• ۱۴۰۳ شنبه ۲۶ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3164 -
  • ۱۳۹۳ يکشنبه ۵ بهمن

احزابي كه تنها جزيي از صحنه نمايش قدرت هستند

حزب بدون حزب

محمدرضا تاجيك

تعداد زياد همه‌پرسي‌ها در ايتاليا و سوييس به اين علت است كه تعداد خاصي از شهروندان خود راسا با جمع‌آوري امضا مي‌توانند درخواست برگزاري همه‌پرسي يا همان ابتكار عام در خصوص موضوعي شوند. موضوع همه‌پرسي‌هايي كه حكومت درخواست‌دهنده آن بوده معمولا تاسيس يك رژيم سياسي جديد، انتخاب يك سياست خاص يا تصميم‌گيري در مورد پيوستن به اتحاديه اروپا بوده است.  به غير از چنين موضوعات قانوني مهمي، در اكثر كشورهاي اروپايي همه‌پرسي‌هاي كمتري درخصوص حل و فصل موضوعات مربوط به سياست روزمره برگزار شده‌اند و فقط پنج كشور چنين موضوعاتي را به همه‌پرسي گذاشته‌اند. اينها طيف متنوعي از موضوعات را در بر مي‌گيرند، از انحلال ارتش، فروش مشروبات الكلي و انرژي هسته‌يي در سوييس گرفته تا موضوعات طلاق و سقط جنين در ايتاليا و تغيير نظام انتخاباتي در برخي كشورها و حتي موضوعات پيش پا افتاده و فني نظير اتحاديه‌هاي كارگري، ميزان تبليغات مجاز هنگام پخش فيلم‌هاي تلويزيوني و رانندگي از سمت راست يا چپ

1
   آگامبن ما را با اســتراتژي «حـــذف ادغامي» آشنا مي‌كند. از نظر او اين شعار هر نظم توتاليتري است كه: «سرخ‌پوست خوب، سرخ‌پوست مرده است. » مخالف همچون مخالف نبايد وجود داشته باشد. درست مثل مواجهه مدرنيته با يوگا كه تمامي سويه‌هاي آييني، سنتي و تاريخي آن سلب و سپس به شكل تكنيك‌هاي ورزشي يا آرامش‌بخش در جامعه ادغام مي‌شود و هويتي جديد بدان منتسب مي‌شود. دست آخر ما يك «يوگاي بدون يوگا» داريم، مانند «كافئين بدون كافئين». قدرت توتاليتر پيوستاري است كه هيچ خلئي را برنمي‌تابد، يعني اجازه نمي‌دهد حتي گوشه‌يي از فضاي انساني بيرون از روابط قدرت قرار گيرد. در منظر و ماواي اين نوع قدرت، آحاد جامعه تا جايي مي‌توانند «خودي» تعريف شوند كه شبيه حاملان و عاملان قدرت بينديشند، استدلال كنند و سخن بگويند. در اين فضا، رابطه قدرت با توده‌ها همان رابطه شبان و رمه است. به ديگر سخن، قدرت و حكومت مدرن، با الگوبرداري از «شبان‌كارگي مسيحي» از يك‌سو، سيطره معرفتي خويش از توده‌ها/جمعيت را بسط مي‌دهد و از سوي ديگر، به موازات اين گسترش «اراده به دانستن» مراقبت و مديريت خويش بر توده را اعمال مي‌كند و كنترل خويش را به جزيي‌ترين امور زندگي توده‌ها تسري مي‌دهد: زيرا شبان بايد به تك‌تك گوسفندان شناخت داشته باشد و از نيازها و خواست‌هاي‌شان آگاهي داشته باشد، براي اينكه بتواند به خوبي از آنها مراقبت كند و سعادت اخروي‌شان را محقق سازد. بنابراين، از اين منظر، تنها اندك شماري از آدميان به سبب مرجعيت معرفتي و اخلاقي‌شان اين حق را مي‌يابند تا متولي هدايت و راهبري ديگران شوند و بر آنها حكومت كنند.

2
   اما در زمانه ما قدرت شبان و رابطه شبان-رمه دستخوش تحولاتي نيز شده است. نخست آنكه شبان قدرت متمركز در خود را از تمركز و تراكم خارج كرده و در تمامي عرصه‌هاي زندگي منتشر كرده است. اين «قدرت منتشر» يا «زيست‌قدرت» با بسط قلمروهاي مراقبت و كنترل، در جزيي‌ترين و خردترين اشكال زندگي رسوب كرده است. بدين‌ترتيب، آدميان عصر ما حتي در جزيي‌ترين و خصوصي‌ترين كنش‌هاي روزمره خود مانند غذاخوردن، لباس پوشيدن، تفريح كردن، آرايش كردن، روابط جنسي، درگير روابط قدرت هستند. به گفته آدورنو، حتي در يك ماشين را هم نمي‌توان بدون درگير شدن در روابط سلطه بست. رويه‌هاي «فرديت‌بخشي» در فرآيندهاي «تماميت‌بخشي» حل شده‌اند. چشمان قدرت، همه‌جا هست و هيچ نقطه‌يي بيرون از آن نمي‌توان تصور كرد. گويي آدميان در يك «خانه شيشه‌يي» زير سيطره چشم‌ها زندگي مي‌كنيم. از اين روست كه به قول ميلان كوندرا مشكل بشر امروز تنهايي و انزوا نيست، بلكه «تعرض به انزوا» است. دوم آنكه، همراه با تغيير «مكان‌هاي اعمال قدرت» «اشكال اعمال قدرت» نيز دگرگون شده‌اند. قدرت به‌جاي حذف و سركوب زندگي‌ها و هويت‌ها، آنها را دايما بازتوليد مي‌كند؛ اين قدرت مولد، زندگي را نابود نمي‌كند، بلكه با تعيين و تثبيت شرايط زيستن، به شما مي‌گويد كه كيستيد و چگونه مي‌توانيد باشيد، شما درون مرزهايي مي‌توانيد احساس كنيد، بينديشيد، ميل بورزيد و لذت ببريد كه قدرت آنها را از پيش ساخته است. قدرت مي‌كوشد هويت‌هاي ساختگي و ايدئولوژيك را همچون اموري طبيعي و بديهي و جهانشمول، كه قابل تغيير و دگرگوني و بازآفريني نيستند، بازنمايي كند. رهايي از سيطره چنين روابط قدرتي به‌سادگي ميسر نيست، زيرا همان‌طور كه گفتيم قدرت با جابه‌جايي‌هايي مدام و تغيير نقاب‌ها، هويت‌هاي مقاومت جديد را نيز به زيرسلطه مي‌آورد و آنان را حذف ادغامي مي‌كند. براي مثال، اگر هويت‌هاي مقاومت از طريق سبك، گياه‌خواري، تغيير مصرف و بالاخره، با امتناع از آنچه هستند دست به مقاومت بزنند، قدرت با ايجاد كالاها و بازارهاي جديد مصرفي- سبكي هويت‌هاي مقاومت نوظهور و نوآيين را به نفع خود مصادره مي‌كند. بدين‌ترتيب، هويت‌هاي مقاومت نوين در همان روابط قدرت ادغام و به سوژه‌هاي رام و منقاد تبديل مي‌شوند، درست مثل آمبورژوازه شدن پرولتاريا. به بيان ديگر، قدرت نسبت به «ميل به متفاوت بودن» بي‌اعتنا نيست و با رويكردي پلوراليستي هر امر متفاوت و ديگرگون و بديع و جديدي را در پيكره خويش ادغام مي‌كند. بنابراين، تكثرگرايي گشوده به روي تفاوت‌ها، از طريق راززدايي و بيگانگي‌زدايي از امر متفاوت و نوظهور، منتهي به رام‌سازي هرگونه زندگي متفاوت و بيگانه مي‌شود: آدميان تا آن‌جايي مي‌توانند متفاوت باشند كه تحت طرح‌افكني‌هاي قدرت قابل رديابي و كنترل باشند و تماميت و هويت قدرت را خدشه‌دار نكنند.

3
   اكنون برگرديم به حزب تا دريابيم ربط آن با اين تمهيدات نظري در ايران امروز كجاست. حزب نماد و نمود تفاوت و ديگربودگي است. حزب زماني حزب است كه هم در پرتو آرمان‌هاي سياسي‌اش زيست و فعاليت كند و هم كارآيي سبك‌هاي متفاوت زندگي سياسي و اجتماعي را به اثبات برساند. تفاوت مكان اصلي برساختن هويت و اجتماع در بين كنش‌گران حزبي است. تفاوت، جمعي از سوژه‌هاي سياسي را گرد هم مي‌آورد و به‌طور نمادين آنها را به‌مثابه هويت و پيكره متحدالشكلي كه به دنبال تغييرات در شرايط سياسي موجود هستند، به نمايش مي‌نهد. كنشگران حزبي - با بهره‌يي آزادانه از آلبرتو ملوچي - خودشان شكلي از سياست، قدرت، سبك زندگي، روابط اجتماعي، رسانه هستند كه از طريق فعاليت‌هاي‌شان آن‌چه را قدرت مسلط درباره خود مسكوت مي‌گذارد يعني حجمي از سكوت، خشونت و ناعقلانيتي كه همواره در پس رمزگان‌هاي مسلط پنهان مي‌ماند را افشا مي‌سازند. اين كنشگران از طريق فعاليت‌هاي حزبي، يا به عبارتي دقيق‌تر، از طريق تفاوت‌ و تمايزشان در چگونگي انجام فعاليت‌ها، به جامعه اعلام مي‌كنند كه چيزي «ديگر» ممكن است و مي‌توان زندگي هرروزه را با آرمان‌هاي سياسي واقعي يا يوتوپيايي متفاوتي هماهنگ كرد. كنشگران حزبي، سياست‌هاي خويش و آرمان‌هاي خويش را زندگي مي‌كنند و آن‌گاه كه اين سياست‌ها و آرمان‌ها در تفاوت و تخالف و تضاد با ساير گروه‌ها و احزاب قرار مي‌گيرند، هويت و تشخص و تفرد مي‌يابند.
حال فرض كنيد كه احزاب در همان بدو تولد خود گريزي جز تن دادن به نوعي «ادغام حذفي» و «حذف ادغامي» نداشته باشند، يا به بيان ديگر، جز از رهگذر فرآيند «خودي‌شدن» و تبديل شدن به «سوژه منقاد» يا «ابژه قدرت حاكم» امكان بروز و ظهور نداشته باشند، آن‌گاه تحت نام حزب با چه پديده‌يي مواجهيم؟ پاسخ واضح و مبرهن است: «حزب بدون حزب»؛ حزبي كه از حزب‌بودن فقط نامش را يدك مي‌كشد و اثري از نشانه‌ها و علايم حياتي حزبي در آن مشاهده نمي‌شود. اين‌گونه احزاب، آگاهانه يا ناآگاهانه، جزيي از صحنه نمايش قدرت هستند.

4
   تاريخ سياسي معاصر ما، از يك منظر، روايت و حكايتي است ملال‌آور از اين‌گونه حزب‌هاي بدون حزب و از خودتهي. بي‌ترديد، تجربه تحزب در سرزمين ما، يك تجربه نابهنگام تاريخي است. از اين‌رو، حكايت آن حكايت يك «عقده اديپ» و ميل - در بيان لاكاني - است: ميل به «شبيه‌شدن» و «اينهماني» با غرب، ميل به قرار دادن سوژه‌ها و نشانه‌هاي انديشگي- ارزشي غير خود (غرب) به‌مثابه آينه تمام‌نماي هويت خود، ميل به «كسي» شدن در هستي «ناكسي» خود: حرف / فعل غربيان بدزديده بس / تا گمان آيد كه هست او خود كس. اما از آنجا كه اين «ميل» مستحضر به پشتوانه‌يي فرهنگي نبود، بازي‌باوران سياسي ما، در بازي حزبي خود هيچ ترتيبي و آدابي نجستند و بر جمع جمعيت‌ناشده و ولنگار خود نام «حزب» نهادند و دو روزي در كوچه و پس‌كوچه‌هاي سياست بي‌سياست به بازي مشغول شدند، اما چون شيوه و قواعد بازي نمي‌دانستند، آنقدر گل به خودي زدند كه تحمل‌شان طاق شد و خود بر خود شوريدند و بساط بازي را پهن‌نكرده، جمع كردند. از اين‌رو، در تاريخ بي‌تاريخ اين بازي و آن بازي‌باوران سياسي مي‌خوانيم: نخستين مشتاقان بازي حزبي در اين مرز و بوم، شيفتگان گفتمان سياسي غرب و دقايق سازنده و پردازنده آن بودند.
در سپهر انديشه ايشان، «حزب» نيز همچون بسياري از مفاهيم ديگر (قانون، آزادي، فرديت، مشروطيت، جهوريت، پارلمان و...) به‌مثابه مفهوم (دال) جهانشمولي جلوه كرد كه امكان تكرارپذيري آن با مصداق‌هاي (مدلول‌هاي) غربي‌اش، در متن جامعه ايراني وجود دارد. اينان بر اين باور بودند كه تشبث و تشبه به مشرب سياسي ديگران، ملازمه‌يي با فرهنگ و تشكل‌هاي سياسي مسلط بومي ندارد: مي‌توان رفتار جمعي پيچيده و تشكيلاتي داشت، اما با فرهنگ سياسي «محفل»پسند و «فردگراي» بومي نيز ملازمه و ممارستي پايدار و تنگاتنگ داشت. به بيان ديگر، در برتابيدن رفتار و كردار ديگران نيازي به طي «راه طي‌شده» تاريخي آنان نيست، مي‌توان بدون هيچ زمينه تاريخي، معرفتي، فرهنگي و اجتماعي، دفعتا بر هيبت و هويت ديگران ظاهر شد و ره صدساله را يك‌ساله پيمود.

5
   اما جامعه امروز ما نيازمند درانداختن طرحي جديدي در عرصه كنش‌هاي جمعي سياسي است. ديگر عصر احزاب سنتي كه به بيان بديو چيزي نظير انحصار معرفت و دانش و انحصار رهبري و هدايت سياسي‌ بوده‌اند، به پايان رسيده است. لذا ترديدي نيست كه بايد اين قالب زيروزبر شود. خلق سازمان‌هاي تازه يعني آفريدن تشكلي كه به مردم بسيار نزديك باشد، نه اينكه هدايت سياسي جنبش را به انحصار خود درآورد. بايد در مسير تجربه تشكل‌هايي قرار‌گيريم كه در پي منحصر ساختن دانش و معرفت به خود نيستند... امروز، از منظر كنش سياسي، با زنجيره‌يي از تجربه‌ها و آزمايش‌ها روياروييم. بايد به تكثر تجربه‌ها تن بسپاريم. حيطه‌يي واحد و يكپارچه به دست نداريم... پس بايد چيزي چون تجربه‌ورزي‌هاي محلي را قبول كنيم؛ درباره اين همه بايد كه دست به كار جمعي بزنيم. بايد به كمك مجموعه‌يي از مفاهيم فلسفي، مفاهيم اقتصادي و مفاهيم تاريخي، تاليف و تركيبي نو پيدا كنيم... تا پايان دهه 1970، من و دوستانم از اين طرز فكر دفاع مي‌كرديم كه سياست رهايي‌بخش اولا، به قسمي حزب سياسي نياز دارد. امروز ما طرز فكر كاملا متفاوتي را پيش گرفته‌ايم و گسترش مي‌دهيم كه آن را «سياست فارغ از حزب» ناميده‌ايم. اين با «سياست سازمان‌نيافته» يكي نيست. هر سياستي جمعي است و لاجرم به‌نحوي از انحا متشكل و سازمان يافته است. «سياست فارغ از حزب» يعني سياستي كه از حزب مايه يا ريشه نمي‌گيرد. سياست از آن تركيب (= سنتز) نظريه و عمل برنمي‌خيزد كه از نظر لنين معرف حزب بود.
سياست از وضعيت‌هاي واقعي سرچشمه مي‌گيرد، از آنچه در اين وضعيت‌ها مي‌توانيم بگوييم و از كارهايي كه در اين وضعيت‌ها از دست‌مان بر مي‌آيد. و بدين اعتبار، دنباله‌ها يا زنجيره‌هايي سياسي، رويه‌ها يا فرآيندهايي سياسي، در كار است، اما اين همه را نمي‌توان در سايه يك حزب به كلي واحد و يكپارچه مبدل ساخت، حزبي كه در آن واحد نماينده نيروهاي اجتماعي معيني در جامعه و سرچشمه خود سياست باشد. اگرچه اين تحليل و تجويز بديو را سخت زمان‌پروده و شرايط‌پروده مي‌دانم، اما تاريخ و شرايط اكنون جامعه ايراني را سخت متفاوت و نيازمند درانداختن طرحي نو در عرصه رفتار جمعي سياسي مي‌دانم.
بنابراين، اگرچه سوژه شدن در عرصه سياست را زماني ممكن مي‌دانم كه مستقيما وارد گود سياست شد، سازمان‌دهي كرد، به تشكل فكر كرد، با ديگران بود و راهي براي تحقق عملي اصول و ايده‌ها و آرزوها پيدا كرد، اما اولا، اين گود سياست را محدود و منحصر به سياست مالوف و مرسوم نمي‌دانم - و معتقدم هر امري از استعداد و امكان تبديل شدن به «امر سياسي» را دارد و ثانيا، قاب و قالب‌هاي بسيار متنوع و گونه‌گون براي سامان‌دهي اين رفتار جمعي سياسي متصورم.
اميدوارم در چارچوب اين تحليل به پرسش‌هاي شما نيز پاسخ داده باشم.

برش- 2

   حزب زماني حزب است كه هم در پرتو آرمان‌هاي سياسي‌اش زيست و فعاليت كند و هم كارايي سبك‌هاي متفاوت زندگي سياسي و اجتماعي را به اثبات برساند. كنشگران حزبي - با بهره‌يي آزادانه از آلبرتو ملوچي - خودشان شكلي از سياست، قدرت، سبك زندگي، روابط اجتماعي، رسانه هستند كه از طريق فعاليت‌هاي‌شان آن‌چه را قدرت مسلط درباره خود مسكوت مي‌گذارد يعني حجمي از سكوت، خشونت و ناعقلانيتي كه همواره در پس رمزگان‌هاي مسلط پنهان مي‌ماند را افشا مي‌سازند.
   تاريخ سياسي معاصر ما، از يك منظر، روايت و حكايتي است ملال‌آور از اين‌گونه حزب‌هاي بدون حزب و از خودتهي. بي‌ترديد، تجربه تحزب در سرزمين ما، يك تجربه نابهنگام تاريخي است. از اين‌رو، حكايت آن حكايت يك «عقده اديپ» و ميل - در بيان لاكاني - است: ميل به «شبيه‌شدن» و «اينهماني» با غرب، ميل به قرار دادن سوژه‌ها و نشانه‌هاي انديشگي- ارزشي غير خود (غرب) به‌مثابه آينه تمام‌نماي هويت خود، ميل به «كسي» شدن در هستي «ناكسي» خود.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون