• ۱۴۰۳ دوشنبه ۵ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3541 -
  • ۱۳۹۵ چهارشنبه ۱۲ خرداد

متهم يك بار از طناب دار نجات يافته است

قاتل: مهدورالدم بود كشتمش

اعتماد| متهم، دستي روي مچ‌هايش كه تازه از درد دستبند رها شده بود، كشيد و رو به قاضي گفت: «سحر، همسر صيغه‌‌اي‌ام، مي‌گفت وقتي كوچك بوده، برادرش صادق چند بار به او تعرض كرده، رفتم تحقيق كردم، ديدم سزاي اين كار اعدام است؛ براي همين، يك شب صادق را كشتم.»
حميد (قاتل 25 ساله) اين حرف را بعد از تقاضاي قصاص پدر صادق در شعبه دوم دادگاه كيفري استان تهران به زبان آورد. پدر مقتول كه در پايان دادگاه تشنج كرد و روي زمين افتاد در ابتداي جلسه گفت: «سه سال است خواب ندارم. بچه من بي‌گناه بود. قبلا يك بار دادگاه، حكم قصاص متهم را صادر كرده، نمي‌دانم چه شد كه ديوان عالي آن را رد كرده است. نبايد خون پسرم هدر برود؛ ما قصاص مي‌خواهيم.»
كنار او مادر مقتول نشسته بود. صدايش مي‌لرزيد: «ما مرده‌ايم آقاي قاضي» شمارش روزهايي كه از قتل صادق (مقتول 24 ساله) گذشته را مي‌دانست: «859 روز است كه متهم پسرم را كشته و من در اين مدت، هر شب با لباس‌هاي او مي‌خوابم» ياد جنازه صادق افتاد كه سرش با سنگ له شده بود: «متهم دختر مرا دزديده و برده بود خانه‌اش. اي كاش به جاي صادق، خودم يا پدرش مي‌رفتيم دنبالش تا خودمان كشته مي‌شديم. صادق مخالف ازدواج متهم با خواهرش بود، براي همين كشته شد.» و نشست روي صندلي؛ در فاصله كوتاهي از او و همسرش، سحر، دختري كه قبلا مدعي شده بود برادرش به او تعرض كرده، پشت سر متهم نشسته و در خود فرو رفته بود. تنها صداي رساي قاضي مقدم زهرا(رييس دادگاه)،خطاب به متهم  مي‌توانست او را به خود بياورد:«آقاي حميد (متهم) بلند شو و پشت جايگاه بايست. اتهام شما قتل عمد است، تعريف كن چه شد كه مقتول را كشتي؟»
يك بار ديگر، موضوع تعرض مقتول به خواهرش پيش كشيده شد: «من سحر را زن خودم مي‌دانستم، قبل از قتل، او را با مهريه يك بيسكوييت صيغه كرده بودم. قبلا ماجراي برادرش را برايم تعريف كرده و گفته بود وقتي هنوز كودك بوده،صادق يك بار در خانه، يك بار در كوه و چندبار ديگر به او تعرض كرده. خيلي به هم ريختم. در اينترنت سرچ كردم و از چند نفر پرسيدم، فهميدم مجازات اين كار اعدام است.»
سحر چشم‌هايش را بسته بود كه با خطاب قاضي اسماعيلي (مستشار دادگاه) به خود آمد: «برادرت به تو تعرض كرده بود؟» دختر 25 ساله با صدايي كه از آرامي، گوش‌ها را مي‌خراشيد، گفت: «...» چه گفت؟ شنيده نشد: «صداي شما هم ضبط مي‌شود و هم منشي بايد بنويسد، با صداي بلند جواب بده، آيا وقتي نوجوان بودي، برادرت (مقتول) به تو تعرض كرده بود؟» صداي سحر كمي بلندتر شد: «نه، تعرض نكرده بود.»
«پس متهم براي چه برادرت را سوار ماشينش كرد، با خود برد و با نانچيكو كشت؟»
«برادرم با ازدواج ما مخالف بود، هيچ تعرضي هم در كار نبود. دوستي من و حميد (متهم) به سال نكشيده بود، صيغه‌اي هم كه خواند بيشتر يك شوخي بود تا جدي.» حرف‌هاي سحر برخلاف اعترافاتش در بازپرسي بود. او پيش از اين گفته بود: «به حميد گفته بودم برادرم در نوجواني چند بار به من تعرض كرده. گفتم از او متنفرم اما نمي‌خواهم خانواده‌ام از هم بپاشد. فكر مي‌كردم وقتي همديگر را مي‌بينند، صادق با يك عذرخواهي ماجرا را تمام مي‌كند اما شب حادثه، ساعت 2:15 بامداد، حميد زنگ زد و گفت كار را تمام كردم و حقت را گرفتم.»
تناقض در دادگاه جولان مي‌داد. قاضي اسماعيلي نفسي تازه كرد و رو به متهم گفت: «چگونه صادق را كشتي؟» شيوه قتل؛ همان موضوعي كه حميد در اين سه سال (از 5/11/92) بيش از هر چيز ديگري آن را در ذهن خود مرور كرده است: «من تا وقتي موضوع تعرض را نمي‌دانستم، با صادق هيچ مشكلي نداشتم. چند بار به خانه‌شان رفته بودم و با هم تخته بازي كرديم. تا اينكه شب حادثه، طرف‌هاي ساعت 12 نيمه‌شب، سحر به من زنگ زد و گفت صادق دارد مي‌رود بيرون، تو هم بيا و منتظر باش؛ رفتم. در كوچه صادق را سوار ماشين كردم و در راه به او مشروب دادم. به بن‌‌بستي در شهرك اميد كه رسيديم، او را از پشت با نانچيكو خفه كردم و جسدش را در جوي آب انداختم. رويش خاك ريختم تا شناسايي نشود. قبل از فرار كردن هم با سنگ به سرش زدم.»
متهم تلاش مي‌كرد تا ثابت كند، مقتول، «مهدورالدم» بود. موضوعي كه با واكنش وكيل اولياي دم روبه‌رو شد: «تو گفتي رفتي از اينترنت جست‌وجو كردي و به اين نتيجه رسيدي كه مقتول، بايد كشته شود. بر فرض كه موضوع ارتباط نامشروع او با خواهرش صحت داشته باشد، آيا در همان مطالبي كه خواندي، چيزي درباره  سن بلوغ ننوشته بود؟ آيا فكر نكردي كه زمان تعرض، مقتول و خواهرش هر دو نوجوان بوده‌اند؟» حميد، پس از ثانيه‌اي سكوت گفت: «نه، من چيزي درباره اين نخواندم.»
يك ساعت از رسيدگي به پرونده گذشته بود كه نماينده دادستان، تناقضي در حرف‌هاي متهم يافت. زن جوان گفت: «شما چه زماني متوجه تعرض مقتول به برادرش شديد؟»
«بعد از اينكه با هم صيغه كرديم موضوع را برايم تعريف كرد.»
«اما شما اول حرف‌هاي‌تان گفتيد كه از همان اول دوستي به شما موضوع را گفته بود.» نماينده دادستان، جاي سكوت لحظه‌اي متهم را با سوال ديگري پر كرد: «اگر هم بعد از صيغه كردن متوجه شده باشيد، نشان مي‌دهد كه چند ماه طول كشيده تا صادق را به قتل برسانيد. دليلش چه بود؟» متهم كمي اين پا و آن پا شد: «من بعد از صيغه فهميدم، 10 روز هم بيشتر طول نكشيد تا صادق را كشتم.»
سرانجام با دستور قاضي مقدم زهرا،حميد سرجايش نشست و وكيل او برخاست و به اولياي دم تسليت گفت اما پدر مقتول تشنج كرد و با لرز روي زمين افتاد: «آب بياوريد روي صورتش بريزيد» صداي نفس‌هايش، بلند مي‌آمد: «گريه كن، خالي شوي» مامور زندان كمك كرد و او را بيرون از جلسه بردند؛ دخترش سحر هم همراه او رفت.
با آرام شدن جو دادگاه، وكيل متهم گفت: «سحر در اعترافات خود در بازپرسي گفته كه برادرش به او تعرض كرده و اين ماجرا را براي متهم بازگو كرده است. متهم پس از آن به تحقيق پرداخته و به اين نتيجه رسيده كه ارتباط نامشروع اتفاق افتاده؛ ضمن اينكه مادر مقتول نيز پيش از اين گفته است كه متهم به خانه آنها رفت و آمد داشته بنابراين موضوع قتل به خاطر مخالفت با ازدواج مردود است و علت قتل، همان يقين متهم به مهدورالدم بودن مقتول است.»
وكيل، پس از لختي سكوت، حرفي بر زبان آورد كه حتي متهم هم در هيچ بخشي از حرف‌هايش در دادگاه، به آن اشاره نكرده بود: «حميد در بازپرسي اعتراف كرده كه هنگام خفه كردن مقتول، به او گفته اين اقدام را به خاطر كاري كه او با سحر كرده انجام مي‌دهد. اين حرف نشان‌دهنده يقين متهم به تعرض مقتول به خواهرش و اعدام بودن نتيجه آن است.»
وكيل كه حرف‌هايش را با تقاضاي توجه قضات به موضوع تعرض به پايان برد، بار ديگر حميد، اين‌بار براي آخرين دفاع پشت جايگاه ايستاد و گفت: «من فقط مي‌خواستم حكم را اجرا كنم. مي‌دانم كه ديگر نمي‌توانم صادق را به خانواده‌اش برگردانم و اشتباهم اين بود كه با دست‌هاي خودم اين كار را كردم. از اولياي دم تقاضاي بخشش دارم.»
با پايان جلسه دادگاه، سرباز زندان به متهم نزديك شد و دستبند به دستانش بست؛ درد جرمي كه مرتكب شده بود بار ديگر در مچ‌هاي حميد پيچيد. از كنار سحر عبور كرد و بيرون رفت؛ دختري كه پس از حادثه با پدر و مادرش زندگي مي‌كند، هرچند مادرش فكر مي‌كند پس از قتل صادق، «همه‌شان مرده‌اند».

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون