زندگي فلسفي و فوتبال فيلسوفان
محسن آزموده
يكي از مهمترين شاخصههاي زندگي فلسفي نگرش خردورزانه و برخورد انتقادي با همه امور است و تا جايي كه فرد، مدعي زيست فلسفي است، اين سبك زندگي هيچ استثنايي را بر نميتابد و به سراسر مسائل روزمره تسري مييابد. فيلسوف يا كسي كه ميخواهد فلسفي زندگي كند، تا جايي كه چنين ادعايي دارد، حق ندارد چيزي را سرسري بپذيرد و بدون نگرش انتقادي يا دستكم تامل و فكر به كاري اشتغال ورزد. شايد به همين دليل است كه بسياري بر اين باورند كه زندگي فلسفي تا نهايت آن نه ممكن است و نه مطلوب. چرا كه اگر انسان بخواهد در مواجهه با هر امر ولو جزيي در زندگياش مته به خشخاش بگذارد و طلب دليل و استدلال كند و... كار از پيش نميرود، گو اينكه خود فيلسوفان يا لااقل تاريخ چند هزار ساله فلسفه به ما نشان داده است كه حتي در به ظاهر بديهيترين امور دست يافتن به يقين فلسفي ناممكن است، چه برسد كه آدم بخواهد قبل از انجام هر كاري تامل كند و تمام جوانب امور را بسنجد. مثال جالب توجه در اين زمينه فيلم كوتاهي از مجموعه مانتيپايتون با عنوان مسابقه فوتبال فيلسوفان است كه در دو سوي آن دو تيم از فيلسوفان برجسته دو سرزمين فلسفه خيز روياروي يكديگر قرار گرفتهاند، يعني يك طرف تيم فيلسوفان يونان و طرف مقابل تيم فيلسوفان آلمان. براي آلمان اين نامها توپ ميزنند: لايب نيتس، كانت، هگل (كاپيتان)، شوپنهاور، شلينگ، بكن باور!، ياسپرس، شلگل، ويتگنشتاين، نيچه و هگل و بازيكنان تيم يونان عبارتند از: افلاطون، اپيكتتوس، ارسطو، سوفوكلس، امپدوكلس، فلوطين، اپيكور، هراكليتوس، دموكريتوس، سقراط (كاپيتان) و ارشميدس. در ابتدا شاهديم كه تيمها به رسم همه مسابقات فوتبال از رختكن به زمين بازي وارد ميشوند و بازيكنان تا قبل از سوت آغاز تمرين ميكنند و خودشان را گرم ميكنند. تصاوير نشان از آن دارد كه با بازيكنان ماهري طرف هستيم كه به خوبي توپ را ميشناسند. بعد داوران وارد ميشوند: داور اصلي مسابقه كنفوسيوس حكيم شرقي است و كمكهاي او در امر داوري دو حكيم متاله سدههاي ميانه: سنت آگوستينوس و توماس آكويناس با دو هاله نور مشهوري كه در تمثالها دور سر ايشان ديده ميشود!بيصبرانه منتظريم ببينيم چه اتفاقي ميافتد و اين دو هماورد قديمي چگونه در زمين فوتبال با يكديگر چالش ميكنند. بعد از اينكه كاپيتانهاي دو تيم به رسم معمول با يكديگر دست ميدهند، كنفوسيوس يعني داور در سوت شروع ميدمد، اما آنچه پس از آن رخ ميدهد، نااميدكننده و حتي مضحك است. در كمال تعجب و مسخرگي شاهديم كه به جاي اينكه بازيكنان (فيلسوفان) به سمت توپ حركت كنند و بازي را آغاز كنند، به يكباره هر يك انگار در خود فرو ميروند و شروع به فكر كردن ميكنند. توپ همين طور بلاتكليف وسط زمين مانده و فيلسوفان ما در حال تامل و انديشه و نهايتا بحث و فحص با يكديگر هستند و با خود يا ديگر حرف ميزنند. جالب است كه در ميانه اين بيعملي هگل به داور اعتراض ميكند كه از اراده آزاد برخوردار نيست و نهايتا نيز كارت زرد ميگيرد. در نيمه دوم در كنار زمين ماركس را ميبينيم، يار ذخيره آلمانيها كه با همان ريش و موي جو گندمي انبوه و شكم بر آمدهاش، بسيار پر جنب و جوش است و در حالي كه گرمكني سرخ رنگ به تن دارد و احتمالا مانيفستش را در دست، خود را گرم ميكند. قرار است او با ويتگنشتاين تعويض شود. ورود ماركس به بازي هم تغييري در كل ماجرا ايجاد نميكند. بازيكنان كماكان در حال تامل و فكر كردن هستند و دستهاي شان را به نشانه بحث با مخاطبي فرضي در آسمان تكان ميدهند. ناگهان اين ارشميدس است كه يك دقيقه مانده به پايان مسابقه فرياد ميزند: يافتم! (اوركا) و به سمت توپ حملهور ميشود. جوششي در تيم يونان پديد ميآيد. همزمان با بيعملي آلمانيها، شاهد پاسكاري و حركات تند و فني يونانيان هستيم كه توپ را به پشت دروازه آلمان ميرسانند و نهايتا با ضربه سر سقراط وارد دروازه لايب نيتس ميكنند. آلمانيها بهتزده و معترضاند و با داور بحث ميكنند، در حالي كه فلاسفه باستاني يونان با همان لباسهاي سنتي سفيد شاد و سرخوش (ديونيزوس وار!) جام پيروزي در دست دارند و رقص و پايكوبي ميكنند. نتيجهاي كه با توجه به بحث فعلي ميشود از اين فيلم كوتاه گرفت، چيست و فيلم غير از شوخي با فلسفه و فيلسوفان چه چيزي را ميخواهد نشان بدهد؟ آيا هدف نشان دادن اين است كه فيلسوفان عالمان بيعمل و زنبوران بيعسلي هستند كه فقط بلدند رطب و يابس به هم ببافند و حرفهاي قلنبه سلمبه سر هم كنند و اي بسا بهتر است به تعبير لئو اشتراوس وارد عمل نشوند، زيرا وقتي چنين ميكنند، چنان كه مارك لي لا در «روشنفكران و سياست» مدعي ميشود، گند ميزنند؟! قطعا اين نتيجهگيري تند از سوي ديگر بام افتادن است. اما در هر صورت ميتواند انذاري باشد به اينكه روي ديگر كوبيدن بر طبل ضرورت فلسفي زيستن به معناي حاد طلب استدلال عقلي كردن در برابر هر چيزي، انفعال و بيعملي و انزوا و در خودنگري منفي است. البته برخي معتقدند كه زندگي فلسفي يا فلسفي زيستن به اين معناي تنگ نظرانهاي كه گفتيم نيست و فلسفي زيستن بدين معني نيست كه براي هر چيزي استدلال عقلي طلب كنيم و تا به يقين فلسفي و خدشهناپذير نرسيديم، دست به عمل نزنيم. بلكه از نظر ايشان اعتماد مشروط به عقل سليم يا حس مشترك (common sense) خود نشانهاي از خردمندانه زيستن و حيات اعتدالي است.