مسافران كليشهيي
رضا يوسفدوست/ بسياري از كارهايي كه ما روزمره آنها را انجام ميدهيم تكراري است. ولي مگر روزمرّگي بد است؟مي تواند بد باشد مثل اينكه هر روز هفته را ساعت هفت از خواب بيدارشوي وبه مدرسه محل كار و دانشگاه بروي تا عصر، بعد بيايي بنشيني پاي تلوزيون سه، چهار ساعتي و پس از آن خواب و فردا روز از نو روزي از نو و به همين منوال چندين و چند سال از زندگيات را هدر دهي. تو تبديل شدهيي به موجودي كليشهيي كه هر كاري هم بكند از انجام اين كارها خوشحال نميشود. يكي از رايجترين اين كليشهها مسافرتهاي ، كه ميتواند پنجشنبه ظهر تا جمعه شب باشد يا در نخستين تعطيلات و... شمال ديگر يك مكان براي رفتن و ديدن و كشف كردن و گشتوگذار نيست، بلكه به خاطر نوع زندگي و رفتار ما در ابتدا به يك زبالهدان بزرگ تبديل شده است (هر مكاني كه در آنجا فردي يا گروهي سكني گزيده به خوبي قابل تشخيص است) و دوم اينكه به محلي براي جوجه خوردن! ما تكههاي مرغ آماده را از تهران با خود ميبريم در دل جنگلهايي كه هر مترمربع آن و هر درخت آن منحصر به فرد است و در دنيا همتا ندارد. اين رفتار ما در مورد بقيه مكانهاي زيارتي و سياحتي هم تكرار ميشود. به قصد تفريح يك بليت قطار تهران- مشهد ميخريم و چون عادت كردهايم كه در يك ايام خاص به مشهد يا قم يا هر شهر ديگر برويم به راه ميافتيم. در طول مسير دقيقا همان كارهايي را ميكنيم كه سري قبل كردهايم. اينكه ما معتاد به كليشهايم يك علت عمده دارد. هر انساني نيازمند اين است كه براي خود يك دنيا بسازد ودر آن دنيا زندگي كند. كسي كه تا سر كوچهشان براي خريد ميرود، دنيايش همان اندازه است، يك جهانگرد كه كولهپشتياش را به دوش ميگيرد و به راه ميافتد دنيايش به اندازه تمام مكانهايي است كه ميبيند. گسترش اين دنيا نياز به شجاعت دارد. امسال براي نخستين بار بعد از انقلاب اسلامي ايران جزو 20 كشور توريست پذير اول دنيا شد كه اين خبر خوبي براي صنعت توريسم كشور است ولي خبر بد اينكه ما هنوز در نوروز به اصفهان، شيراز، شمال، مشهد ودر تعطيلات كوتاه به شمال و در اعياد و عزاداريهاي مذهبي به شهرهاي مذهبي ميرويم. خب مگر كار ديگري ميشود كرد؟
بله مثلا سفر به مكانهايي كه مراسم خاصي براي برپايي عزا دارند و ديدن مردمي كه به طريقي به جز شيوه زندگي ما زيست ميكنند. خوشبختانه در كشوري زندگي ميكنيم كه مردم از جهت آداب و رسوم، زبان، پوشش و... با هم متفاوتند و اين تفاوت ميتواند بسيار آموزنده باشد ولي ما چه ميكنيم؟ ترافيك، شمال، جوجه، ترافيك، منزل. چرا؟خيليها آن را ترس از ناشناختهها مينامند. يعني ما از جاهايي كه نرفتهايم و نميشناسيم و ميترسيم وتازه ما در قرن 21 زندگي ميكنيم جايي كه دنيا كوچك شده است و با يك كليك اطلاعات خوبي ميتوانيم نسبت به مكانهاي ديگر كسب كنيم. ولي اين ترس هميشه مانع از اين ميشود كه ما يك گام كوچك برداريم و قدم در راههايي بگذاريم كه قبلا آنها را طي نكردهايم. فايق آمدن به اين ترس كمترين سودي كه ميتواند داشته باشد اين است كه ما ميتوانيم دنياي بزرگتري را بشناسيم.