاشايي. اين توسل نشانهيي است از فريادي فروخفته و علامتي است براي بروز آلام و رنج مردمي. داد و فغان پزشكان جامعه (روشنفكران) نه تنها رساتر از جيغ جامعه نيست، بلكه قادر به التيام و روحبخشي نيز نخواهد بود. و چه ناراحتكننده است زماني كه پزشك به جاي تامل و تدقيق بر منشا درد، بر سر رنجكشنده فرياد بكشد كه توي فلانابنفلان چرا بيمار شدهيي و چرا درد ميكشي؟! انتظار از استادان دانشگاه، روشنگري است (حتي به تقليد از روشنگري آن سوي مرزها) . توليد دانش، كمك به بالندگي علمي دانشجويان، تفهيم اشتباهات و كجيها با روحيهيي پدرانه و دلسوزانه، اثري به مراتب بيشتر از تندي و خشونت لفظي دارد. بيدار كردن خوابزدهها و نمايش افقهاي اميد، و توسل به هنر براي شكوفايي هنري، ضرورت جامعه و رسالت اساتيد و منورالفكرهاي جهان امروز است. شايد ايراد جدي كه به برخي روشنانديشان وارد است اين باشد كه ايشان همچنان مطابق اعصار گذشته، به فرهنگ عامه به منزله فرهنگي نازل و پست مينگرند. در صورتي كه رويكرد مطالعات فرهنگي به فرهنگ عامه رويكردي جدي و داراي ساختارهاي نظري است كه خود گوياي لزوم تحليل و توجه به آن است. انتظاري كه از امثال دكتر اباذري ميرود، توسل به نظريات علمي در تبيين اوضاع و احوال فرهنگي و اجتماعي است. زيرا از اساتيدي كه ما را به گوش سپردن و ديدن آثار ماندگار و كلاسيك هنري رهنمون ميسازند، منتظر بروز و ظهور رفتارهايي در خور و شان چنين آثاري هستيم، نه رفتاري مشابه يك خواننده پاپ معمولي، براي تهييج طرفداران و مخاطبان.