اين كارراه اندازهاي شيردل
سيد علي مير فتاح / موتوريها خطرناك شدهاند؛ خيلي خطرناك. اغراق نميكنم و مسالهيي ساده را بزرگ و پيچيده جلوه نميدهم. موتوريها قدرت كنترل نشدني عجيب و غريبي پيدا كردهاند كه ميتوانند شهر و شهروندانش را به دردسر بيندازند. هيچ گروه و صنفي خطرناكتر از موتوريهاي تهران نيستند و مبالغه نيست اگر بگوييم عنقريب بلايي به سرمان ميآورند كه جبرانش ساده نخواهد بود. عيب ماجرا اينجاست كه كار و بار ما با موتوريها گره خورده و چنان در روزمره زندگي به ايشان وابستهايم كه بيحضورشان شهر فلج ميشود و ادارات و سازمانها و بازار فشل ميمانند. بدون موتوريها نه چكي پاس ميشود، نه بستهيي جابهجا ميشود و نه روزنامهيي به دست مشترياش ميرسد و نه... موتوريها فقط موتورسواري نميكنند بلكه وظيفه وانتيها و تاكسيها و ديلرها و پستچيها و غيره را هم انجام ميدهند. «كارراه انداز» بهترين صفتي است كه ميتوانيم به موتوريها بدهيم. آنها كارهاي بانكي و فرهنگي و اداري ما را در اسرع وقت انجام ميدهند و با حداقل دستمزد كار راه مياندازند و حسابي هم راه مياندازند. حتي موقع خلاف بقيه، ساتِر نمره ميشوند و با چسبيدن به پلاك، جلوي ضرر و جريمه را ميگيرند. در كار و بار روزمره اگر يك روز موتوريها به دادمان نرسند، با اين ترافيك و ازدحام و شلوغي، قطع و يقين كارمان به خنس ميخورد و دچار تاخير و گرفتاري ميشويم... پس من چه مرضي دارم كه اين خادميين سريع را خطرناك و مشكلزا مينامم؟
من با موتوريها بد نيستم و به هيچ كدامشان توهين نميكنم. غلط بكنم كه توهين كنم. حتي به قانون شكنانشان و آنها كه در پيادهرو اسباب زحمت ميشوند، بد نميگويم. اينها از امريكا و مريخ كه نيامدهاند. همين همسايه و رفيق و برادر و خويش خودمان هستند. صدي، نودشان مردمان شريفي هستند كه گرفتار معاشند و مجبورند ده سرويسشان را بيست سرويس كنند تا از پس خرج و مخارج زندگي بربيايند. بعضيهايشان بدهكارند و بعضيهايشان دزد زدهاند و نصف بيشترشان زخم يك شريك نامرد را بر سينه دارند و از اسب افتادهاند و مجبورند دنده صدتا يك غاز عوض كنند تا جبران مافات كنند. منتها همين اشخاص شريف و محترم، از حيث جمعي به پديده حيرتانگيزي بدل ميشوند كه هيچ قانوني را محترم نميشمرند و هيچ حدي را نگه نميدارند و هيچ چيزي براي از دست دادن ندارند و حتي گاه براي جان گراميشان هم ارزش قايل نيستند. جدا شما خوف نميكنيد وقتي با بيشمار موتوري سر و كار داريد كه بيهيچ «سرتيفيكيت» و اعتبارنامهيي شهر را «آپاند داون» ميكنند و هوا را ميآلايند و مثل باد به هركجا كه بخواهند ميوزند و هيچ حريمي را محترم نميشمرند و هيچ مانع و رادعي را جدي نميگيرند؟ هميشه بايد از كسي كه چيزي براي از دست دادن ندارد، ترسيد. از كسي كه جان گرامياش را محترم نميدارد بايد اجتناب كرد. از كسي كه خيابان و پيادهرو برايش بالسويه است بايد دوري كرد؛ با اين همه زندگي ما اقتضائاتي دارد كه بيموتور و موتوري كارش راه نميافتد. تا چند سال پيش با روزي هزار تومن ميشد موتور خريد. امروز به همان ارزاني نيست اما آنقدر هم گران نيست كه كسي از پس خريدنش بر نيايد. هيچ سند و مدركي هم نميخواهد. روي كاغذ، چرا. روي كاغذ هم گواهينامه ميخواهد و هم كارت و هم بيمه. اما در كف خيابان چيزي نميخواهد جز بيباكي. (لغتش اين نيست اما براي رعايت ادب مينويسم بيباكي. يك بار ترك موتور سوار شويد تا معني بيباكي را به عمق جان تجربه كنيد.) در ميان اين همه كاميون و وانت و پرايد و پژو و پيكان و بنز و بيام و و راننده ناشي و اس يو وي و سدان و شاسي بلند و ناواردي زنها و جوانهاي موبايل به دست و پيرمردهاي مسافركش و عابرين سر به هوا، موتورسواري، گواهينامه نميخواهد، بلكه جگر شير ميخواهد كه ظاهرا جز ما تعداد زيادي از شهروندان از چنين جگري برخوردارند كه متاسفانه همين خودش بيشتر توي دل آدم را خالي ميكند. از مواجهه با كارراه انداز شيردل نميهراسيد؟ من از عاقبت اين همه موتوري ميترسم و فكر ميكنم عين كاميون داران شيلي خطرناكند و ميتوانند با قدرت نماييشان پدر صاحب بچه ملت را درآورند و مبدا تحولات نهچندان خير شوند. متاسفانه ساماندهي موتوريها منحصر به بگير و ببند بيحاصل است كه با سرباز و عده و عُده بريزند وسط خيابان و سامانشان بدهند. چقدر هم سامان دادهاند؟ بايد يك فكر جدي كرد و جلوي اين همه تضييع حقوق و عمليات محيرالعقول را گرفت. نه با بگير و ببند بلكه با برنامه و حساب و كتاب. ببينيد كي است كه من دارم خطر موتوريها را گوشزد ميكنم. اگر حرف روزنامهنگار ته خيار است و به ذائقهتان خوش نمينشيند، برويد از جامعهشناسان درست و حسابي بپرسيد كه خطر موتوريها چقدر جدي است. علاوه بر اينها سر ريز فرهنگ موتوري به فرهنگ و اقتصاد و سياست هم خطرناك است. نمونه اين سرريز را طي ساليان اخير تجربه كرديم و پدر صاحب بچهمان درآمد. نيامد؟