درباره جامعهاي كه اين روزها كمي از انزوا بيرون آمده، اما اين كافي نيست
جان جامعه را تازه كنيم
سياوش جمادي
من يك شهروند معمولي هستم. شهروندي شبيه همه، با مشقات و مشكلاتي مانند ديگران. در زندگي روزمرهام، من هم دچار سختيهايي ميشوم كه ديگران شدهاند. نه ثروتي دارم، نه مقامي و نه منشأ اثري هستم . شبيه به همه، ميبينم كه فضاي اجتماعي در سالهاي اخير و با سياستهاي دولت گذشته، چطور سخت شده. درك ميكنم، حس ميكنم كه اين فضاي عمومي سخت است . سالهاي سختي از پس زندگي اجتماعي ما مردمان گذشته و در امتداد اين سالهاي سخت، آدمها به مرزهاي خانه و خانواده پناه بردند و به جز اين مرزها، احساس همبستگي نسبت به ديگران، به مردمي كه همشهري يا هموطن خوانده ميشوند روز به روز كم و كمتر شده. در سايه اين سختيها و سالهايي كه گذشت، اجتماعات هم كمتر شد؛ مردم كمتر به سينما رفتند، كمتر در استاديومها حاضر شدند و حتي تفريحات شهريشان هم كم و كمتر شد. با تمام اينها اما، در چند ماه اخير جان دوبارهاي به اين زندگي اجتماعي بازگشته و آن جسم بيجان نااميد شهروندي، نبضي دوباره گرفته. موفقيت برجام و انتخابات مجلس شوراي اسلامي، مردم را اندكي اميدوار كرده و آن حس همبستگي و همدلي را اندكي در ميان جامعه افزون. همين است كه ميبينيم، در ايام تعطيلات سينماها شلوغ شدند و خيابانها و تفريحات شهري شلوغتر. با تمام اينها اما، هنوز آن حس همراهي و همبستگي، كافي و كامل نيست و نتوانسته مرزهاي درونگرايي و سر در خود فرو رفتن مردم را فراختر و گشادهتر كند. دو دليل مهم در اين اتفاق دخيلند كه در چنين روزگاري حكومتداران ايراني بايد به آنها توجه كنند. دليل اول، مسائل و مشكلات اقتصادي است. تا زماني كه اقتصاد با بحران روبهرو است، زندگي مردم هم تحتالشعاع آن قرار ميگيرد. در هيچ كجاي دنيا، همه مردم كتابخوان، متفكر، دغدغهمند و اهل انديشه نيستند، اما هميشه و در هر جامعهاي كه در مسير توسعه و پيشرفت است، نسبت و تناسبها در شهروندان رعايت ميشود و شهروندان تنها به روزگار خود و زندگي كه بايد سپري شود، نميانديشند. اگر مشكلات اقتصادي حل شود، اگر بيكاري از بين برود و فرصتهاي كاري برابر باشد و تجارت آزاد رونق بگيرد و اگر سرمايه تنها در دست قشري خاص نباشد، فضاي رشد، انديشه و كتابخواني هم بالا ميرود و مردم تنها به نان شب نميانديشند و نيازهاي ديگر اجتماعي خود را نيز ميبينند و درك ميكنند. از طرف ديگر فرهنگ ايراني، فرهنگي بوده كه تضارب انديشهها را تاب نميآورد، چنين ناهنجاري تاريخي به روزگار فعلي ما هم رسيده و فضاي عمومي، فضايي نيست كه در آن انديشهها و كلمهها آزادانه رها باشند و در سايه فضاي عمومي باز و آزاد، مردم در فضاي عمومي، احساس آرامش نداشته باشند و از اجتماع گريزان و روز به روز منزويتر شوند. اين دو دليل با تمام تلاشي كه حتي از سمت و سوي مديران دولت ميبينيم، همچنان باعث شده تا فضاي اجتماعي در شرايط نامناسبي به سر ببرد و اتفاقهاي خوبي مثل انتخابات و برجام هم اندكي به اين فضا جان دهد. براي باز شدن اين فضا، براي آوردن مردم به اجتماع و ايجاد انديشه و تفكر در جامعهاي كه بهشدت به آن نيازمند است، بايد اين دو مانع بزرگ برداشته شود. چون اين فضاي منزوي اجتماعي هم مراد و مطلوب يك جامعه نيست و خطرات و مخاطرات خاص خود را دارد. مردمي كه درونگرا، تنها به درون خود پناه بردند و اين پناه بردن را رقم ميزند كه بالقوه است و به هردليل ساده و عجيبي ميتواند بالفعل شود. از طرف ديگر ميزان آسيبهاي اجتماعي هم در اين انزوا بيشتر و بيشتر ميشود و مردمي كه ميتوانند با همبستگي، همدلي، انديشه و تفكر، به كمك حل اين بحرانها بيايند و نقش شهروندي خود را ايفا كنند، منفعل و سياستزدوده در خانهها ماندهاند و نميخواهند نقشي بيشتر ايفا كنند. چنين است كه بايد به اين شرايط درست نگاه كرد، حكومتداران و مديران بايد براي حل اين مشكلات به زبان ساده و راحت: « از بالا به پايين بيايند » و در متن جامعه و با چشماني باز نگاه كنند و از نتايج مهم اتفاقهاي خوشايندي كه در سال گذشته رخ داد و توانست اندكي مردم را به متن جامعه بازگردانند، درس بگيرند. اگر كلمه دربرابر كلمه باشد، اگر انديشه در برابر انديشه قرار بگيرد و اگر فضاي عمومي با كمترين دغدغمندي اقتصادي به كمك مردم بيايد، اين وضعيت هم تغيير ميكند و همبستگي و همدلي ملي، شكل كامل و واقعي خود را به دست ميآورد و انديشه و تفكر هم به متن جامعه بازميگردد.