• ۱۴۰۳ يکشنبه ۲ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 3502 -
  • ۱۳۹۵ چهارشنبه ۲۵ فروردين

روايت «اعتماد» از زندگي سرباز معلم مبتلا به سرطان در استان سيستان و بلوچستان

تدريس، درمان سرطان من است

فكر نمي‌كنم شانسي براي استخدام شدن در آموزش و پرورش داشته باشم

  زهرا روستا  / همين هفته گذشته بود كه معلمان اهل روستاي مرزي نوكجو در استان سيستان‌وبلوچستان براي نجات جان دانش‌آموزان‌شان فداكاري كردند. حميدرضا گنگوزهي جانش را از دست داد و همكارش عبدالرئوف شهنوازي زخمي شد. آنها نماد ايثارگري معلماني شدند كه در مناطق مرزي ايران با شرايط سخت و امكانات كم درس مي‌دهند و پيش مي‌آيد كه از زندگي خود هم مايه مي‌گذارند. روايت زندگي غفور ريگي، سرباز معلمي در همان استان هم نمونه‌ ديگري از كار سخت معلمان مرزنشين است. غفور هر هفته كوه‌هاي امتداد تفتان را با موتور نه چندان درست و حسابي‌اش طي مي‌كند، از جاده خاكي و سنگلاخي ميان كوه مي‌گذرد، سه ساعت و نيم راه را طي مي‌كند تا به مدرسه عشايري توحيدآباد از توابع بخش مركزي شهرستان ميرجاوه برسد. طي كردن هفتگي اين راه آن هم با موتور براي هر كسي دشوار است اما غفور 24 ساله و سرباز معلم اهل استان سيستان و بلوچستان با وجود بيماري سرطان آن را هر هفته طي مي‌كند، علاوه بر اين او بايد ماهي دوبار هم به شهر زاهدان بيايد تا به نوبت شيمي درماني‌اش در بيمارستان خاتم‌الانبيا  برسد. غفور سرطان خون دارد.
چهره‌اش رنگ بيماري دارد و خسته به نظر مي‌رسد اما لبخندي كه از لبش محو نمي‌شود داد مي‌زند كه سرطان و هزينه‌هاي فراوانش نتوانسته او را از پاي در بياورد. داستان بيماري‌اش را اين طور براي «اعتماد» روايت مي‌كند: «دوره آموزشي را درتهران مي‌گذراندم كه مدتي بيمار شدم. چند بار تصميم گرفتم مرخصي بگيرم اما با مرخصي‌ام موافقت نشد. بعد از مدتي آنقدر بي‌حال و مريض شدم كه با خانواده‌ام تماس گرفتم و بالاخره به مرخصي آمدم، اما در زاهدان نتوانستند بيماري را تشخيص دهند. دوباره به تهران برگشتم و در بيمارستان بقيه‌الله تهران آزمايش و نمونه‌گيري كردند و تشخيص‌شان سرطان بود. دكتر گفت بايد 12 تا 18 جلسه شيمي درماني داشته باشي. سه جلسه را در تهران گذراندم. كمي پول پس‌انداز كرده بودم و با قرض گرفتن از آشنايان هزينه اين سه جلسه را پرداخت كردم.»
غفور دوران آموزشي‌اش را با وجود بيماري پشت سر گذاشت و بعد از بازگشت به زادگاهش كارش را به عنوان سرباز معلم در روستايي كه با روستاي محل سكونتش، لاديز، فاصله داشت، آغاز كرد و درمانش را هم ادامه داد. شيمي‌درماني در بيمارستان خاتم‌الانبيا  شهر زاهدان براي او هزينه‌اي ندارد اما مشكل اينجاست كه آمپول‌هايي كه غفور بايد تزريق كند بيشتر اوقات در بيمارستان موجود نيست و او بايد آنها را به صورت آزاد و با قيمتي حدود يك و نيم ميليون تومان خريداري كند.
اين معلم 24 ساله كه فارغ‌التحصيل رشته كارشناسي علوم تربيتي از دانشگاه پيام نور شهر زاهدان است، اميدوار است روزي معلم شود. به همين خاطر با وجود بيماري سرطان براي گرفتن معافيت از خدمت سربازي اقدام نكرده است. مي‌گويد: «وقتي فهميدم سرطان دارم ناراحت شدم، هر كسي از شنيدن خبر اين بيماري ناراحت مي‌شود. اما با خودم گفتم در خانه نشستن كه فايده‌اي ندارد. بايد زندگي‌ام را بسازم. من براي جور شدن خدمتم در آموزش و پرورش خيلي زحمت كشيده بودم. تدريس را دوست داشتم و نمي‌خواستم براي بيماري از دستش بدهم.»
حقوق ماهانه اين سرباز معلم 380 هزار تومان است كه همين مبلغ هم، هر چند ماه يك بار واريز مي‌شود. با وجود بيماري‌ سرطان محل سكونت غفور به روستاي محل سكونتش منتقل نشده است و هر هفته حدود بيست هزار تومان و گاهي بيشتر براي رفت‌وآمد به لاديز و زاهدان هزينه مي‌كند. غفور فرزند بزرگ يك خانواده كشاورز است كه كم‌آبي كشت و كارشان را از رونق انداخته است. او از سنين پايين دور از خانه و به تنهايي زندگي مي‌كرده است و از همان دوران با اميد معلم شدن كار كرده و درس خوانده. آرزويي كه حتي سرطان هم نتوانسته از تلاشش براي رسيدن به آن بكاهد. دوران دبيرستان را در مدرسه شبانه‌روزي ميرجاوه و دوران دانشگاه را در شهر زاهدان طي كرده است. در تمام سال‌هاي تحصيل براي تامين هزينه دانشگاه و مخارج مدرسه و گاهي كمك به خانواده، تابستان‌ها را براي كارگري ساختمان در استان يزد مي‌گذراند و با پولي كه دراين سه ماه به دست مي‌آورد، هزينه تحصيل و زندگي‌اش را تامين مي‌كرد. پزشكان گفته‌اند با پايان دوره شيمي درماني، غفور بهبود پيدا‌مي‌كند. اما بعد از بهبودي او مي‌ماند و چندين ميليون بدهي كه خرج داروهاي شيمي درماني شده است.
درباره تامين هزينه‌ درمانش مي‌گويد: «وقتي به زاهدان آمدم دستم خالي بود، داروها هم بيشتر اوقات در بيمارستان پيدا نمي‌شد. در بيمارستان با مرد خيري آشنا شدم و وقتي شرايط بيماري‌ام را فهميد، 13 ميليون تومان به من قرض داد و گفت وقتي سر كار رفتم فقط نصف اين پول را به او پس بدهم.»
غفور سي دانش‌آموز در دو پايه تحصيلي دارد. به خاطر مسافت دور روستاي محل كارش با روستاي محل زندگي تمام هفته را در مدرسه مي‌ماند و مثل سرباز معلم‌هاي ديگر مدرسه نمي‌تواند به خانه برگردد. شب‌ها را در دفتر كوچك مدرسه كه تنها وسايل آسايشش، يك بالش و پتو، يك بخاري و يك اجاق خوراك‌پزي است سر مي‌كند. همدم شب‌هايش هم دانش‌آموزاني هستند كه براي برطرف كردن اشكالات درسي و صحبت كردن با معلم به دفتر مدرسه مي‌آيند. مي‌گويد: «سرگرمي من گپ زدن با بچه‌هاست. بچه‌ها تاثير خوبي روي من مي‌گذارند. درس دادن را دوست دارم. اگر تدريس نمي‌كردم، بيماري مرا از پا درمي‌آورد. اما الان نگران بيماري‌ام نيستم. چون روزهايم را با كار مورد علاقه‌ام سپري مي‌كنم.»
غفور سرشار از اميد براي زندگي است، اما اميد چنداني به استخدام شدن در آموزش و پرورش ندارد: «فكر نمي‌كنم شانسي براي استخدام شدن در آموزش و پرورش داشته باشم.» مي‌خندد و مي‌گويد: «اگر بتوانم به صورت خريد خدمتي هم در آموزش و پرورش كار كنم، راضي هستم. به هر حال بايد كار كنم تا بدهي هايم را پرداخت كنم.» معلمان خريد خدمت حقوق و مزاياي كمتري نسبت به ساير معلمان دارند و حقوق‌شان هيچ‌وقت به موقع پرداخت نمي‌شود و تنها چند ماه از سال براي‌شان بيمه در نظر گرفته مي‌شود. اما غفور به همين هم راضي است.
داستان سرباز معلم شدن او هم دردسرهاي خودش را داشته و نهايتا با سفارش يكي از اساتيد دانشگاهش توانسته است خدمت سربازي‌اش را در آموزش و پرورش بگذراند. غفور در پاسخ به اين سوال كه اگر كارت در آموزش و پرورش درست نشد چه مي‌كني، باز مي‌خندد و مي‌گويد: «دست خداست.»
تنها چند جلسه ديگر از شيمي درماني اين سرباز مانده است. سرطان با تمام سختي‌هايش هنوز نتوانسته اميد و‌شور زندگي را از غفور جدا كند. او اميدوار است بعد از پايان سربازي‌اش، باز هم راه كوهستاني لاديز تا توحيدآباد را به شوق درس دادن به بچه‌هاي مدرسه طي كند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون