• ۱۴۰۳ جمعه ۷ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 3685 -
  • ۱۳۹۵ يکشنبه ۱۴ آذر

يك سال پس از عقد اتفاق افتاد

قتل همسر با توهم خيانت

اعتماد| مامور پليس
با مشت به در خانه احمد مي‌كوبيد. او در را از داخل قفل كرده بود و اجازه ورود نمي‌داد. داخل خانه خبرهايي بود كه اگر ماموران از آن باخبر مي‌شدند، كار احمد به طناب ‌دار مي‌كشيد. مامور با صداي بلند گفت: «تا صداي همسرت رو نشنوم از اينجا نمي‌رم، درو باز كن»  چند ضربه ديگر به در زد اما تنها يك پاسخ از احمد شنيد«چيزي نيست»؛ همسايه‌ها چند دقيقه پيش صداي داد و فرياد شديد احمد و ليلا را شنيده و به 110 زنگ زده بودند. با اينكه تازه يك‌سال از عقد آنها گذشته بود اما اختلافات شديدي داشتند. احمد فكر مي‌كرد همسرش به او خيانت كرده. معلوم نبود داخل خانه چه خبر است. صدايي هم از ليلا بلند نمي‌شد. مامور بار ديگر به احمد دستور داد، در را باز كند اما او تصميم ديگري گرفت. چاقوي خوني را از روي زمين برداشت و خود را كنار ليلا كه روي زمين افتاده بود، رساند. هفدهمين ضربه چاقو را هم به بدن او وارد كرد و سپس چاقو را انداخت. ضربه درست به گردن ليلا خورد و خون، اتاق را گرفت. ليلا كه از نفس افتاد، احمد در را باز كرد و ماموران داخل ريختند. آنها جسد را كه ديدند، بلافاصله دستبند آهني را به دستان احمد زدند و او را به كلانتري بردند. او در ششمين روز عيد 95، همسر تازه عقد كرده‌اش را كشته بود.
ماموران پزشكي قانوني كه از ماجرا باخبر شدند، خود را رساندند. ليلا با ضربه‌هاي متعدد چاقو از پا درآمده بود. جيب‌هاي او را گشتند. يك برگ نامه پيدا كردند. او خطاب به احمد نوشته بود: «سلام عزيزم. مي‌خواستم بگويم عزيز دلم اما پر رو مي‌شوي... من به تو خيانت نكردم... من حتي وقتي صداي تلويزيون پايين است، مجبورم آن را آنقدر بلند كنم كه تو فكر نكني دارم با كسي حرف [پنهاني] مي‌زنم...»
نامه ضميمه پرونده شد و احمد مورد بازجويي قرار گرفت. او در همان ابتدا به قتل اعتراف و انگيزه‌اش را «خيانت» اعلام كرد. پرونده او پس از چند ماه رسيدگي به شعبه دهم دادگاه كيفري استان تهران به رياست قاضي محمدباقر قربانزاده فرستاده شد تا حكمش صادر شود. ديروز احمد را از زندان به دادگاه آوردند. مرد 29 ساله از گردن قوز كرده بود. ريش‌هايش آنقدر بلند شده بود كه صورت استخواني‌اش را بپوشاند. ابروهايش در هم كشيده شده و نگاهش لحظه‌اي از سراميك كف اتاق غافل نمي‌شد. لباس آبي راه راه زندان پوشيده بود و پاهايش، سنگيني پابند‌هاي آهني را تحمل مي‌كرد. در ابتداي جلسه، پدر و مادر مقتوله خواستار قصاص شدند. آنها با گذشت 9 ماه همچنان لباس مشكي پوشيده بودند. صور‌ت‌شان در هم فرو رفته بود. دختر ديگرشان مدام براي‌شان آب مي‌آورد و يك بار كه از روبه‌روي متهم عبور كرد، زل زد در چشمانش. نوبت به احمد رسيد، پشت ميز چوبي كه ايستاد، دستانش را آويزان، در راستاي بدنش نگه داشت. كم مانده بود كه اشكش سرازير شود. قاضي گفت: «قيافه مظلومانه به خود نگير، ارتكاب قتل عمدي و ايراد ضرب و جرح را قبول داري؟» قبول كرد و هق‌هق‌كنان گفت: «آن روز ليلا از در آمد تو، من رفتم آشپزخانه پياز خرد كنم. يكهو درگير شديم. هلش دادم. چاقو داشت. چند بار آن را به سمت من عقب و جلو برد.» با انگشتانش ور مي‌رفت، هنوز به نقطه‌اي خيره مانده بود، گفت: «دست خودم هم زخمي شد. چاقو را از او گرفتم، يك ضربه به گردنش زدم. در خانه را وا كرد برود بيرون. گرفتمش آوردم داخل. همسايه‌ها گفتند چرا داد و بيداد مي‌كنيد؟ زنگ زدند 110، مامور آمد، گفت بايد صداي خانمت را بشنوم. رفتم بالاي سر ليلا، صدايش كردم اما مرده بود. همان موقع مامور آمد، دستم را بردم جلو، دستبند زد. اصلا متوجه نبودم چه كار مي‌كنم.»مادر مقتوله لبخند تلخي زد و ليوان آب را سركشيد. يك مكث و ناگهان چهره‌اش در هم كشيده شد و به گريه افتاد. قاضي داشت از روي گزارش پزشكي قانوني مي‌خواند: «تو 17 ضربه به مقتوله وارد كرده‌اي، جراحات متعدد روي دنده‌ها، ضربه زير فك، 7 ضربه روي انگشتان دست و... تو متوجه بودي كه اين ضربات را زدي، قبلا هم گفتي كه وقتي ديدي مامور پليس دست بردار نيست، برگشتي و با چاقو ضربه‌اي به گردن همسرت زدي، انگيزه ات چه بود؟»احمد پاي راستش را مي‌لرزاند. صداي زنجير، يكريز در گوش همه زنگ مي‌خورد «من 2،3 ضربه زدم. فكر مي‌كردم به من خيانت كرده.» قاضي گفت: «اما تو صداهاي همسرت را ضبط كردي، چيزي پيدا نكردي» احمد سكوت كرد. فقط صداي زنجير پايش مي‌آمد. رييس دادگاه، از روي نامه‌اي كه از جيب ليلا پيدا كرده بودند هم خواند. ناگهان دو نفر به گريه افتادند. يكي مادر مقتوله و ديگري متهم. او گفت: «من متوجه نبودم چه كار مي‌كنم، نمي‌خواستم اين‌طور شود.»راس ساعت 11:40 دقيقه، جلسه دادگاه پايان يافت. مامور زندان، احمد را از اتاق بيرون برد. او از كنار آدم‌هايي عبور كرد كه پس از دادگاه به خانه‌هاي‌شان مي‌رفتند، در حالي كه خودش، زير تيغ است.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون