• ۱۴۰۳ جمعه ۷ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 3506 -
  • ۱۳۹۵ دوشنبه ۳۰ فروردين

گزارش ميداني «اعتماد» از خير آباد ورامين، محل وقوع قتل

كوچه بوستان ، جهنم «ستايش» شد

  هديه كيميايي/  اينجا خيرآباد است. نزديك به يك هفته پيش دختري شش‌ساله در كوچه بوستان يازدهم اين منطقه به دست پسر همسايه‌اش كشته شد و پدر و مادرش يك روز بعد از حادثه از ماجراي قتل دخترشان باخبر شدند. پدر ستايش بارها در صحبت‌هايش با رسانه‌هاي مختلف از خوش‌زباني و مهرباني دخترش گفته. حرف‌ها و شيرين‌زباني‌هايي كه يادآوري آنها در ذهنش حالا تنها داغ دلش را تازه مي‌كند. قرار بود شش سال ستايش تمام شود و در آستانه هفت‌سالگي به مدرسه برود. قرار بود با مادر و خواهرهايش براي خريد لباس عروسي خواهرش به بازار برود و خريد كند. قرار بود هر روز به خانه بيايد و داستان همكلاسي‌ها و معلمش را تعريف كند. اما حالا پدر ستايش از كنار مزار دخترش تكان نمي‌خورد و مادر در خانه خواهرش بيمار افتاده است.
خيرآباد يكي از خيابان‌هاي اصلي شهر ورامين است. خانه ستايش در بوستان يازدهم است؛ محله‌اي كه بيشتر ساكنان آن افغان‌اند. يك هفته از وقوع حادثه مي‌گذرد و جوان‌ها و نوجوان‌هاي منطقه در گروه‌هاي چند نفري سر كوچه‌ها ايستاده‌اند و درباره حادثه‌اي صحبت مي‌كنند كه شهر را پر كرده است، همين كه آدرس خانه ستايش را از آنها مي‌پرسي خيلي زود راهنمايي‌ات مي‌كنند و از بين كوچه‌هاي طولاني كه با يك پيچ كوچك به هم متصل مي‌شوند خانه را نشانت مي‌دهند.
پدر ستايش در صحبت‌هايش گفته بود كه دخترش بعد از گذشتن از پيچ كوچه به دست پسر همسايه افتاده. عرض كوچه‌ها آن‌قدر كم است كه چهار نفر آدم در كنار هم به سختي در آن جاي مي‌گيرند.
خانه ستايش و متهم 17 ساله در پيچ سوم كوچه است كه سه خانه با هم فاصله دارند. خانه‌اي كه از معدود ساختمان‌هاي دوطبقه آن كوچه است. همسايه‌ها مي‌گويند متهم در طبقه دوم اين خانه تنها زندگي مي‌كرده است و خانواده او نيز در طبقه اول اين ساختمان ساكن بوده‌اند. درهاي ورودي خانه‌هاي اين كوچه اغلب آهني و كوچك است و روي ديوار كمتر خانه‌اي زنگ پيدا مي‌شود. ضربه‌هايي كه به درهاي آهني كوبيده مي‌شود خيلي زود مسير كوتاه حياط را طي مي‌كنند و به گوش اهالي خانه مي‌رسند. در اين خانه كوچك و آبي رنگ است اما هرچه بر در كوبيده مي‌شود كسي در را باز نمي‌كند تا راهي به طبقه دوم پيدا شود. از روز حادثه همه خانه را ترك كرده‌اند و رفته‌اند و گفته مي‌شود كه خانه براي تحقيقات پليس پلمب شده است. تنها نشان در اين كوچه براي رسيدن به قتل ستايش، اعلاميه ترحيمي‌ است كه همسايه‌ها كمي آن‌سو‌تر روي در خانه ستايش چسبانده‌اند. البته پشت اين در هم كسي نيست؛ بيرون و داخل خانه ساكت است، انگار نه انگار كه پسر همسايه دختربچه شش ساله اين خانه را دزديد و به خانه‌اش برد و پس از تعرض او را با چاقو كشت و براي از بين بردن جنازه آن را در اسيد انداخت.
زن جوان همسايه ديوار به ديوار ستايش صداي در زدن‌ها را مي‌شنود و از خانه بيرون مي‌آيد. مي‌گويد: «از روزي كه پليس خبر كشته شدن ستايش را به دست پسرهمسايه‌مان داد ديگر هيچ كس دو خانواده را در كوچه نديد. فقط چند روز پيش پليس همراه پسر آمد و همگي با هم به داخل خانه‌شان رفتند تا صحنه قتل را بازسازي كنند. آن روز مادر و پدر پسر 17 ساله نبودند. همسايه‌هاي افغان مي‌گويند كه از جلوي در پسر را مي‌ديدند و سرهاي‌شان را تكان مي‌دادند.
مي‌گويند پسر همسايه ستايش را ساعت 11 ظهر دزديد، آن هم وقتي كه دختر براي خريدن بستني بيرون رفته بود و خانواده‌اش از نيمه‌هاي ظهر به دنبال دخترشان مي‌گشتند؛ با گذشت زمان و حركت عقربه‌هاي ساعت رو به جلو اضطراب و استرس خانواده ستايش را بيش از گذشته آزار داد و همه اهل محل به دنبال پيدا كردن دختر بچه افتادند؛ درحالي كه هيچ‌كس گمان نمي‌كرد ستايش در همين كوچه و چند خانه آن سو‌تر باشد. بالاخره فردا صبح خبر كشته شدن ستايش را پليس براي‌شان آورد. مادر و پدر ستايش از روزي كه اين اتفاق افتاده وسايل ضروري‌شان را جمع كرده‌اند و به خانه خاله‌اش كه فاصله چنداني با محله آنها ندارد، رفته‌اند.
در خانه خاله ستايش
بر خلاف سكوت خانه ستايش خانه خاله‌اش شلوغ است. از سر كوچه صداي قرآن مي‌آيد و مردهاي افغان سياه‌پوش جلوي در ايستاده‌اند. روي ديوار پر از عكس‌هاي ستايش است و پنج بنر تسليت روي ديوار خود‌نمايي مي‌كند. دايي ستايش بيرون از خانه ايستاده. موهاي جوگندمي دارد و كت مشكي سياه رنگي به تن كرده. او به «اعتماد» مي‌گويد: « پدر ستايش روزهايش را در كنار دخترش در قبرستان مي‌گذراند و مادرش در خانه خواب و بيمار افتاده است. پليس ايران پيگيري‌هايش را براي مجازات قاتل ستايش انجام داده. پدر ستايش هر قدر هم كه درباره دخترش صحبت كند، دخترش برنمي‌گردد. همه در غم از دست دادن ستايش عزادار هستند.» در خانه خاله ستايش فاميل دور هم نشسته‌اند. عكس ستايش را هم روي تلويزيون گذاشته‌اند و ظرف خرما را مقابلش. داخل خانه بوي تند اسفند دود‌كرده مي‌آيد. دخترهاي افغان با سن و سال‌‌هاي مختلف، بلوزها و روسري‌هاي رنگي را با دامن‌هاي سياه پوشيده‌اند. در انتهاي هال كوچك خانه اتاقي است كه مادر ستايش آنجا خوابيده است. هرازگاهي از داخل اتاق صداي آه و ناله و گريه مي‌آيد. اينجا مراسم سوگواري ستايش است اما كسي حق ندارد درباره اتفاق آن روز چيزي بگويد. حرف هم باشد همان حرف‌هاي هميشگي است. يكي از دخترهاي خانه با لهجه افغان دوباره داستان را از نو تعريف مي‌كند. «ستايش آن روز رفته بود بستني بخرد. چند قدم مانده به خانه، پسر او را جلوي در مي‌بيند و با خود به خانه‌اش مي‌برد. در حمام طبقه دوم او را با چاقو مي‌كشد و تيزآب (اسيد) روي بدن ستايش مي‌ريزد و اما نمي‌تواند پيكرش را در اسيد حل كند. به پسر همكلاسي‌اش كه در نزديكي خانه‌شان زندگي مي‌كرده ماجرا را مي‌گويد و پسر همكلاسي موضوع را به پدرش اطلاع مي‌دهد. پدر همكلاسي هم ماجرا را به پليس مي‌گويد. هنوز هيچ كدام از ما نمي‌دانيم كه چرا اين كار را انجام داده.»
با تعريف دوباره حادثه صداي گريه خانه كوچك را پر‌مي‌كند و صداي ناله از اتاق كوچك كه مادر ستايش در آن خوابيده شنيده مي‌شود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون