گفتوگو با رويا صدر، طنزنويس
داعيه رماننويسي
نداشتم
«شبهاي كوش آداسي» نوشته م. مالميرآبادي كه بهتازگي توسط انتشارات هيلا منتشر شده براساس توضيح روي جلدش رمان طنزي «درباره عشق و كليه بيماريهاي دل» است. اين رمان عامهپسند را «م. مالميرآبادي» نوشته و در پشت جلدش آن كتاب را به رويا صدر تقديم كرده است. اما م. مالميرآبادي يك اسم مستعار است كه رويا صدر آن را براي نوشتن «شبهاي كوش آداسي» انتخاب كرده است. اين موضوعي بود كه در زمان انتشار اين رمان كه نقيضهاي است بر ادبيات عامهپسند هم مشخص بود. «شبهاي كوش آداسي» در ۳۰ فصل نوشته شده . رويا صدر، نويسنده اين كتاب سالهاست كه در حوزه طنزنويسي فعاليت ميكند. صدر شيوههاي مختلف طنزنويسي را از جمله نقيضهنويسي وقتي در دهه هفتاد با هفتهنامه گلآقا همكاري ميكرد در نوشتههايش تجربه كرده است. او بعدها تصميم ميگيرد اين نقيضه را بر رمانهاي عامهپسند هم بنويسد. «شبهاي كوش آداسي» حاصل اين تجربه اوست، رماني كه به گفته صدر با ترس و لرز نوشته شده و شايد به همين خاطر انتشارش سالها عقب افتاده است.
تجربه رماننويسي آن هم يك رمان طنز و با اسم مستعار چطور بود؟
در اين مورد نميتوانم نظر قطعي بدهم. به هر حال مخاطب جدي دنبال اين طور كارها نميرود و من از همان اول كه كار را شروع كردم با اين موضوع درگير بودم. در طنز و نشريات طنز استفاده از اسم مستعار جا افتاده و مسبوق به سابقه است، اما از طرفي هم همه ميدانند اين يك اسم مستعار است. مثلا آقاي زرويي را با اسم ملانصرالدين ميشناسند يا آقاي صابري را با اسم گلآقا. من هم هميشه براي معرفي خودم ميگويم؛ من رويا صدر هستم، بيبي گل گلآقا. استفاده از اين اسم مستعار هم دلايل مختلفي ميتواند داشته باشد. عمدهترينش شايد همان دلايل امنيتي يا آن حريم امني است كه چه از نظر اخلاقي و چه اعتبار شخصيت اجتماعي يا حتي به دلايل سياسي براي طنزنويسان به همراه داشته است. آقاي كيمياگر در سالهاي اولي كه با گلآقا همكاري ميكرد، دلش نميخواست با اسم خودش بنويسد. اين كارش به خاطر وجهه غلطي بود كه از فكاهي در ايران و قبل از دهه چهل و جدي شدنش پيدا شده بود. استفاده از اسم اصلي نويسنده بعد از اينكه ابراهيم نبوي از سال 76 به اسم خودش شروع به نوشتن كرد، در نشريات ما جا افتاد و بعد از فضاي دوم خرداد بيشتر هم شد، اما همچنان هستند بعضيها كه از اسم مستعار استفاده ميكنند...
چه شد كه به اين نتيجه رسيديد رمان طنز بنويسيد؟
در گلآقا و از سال 72 يكي از زمينههاي جدي كارم نقيضهنويسي بود. قالبهاي مختلف ادبي را ميگرفتم و دوست داشتم با آنها سروكله بزنم. با قالبهاي گفتمان سياسي يا سبكهاي گفتاري مختلف كه در بخشهاي مختلف جامعه و سياست ما هم بود هم همين كار را ميكردم. اين كار گاهي برايم جنبه نقد داشت اما بعضي وقتها صرفا به عنوان يكجور بازي به آن نگاه ميكردم. اين شد كه نقيضهنويسي را در زمينههاي مختلف امتحان كردم. مثلا سوژهاي مثل بهار را انتخاب ميكردم و در موردش با زبان ناتوراليستي صادق چوبك، يا زبان صناعي ابراهيم گلستان و حتي زبان شتابزده و تلگرافي جلال آلاحمد مينوشتم. در سياست هم همينطور بود. مثلا از زبان رحيمپور ازغندي، از زبان لاريجاني و از زبان افراد مختلف نسبت به يك موضوع مينوشتم. در همين برخورد با سبكها و زبانهاي مختلف به كتابهاي عامهپسند رسيدم. متوجه شدم كه اين كتابها دريايي از سوژه براي نقيضهنويسي هستند. از نظر من اين كتابها سراسر طنز هستند. من اصلا نميدانم مخاطب آنها را چطور ميخواند و تحت تاثير سانتيمانتاليسم آن هم قرار ميگيرد. به اين فكر كردم كه به رمانهاي عامهپسند به صورت مستقل بپردازم. فكر كردم چقدر خوب ميشود يك نويسنده بيايد و نظيره طنزآميزي روي رمانهاي عامهپسند بنويسد. اين دغدغه من در آن زمان بود اما باز هم جرات نميكردم خودم آن را بنويسم...
چرا؟
اول اينكه فكر ميكردم ممكن است آبرو و اعتبار چند سالهام را ببرد. (ميخندد) دوم هم اينكه فرصت اين كار را نداشتم. اما زماني كه فراغتي حاصل شد با خودم گفتم بهتر است آن را آزمايش كنم. صرفا به خاطر اينكه براي دل خودم يك كاري كرده باشم آن را شروع كردم. بعد گفتم با اسم مستعار چاپش ميكنم تا نتيجهاش را ببينم. فكر كردم يك اسم مستعار عجيبوغريب براي خودم بگذارم و كتاب را به ناشران كتابهاي عامهپسند بدهم تا ببينم چاپش ميكنند يا نه. من با اين ايده جلو رفتم و خيلي هم روي اين كتاب كار كردم. نشستم همه كتابهاي عامهپسند را خواندم. عناصر و موتيفهاي آنها را در آوردم و آنها را از نظر ساختار روايت يا زباني يا عناصر تكرارشوندهاي كه دارند فهرستبرداري و طبقهبندي كردم. بر اساس اين فهرست يك طرح داستان براي خودم نوشتم و كتاب را شروع كردم.
به نظر ميرسد در حال حاضر كه كتاب چاپ شده خودتان از اين تجربه راضي هستيد؟
هنوز هم واقعا نميدانم. وقتي كتاب را براي چاپ به ناشر دادم گفتند نتيجه را اعلام ميكنيم. بعد گفتند با خواندنش
سر در گم شدهاند. ميگفتند چندنفري كار را خوانده بودند و بعضي گفتهاند كار خيلي خوبي بوده اما بعضيها هم گفته بودند كار بدي است. آنها حرفشان اين بود كه نميدانيم با اين كتاب چكار بايد كرد. چند سالي ميشد كه اين كار تمام شده بود اما نميدانستم بايد آن را براي چاپ بدهم يا نه. ميخواستم آن را با اسم مستعار چاپ كنم اما باز هم مشخص ميشد اين كتاب را من نوشتهام. حتي ممكن بود مخاطب آن را بخواند و از آن خوشش نيايد. بنابراين نظرات مختلفي را كه در مورد اين كتاب داده شده بود كاملا درك ميكردم. مثلا آن زمان يكي گفته بود اين كتاب يك انتحار ادبي است و ناشر نبايد آن را چاپ كند. از آن طرف هم بودند كساني كه گفته بودند كتاب خيلي عالي بوده و هر صفحه از آن را كه خواندهاند كلي هم خنديدهاند. براي من همهچيز در چاپ اين كتاب حالت صفر و يك داشت. در پيشبيني موفقيت آن هم همينطور نگاه كردم و به اين نتيجه رسيدم كه يا از آن خيلي استقبال خواهد شد يا ممكن است به عنوان يك كار خيلي بد با آن برخورد شود.
تا الان كدام بخش از اين پيشبيني اتفاق افتاده؟ آن بازخوردي را كه از مخاطب انتظار داشتيد بعد از چاپ كتاب گرفتيد؟
فعلا كه نه صفر بوده و نه يك. من در اين كتاب صرفا يك كار دلي كردم. اين كار در حقيقت نقد رمانهاي عامهپسند است. به رمانهاي عامهپسند با وجود اقبالي كه به آنها هست و در صدر كتابهاي پرفروش جاي دارند انتقادهاي زيادي وارد است. فروش اين كتابها آمار عجيبوغريبي دارد. به عنوان مثال از 47 عنوان پرفروش سال 85، 35 كتاب عامهپسند بودهاند، اما هيچوقت نقد جدي روي اين كتابها انجام نگرفته است. طنز و نقيضهنويسي، ماهيت انتقادي دارد و از اين زاويه ميشود به اين موضوع نگاه كرد. اما راستش را بخواهيد من با نيت نقد رمانهاي عامهپسند «شبهاي كوش آداسي» ننوشتم. اينها تحليلهايي هستند كه ميشود بعدتر داشت. براي من نوشتن اين كتاب يك جور سرگرمي بود و به خاطر اينكه سر و كله زدن با نثر كتابهاي عامهپسند لذتبخش بود اين كار را كردم.
كار نوشتن «شبهاي كوش آداسي» را از كي شروع كرديد؟
از سال 82. البته نوشتن آن را در كنار كارهاي ديگر انجام ميدادم و بنابراين كاملا روي آن متمركز نشده بودم. كار روي اين كتاب براي من مثل يك زنگ تفريح بود. وقتي كه تحت فشار روحي و رواني زيادي بودم طنز و نوشتن اين كتاب ذهنم را رها ميكرد. سال 89 كار به جايي رسيد كه تصميم گرفتم آن را با اسم مستعار ارايه كنم. تلفن زدم به يك انتشارات و گفتم من «رامش مالميرآبادي» (اول اين اسم را انتخاب كرده بودم) هستم و يك رمان عامهپسند نوشتهام. پرسيدند چند صفحه است؟ گفتم؛ صدوخردهاي صفحه. آنها هم گفتند ما زير 350 صفحه چاپ نميكنيم. من گفتم كه ميتوانم آن را بيشتر كنم اما اين اندازه نميشود ولي قبول نكردند. بعدها ديگر آن را دنبال نكردم. واقعيت اينكه به مخاطب فكر كردم. برفرض نشر هم موافق بود تا اين كار را چاپ كند، اما واقعا كتاب شبهاي كوش آداسي نوشته رامش مالميرآبادي را بين اين همه كتاب عامهپسند چه كسي ميخواند. من همان اول كه كار را شروع كردم مشكل مخاطب داشتم. كتابهاي عامهپسند خيلي كشش دارند و شما نميتوانيد از آن فاصله بگيريد. در كتاب من شايد اين كشش به اين اندازه نباشد. مخاطب حتي ممكن است طنز اين كتاب را نگيرد و با ديد يك كتاب عامهپسند آن را بخواند. از آن طرف هم مخاطبان نخبه نميآمدند «شبهاي كوش آداسي» بخوانند، مخصوصا اينكه نويسندهاش يكي مثل رامش مالميرآبادي بود. همين شد كه كتاب را كنار گذاشتم، اما هميشه دغدغهام بود. خودم آن را دوست داشتم و چندتايي از اطرافيان هم ميگفتند حتما چاپش كن. وقتي دوباره تصميم گرفتم كتاب را چاپ كنم، پيشنهاد شد كه بهتر است كتاب به اسم خودت باشد. ميگفتند مخاطب بايد با اين پيشفرض با كتاب برخورد كند. اما در نهايت تصميم گرفته شد تا روي جلد اسم مستعار بزنيم. نويسنده در پشت جلد كتاب را به من تقديم كرد تا مشخص شود نويسندهاش من هستم. به نظر خودم اين موضوع، يك طنز و معما ايجاد ميكرد و مخاطب در ذهن خودش دنبال ارتباط اين دو آدم با هم ميگشت.
در طول اين سالها تغييري هم در داستان يا كتاب داديد؟ در چند جايي از كتاب به نظر ميرسد كه اتفاق بهروزتري وارد داستان شده. فضاي اصلي رمان در اوايل دهه هشتاد ميگذرد اما بعضا اتفاقها و مواردي هست كه مربوط به همين يكي دو سال اخير ميشود...
من در طول اين سالها همچنان روي كتاب كار ميكردم. اول كه آن را مينوشتم فقط با نثر كتابهاي عامهپسند سروكله ميزدم، بعدتر گفتم بيايم و خودم را جاي مخاطب بگذارم و به اين فكر كنم كه كتاب قرار است خوانده شود. اين شد كه المانها و عناصري وارد كار كردم تا براي مخاطب خاص هم جالب باشد. آن بينامتنيت يا سبك نگارشي كه ما در هامون با آن برخورد داشتيم يا بخشهايي از بوف كور را بعدا وارد كار كردم و سعي كردم كه ريتم كار را كندتر كنم. به نظر خودم ريتم خيلي تندي داشت. حتي در جاهايي به اين نتيجه رسيدم كه توصيف صحنهها را بيشتر كنم. همه اينها را
در طول زمان و بعد از اينكه كار ويرايش شروع شد، انجام دادم و نهايتا رمان سال 93 تمام شد.
در اين شكل نقيضهنويسي در نقد رمانهاي عامهپسند به وجه انتقادي طنز در حوزههاي ديگر هم توجه داشتيد؟
اين رمان تقريبا هجويهاي است بر رمانهاي عامهپسند و اساس كارم را هم نقد رمانهاي عامهپسند قرار دادم. اما به هر حال وقتي كه «شبهاي كوش آداسي» را مينوشتم، نميتوانستم فارغ از نگاه سياسي و اجتماعي و حتي نگاهم به روابط آدمها به آن نگاه كنم. اين نگاه بهنوعي در كار ساري و جاري شده است اما در مورد اينكه مخاطب ميتواند با آن ارتباط برقرار كند يا نه، نميتوانم نظر بدهم. بعضيها كه اين كتاب را خوانده بودند براي شخصيتهاي حاضر در آن و رفتارهاي آنها مثالهاي بيروني و واقعي ميزدند. به اين شكل اگر نگاه كنيم، ميتوانيم ردي از انتقاد اجتماعي يا سياسي هم در آن پيدا كنيم. من نه ميخواستم كه نگاه انتقادي صرف به موضوع داشته باشم و نه اين هدف را داشتم كه مخاطب را متوجه اين نگاه كنم. اما بعضا فكر ميكنم با وجود اينكه سعي داشتم نگاهي سطحي، آن هم به اقتضاي سانتيمانتاليسم و سطحينگري رمانهاي عامهپسند در اين كتاب وارد شود در بعضي از بخشها اين اتفاق نيفتاده است.
تكنيك يا تاكيد شما در اصرار بر نقيضهنويسي در اين رمان خيلي غالب است. همين موضوع باعث ميشود هدف اصلي يعني نوشتن يك رمان عامهپسند تحت تاثير قرار بگيرد. اين تاكيد در جاهايي مثل بخشهاي پاياني كتاب حتي جنبه عكس پيدا كرده و روايت ماهيت طنز خودش را از دست ميدهد...
من خودم ناخودآگاه به ياد فيلمنامههاي پيمان قاسمخاني ميافتم كه مجبور است در نهايت كارش را به سرانجام برساند. شايد دليل اين اتفاق همين بوده و خواستهام تكليفم را با اين آدمها و ماجراهايشان روشن كنم. مضافا اينكه من هيچوقت داعيه رماننويسي نداشتم و اصلا رماننويس نيستم. اين داستان طنز را در قالب كار حرفهاي طنزي كه مينوشتم، دنبال كردم و به آن به عنوان زمينه يك اثر مستقل نگاه نكردم. اين كتاب يك كار آزمايشي بر مبناي آزمون و خطا بود. اتفاقا در آن جلسهاي كه در مورد كتاب برگزار شد، دكتر نجوميان و آقاي حري معتقد بودند كه ريتم سي، چهل صفحه اول كتاب خيلي كند و خستهكننده است و در ادامه با تندشدنش مخاطب را با خودش همراه ميكند.
شايد آنها روي نقيضه بودن اين كتاب بيشتر تاكيد داشتهاند تا يك رمان عامهپسند... .
ممكن است. اين موضوعي كه از آن صحبت ميكنيد را از چند نفر ديگر هم شنيدهام. ميگفتند كه نيمه اول كتاب از نيمه دوم آن قويتر و خواندنيتر است. اعتقاد داشتند روايت در نيمه دوم افت كرده است. من هر دو نظر را شنيدهام و بنابراين نميدانم واقعا در موردش چه نظري بدهم. شايد جزو همان نظرات ضدونقيضي است كه قبلا در موردش صحبت كردم.
خودتان قبول داريد كه طنزتان خيلي جدي است؟
اين جديت يكمقدار به سبك كار خود من در طنز
بر ميگردد. يادم است سال 63 مطلب طنزي با عنوان اينكه من چگونه نويسنده معروفي شدم، نوشتم. مطلب من كاملا طنز بود اما وقتي آقاي شاهچراغي آن را خواند، نظرش اين بود كه من از خودم تعريف كردهام. واقعا گاهي وقتها فهميدن اينكه جدي مينويسم يا شوخي سخت است. اين سبك كارم بعدها هم ادامه پيدا كرد. شما وقتي كارهاي من را ميخوانيد، به كلمات نميخنديد يا طنز نوشتاري كمي در آنها ميبينيد. اما از طرفي هم طنز در عمق مطلب جاري است. خودم تحليلي از آن ندارم، اما شايد در بخشهايي از كتابم اين اتفاق افتاده باشد.
خود شما «شبهاي كوش آداسي» را رمان ميدانيد؟ بهنظر ميرسد بيشتر با يك داستان بلند طرف هستيم آن هم به اين خاطر كه خيلي از ويژگيهاي لازم براي رمان شدن در آن وجود ندارد...
خود من در چارچوب رمانهاي عامهپسندي كه قابليتهاي طنز شدن داشتند اين كتاب را نوشتم. البته رمانهاي عامهپسند طيفبنديهاي مختلفي هم دارند. به شخصه فكر ميكنم اين كتاب در مرز بين رمان و داستان بلند است. شخصيتها و اتفاقات كتاب در بعضي جاها ايستا هستند و همين باعث ميشود در ماجراها يا در پيشبرد ماجرا تنوعي شاهد نباشيم. من خيلي اصرار نداشتم در چارچوب
تعريف شده رمان كار كنم و اين كتاب را بنويسم. واقعا هدفم نوشتن يك رمان به مفهوم تخصصي آن نبود كه بعدش قرار باشد از رمان بودن آن دفاع كنم. تنها هدفم نوشتن در چارچوب رمانهاي عامهپسند بود. ضمن اينكه اين نقدهايي كه ممكن است در مورد رمان بودن اين كتاب مطرح شود را ما در تمام رمانهاي عامهپسند هم ميبينيم. آنها هم شخصيتهاي ايستايي دارند. اين كتاب نقيضهنويسي همين رمانهاست، البته با تمام ضعفهايي كه از لحاظ ساختاري دارد و آن هم برخاسته از ضعفهايي است كه رمانهاي عامهپسند از لحاظ ساختارشان دارند.
بعد از «شبهاي كوش آداسي» سراغ كار ديگري نرفتيد؟
نه. در حال حاضر كتابي با نام «انديشيدن با طنز» در نشر مرواريد زير چاپ دارم كه مجموعه چهارده مصاحبه در ارتباط با طنز با صاحبنظران رشتههاي مختلف است. يكي، دو كار ديگر هم هست كه آنها هم جزو مجموعه كارهاي خودم است. اينكه بنشينم و با اين فرم بنويسم نبوده.
فكر ميكنيد كتابتان به چاپ دوم برسد؟
اصلا به اين موضوع فكر نكرده بودم، تنها ميخواستم كار چاپ شود تا بازخوردهايش را ببينم. در اين آشفتهبازار كتاب هيچ چيز بعيد نيست. با اين حساب اگر اين كتاب به چاپ دوم هم برسد خيلي غيرمنتظره نيست.
سرنوشت م. مالميرآبادي چه ميشود؟ اگر قرار باشد روزي دوباره رمان بنويسيد با اين اسم مينويسيد يا اسم خودتان؟
من نميخواستم پايم را در كفش رماننويسان كنم و از اين به بعد هم نميكنم. (ميخندد)
اين رماننويسان در مورد اين كتاب صحبتي با خود شما نداشتهاند؟
يكي از دوستان، خانم نوبخت اين كار را خوانده و از آن خوشش آمده بود. نمونههاي اين شكلي زياد بوده. اتفاقا اين كتاب بازخورد مثبت و بيشتري از بين چهرههايي داشته كه ادبيات جدي كار ميكنند.
عامهپسندنويسها چه؟
نه، با آنها برخوردي نداشتم. اما نخستين بازخوردهايي كه در مورد اين كتاب ديدم و شنيدم واقعا باعث تعجبم شد. يكسري از چهرههايي كه خيلي جدي ادبيات را دنبال ميكنند به من گفتند اين كتاب را خواندهاند و برايشان خيلي جالب بوده...
خودتان از كاري كه از شما منتشر شده راضي هستيد؟
بيشتر با خودم فكر ميكنم كه خيالم بعد از انتشارش راحت شد. نوشتن و چاپ اين كتاب براي مدتها دغدغه من بود و تمام ذهنم را پر كرده بود.
امكانش هست باز هم اين دغدغهها تكرار شود و شما رمان بنويسيد؟
واقعا نميدانم، شايد پيش بيايد. آدم نميتواند از قبل در موردش نظر بدهد. يادم هست حسين پناهي وقتي در سال 64 در زن روز همكار ما بود، به ما زنگ ميزد و ميگفت، صفحه را نگه داريد من مطلب جديد دارم. وقتي مطلبهايش را ميخواندم به او ميگفتم كه ما صفحه طنز داريم و اينها همهاش تراژدي است. ميگفت؛ خانم من براي دلم مينويسم، اينها را هم براي دلم نوشتهام. اين جمله او براي هميشه در ذهنم ماند. اينكه يك نفر بتواند در هر شرايطي فقط براي دلش بنويسد و اصلا حاضر نباشد سفارش بگيرد كم چيزي نيست.
من فكر ميكنم جاي خالي چنين كتابهايي آن هم در زمينه طنز حس ميشود. بنابراين حيف است ننويسيد...
در حال حاضر كارهاي خوبي در ارتباط با طنز ارايه ميشود و روند خيلي خوبي هم دارند. حتي هستند كساني كه به طور حرفهاي به داستاننويسي و نوشتن فكر ميكنند و از آن طريق به وادي طنز آمدهاند. در هر حال اميدوارم اين خلأ به مرور زمان طي شود. در سه، چهار سال اخير رمانهاي خوبي از نويسندههاي جوان داشتهايم. اين رمانها هرچند نقد زيادي هم در موردشان هست اما ما را اميدوار ميكند كه يك افق روشنتر نسبت به گذشته در رابطه با رمان طنز و حتي آثار جدي داشته باشيم.
خودتان نقدي به اين كتاب نداريد؟
سوال سختي است. من ترسم از اين بود كه كتاب كشش نداشته باشد. در كتابهاي عامهپسند، جدا از همه ضعفهايي كه وجود دارد حوادث پشت سر هم اتفاق ميافتند و مخاطب به همين دليل آنها را دنبال ميكند. ترسم اين بود كه وقايع رمانم اين كشش را نداشته باشند. اتفاقاتي كه در يك اثر طنز ميافتد در بطن خودشان يك بيمفهومي و بيمنظوري دارند. برفرض بيشترين حادثهاي كه ميتواند در رمان طنز اتفاق بيفتد اين است كه طرف دلدرد بگيرد و بعد بفهمد كه سنگ كليه بوده است. من با آوردن اصطلاحات طنز سعي كردم اين خلأ حوادث را پر كنم. ترسيدم اين موضوع براي مخاطب كشش نداشته باشد و كار هر چه جلوتر ميرود خستهكننده شود. اين موضوع بيشتر دغدغه من بود و به آن زياد فكر ميكردم. اما واقعا سخت است آدم كارش را نقد كند، آن هم اين كار عجيب و غريبي كه غلطنويسي و چرتنويسي تعمدي است.